وارش گیلانی: مجموعه غزل «نبض» اثر سورنا جوکار را انتشارات فصل پنجم در 55 صفحه منتشر کرده است. این مجموعه 42 غزل دارد که بهجای اسم، با شماره مشخص میشوند، الا غزل اول و آخر که نام مشترکشان «آذرماه» است! از دیگر عجایب این کتاب، 3بیتی بودن غزل صفحه 44 است که 2 بیت دیگر با خودکار بر آن افزوده شده است! طبعاً دلایل این دو کار از چند منظر محتمل است!
سورنا جوکار 30 سال دارد و از شاعرانی است که به نظر میآید شعرش تقریباً جلوتر از اسمش باشد؛ برخلاف بسیاری از شاعران که اسمشان جلوتر از شعرشان است. به 3 بیت پشت جلد کتاب بنگرید:
«ای که در ساغر من باده غم ریختهای
چند پیمانه دیگر بده، کم ریختهای
غیر نام تو بلد نیست و چیزی ننوشت
چه جنونیست که در جان قلم ریختهای
آخر دوریام از خانه تو یکقدم است
کار آبیست که تو پشت سرم ریختهای»
تعابیر، استعارات، تشبیهات «غزل یک»، در هر بیت دارای چفت و بست و هارمونی است اما گاهی یکی دو بیتی از آن، شعر را دچار خدشه یا دستانداز میکند، نظیر بیت اول که در آن «شیری درنده عاشق آهو شده است»؛ در صورتی که این نوع عاشق شدن، عشق واقعی و ملموس را تداعی نمیکند. شاعر درصدد تداعی دنیایی ایدهآل است؛ در حالی که اگر شاعر بتواند زیباییها، اندوهها و شادیهای عشق را در همین دنیای پر از تضاد و ستیز نشان دهد، شعرش باورپذیرتر میشود. مگر داستان کودکان است؟! تازه آنجا هم نویسنده باید دست به تمهیداتی بزند تا موفق شود. البته همسو شدن سنگ و آیینه، زمینههای عرفانی چون دارد، پذیرفتنی است. از طرفی شاید اگر شاعر در توجیه بیت مدنظر، به نوعی پای حضرت نوح را پیش میکشید و... شاید میتوانست باورپذیرش کند!:
«در سینهام عجیب هیاهو شدهست باز
شیری درنده عاشق آهو شدهست باز
از یاد برده معجزهاش را پیامبری
چشمش به روی عالم جادو، شدهست باز
گویی کتاب قصه زیبا و کهنه...
دست و ترنج و تیغه چاقو، شدهست باز
عقلم به غیر عشق به جایی نمیرسد
با سنگ راه آیینه همسو شدهست باز
بوی بهشت میرسد از دور بر مشام
موهای اوست، یا گل شببو شدهست باز؟
اقرار میکنم که پس از سالهای سال
دست دلم برای کسی رو شدهست باز»
با این همه، 3 بیت آخر، برخلاف حرفهای بالا، ابیاتی جاافتاده، منسجم و دارای هارمونیست.
البته غزلهای بهتری در کتاب یافت میشود. زیباییها، محتوا، عمق و گستره ابیات بالا نیز بهواسطه دارا بودن زبان شعر قدیم (البته توام با زبان امروز) آنگونه که باید و شاید دیده نمیشود. مصراع اول که کلاً زبانش به زبان شعر دیروز تعلق دارد و ناگزیر تعلق آن را به امروز و معاصر دور میکند. اگر هم مخاطب امروز آن را بپسندد، یکی به خاطر دلبستگی به زبان بزرگان شعر دیروز است که در ناخودآگاه اوست. در حالی که بیت اول، تا «کم ریختهای» را میتوان در دیوان چند شاعر عین خودش را پیدا کرد اما جوکار بهواسطه تلفیق این زبان با زبان امروز تنوعی خوشایند ایجاد کرده و شعرش را به نوعی دوصدایی کرده است. یعنی وقتی میگوید «کم ریختهای» تقریباً زبان محاوره را تداعی میکند و مصراع اول از بیت دوم هم عین زبان محاوره و امروزی است. مصراع دوم بیت دوم هم تقریبا زبان دیروز را دارد و کل بیت سوم نیز زبانش امروزی است. مهمتر از همه اینکه شاعر با نوع تلفیق و چیدمان کلمات خود ایجاد تنفر نکرده، بلکه تا حدی نیز ایجاد زیبایی کرده است. در واقع، همین امر کارش را تا حدی از کهنهگرایی نجات داده است. سورنا جوکار یا باید همچون علیرضا قزوه عمل کند که توانسته با تلفیق زبان شعر دیروز و امروز به یک زبان مستقل در غزلهایش برسد و آن را به کمال برساند یا اگر نمیتواند، باید در نو کردن زبانش بیشتر بکوشد.
یکی از ویژگیهای غزل سورنا جوکار، روانی آنهاست. روانی زبان یک شعر یا کلیت آن طبعاً بستگی به عواملی دارد که برشمردنشان بسیار است اما خلاصهاش یکی همین لفظ و معانی شعر است که باید در حد اعتدال و دارای انسجام باشند. طبعاً این ویژگی با خود ویژگیهای دیگری را به همراه دارد:
«این صندلی که جای تو خالیست روی آن
یعنی که آمدی، که نشستی، که ناگهان
پروانهوار پیله دراندی و پر زدی
رفتی به سمت نقطه پایان آسمان
بعد از تو لفظ و لهجه ساعت عوض شده
طوری که حس نمیشود از چرخشش زمان»
سورنا جوکار اگرچه مضمون، نوع نگاه، زبان و بالطبع کلامش را در «شعر سه» عوض کرده است و شکل تازهای به آن بخشیده و آن را نزدیک به بعضی از غزلهای سیمین بهبهانی کرده اما آن را از سنت دیرینه غزل دور کرده است؛ هرچند به لحاظ نوگرایی، بهتر، فراتر و تازهتر از بسیاری از غزلهای دیگر شده است:
«از ده خوش آمدی به غروبم سحر بده
سوغات، یک سبد دل پرشور و شر بده
بنشین، نفس که تازه کنی، چای حاضر است
از دختران کولی و دلبر خبر بده
از کدخدا بگو، پسرش زن گرفته است؟
به به...بگیر هدیه من را ببر بده...
حالا فقط برای سفر سوی روستا
گنجشک میشوم تو به من بال و پر بده»
از دیگر ویژگیهای غزل جوکار، روایی بودن بعضی غزلیات اوست؛ نظیر غزل 4 صفحه 13 که از راه افتادن ماشین به سمت ضریح حضرت معصومه (س) شعر آغاز میشود تا رسیدن دست به مرمر ضریح که تشبیه شده به مرمر دستهای حضرت و...:
«ماشین به راه افتاد، چشمم خیس دریا بود
مبدا شب و مقصد برایم صبح فردا بود
انگار از تنگ بلوری کوچ میکردم
چون جادهها رودی به سمت شهر دریا بود
شهری که نام شهریارش آسمانبانوست
ماهی که مثل آفتاب توس تنها بود
ماشین توقف کرد، گنبد داشت میتابید
گلدستههای آسمان از دور پیدا بود...»
غزلهای جوکار، دلنشین، تازه و اغلب نئوکلاسیک و نیز گاهی مدرن است. غزل او هرچه هست، در هر شکل و صورتی، رهآورد جالبی از صورت و معنا، از زیبایی و کمال در خود دارد اما گاهی نیز دچار صورت غزل و گرفتار قوافی میشود؛ آنگونه که انگار آگاهانه یا ناخودآگاه (فرقی نمیکند) اول قافیه کاشته میشود و بعد تابع آن، کلمات، جملات و معانی میآیند:
«منی که آمدنم از سر هوس بودهست
همیشه همدم تنهاییام نفس بودهست
شبیه حسرت باغی بزرگ هستم که
شکوفه کردن آن، موقع هرس بودهست
به هرکجا بروم باز در خودم حبسم
قلمرو من از اول همین قفس بودهست»
با اینهمه، سورنا جوکار آرام غزلهای خود را دنبال میکند و مخاطب از شنیدن بسیاری از آنها دچار شعف و پرواز روحانی میشود، زیرا در عشقهای مادی و زمینی او نیز لحظههای روحانی و عارفانه کم نیست.
«هربار میافتد به چشمانت نگاهم
شکر خدا بسیار خوبم، روبهراهم
پیر و مراد عارفان و صوفیانم
وقتی که چشمان تو باشد خانقاهم»
نکته آخر اینکه سورنا جوکار بهتر است از 2 چیز در غزلهایش دوری کند یا بهتر است بگوییم آن 2 را مدیریت کند؛ یکی ابیات و مصراعهایی است که کاملا گفتاری و معمولی هستند؛ آنگونه که گاه دقیقا شبیه حرفهای مردم در کوچه و بازار؛ شبیه:
«حور و پری دور و برم خیلی زیاد است
اما تویی آن عشق ناب و دلبخواهم»
اگر این ابیات و مصراعها مدیریت شوند، میتوان آنها را حتی در کنار تخیلهای پررنگ و تصویرسازیهای بسیار قرار داد تا نقشآفرینی کنند.
مساله دوم، نزدیکی گاه بسیار و گاه اندک و نیز گاه آشکار و گاه نهانی غزلهای جوکار به زبان و فضای غزلهای محمدعلی بهمنی است:
«سلام ای آن که چشمت زادگاه چشمه و رود است
صدایم کن، صدایت بهتر از آواز داوود است
سر راهم نشسته هر طرف یک راهزن امشب
تمام راهها، جز راه دیدار تو مسدود است
تمام هستیام را میدهم یکلحظه با من باش
ضرر کردن برای با تو بودن بهترین سود است»
طبعاً بهتر آن است که فاصله غزلهای جوکار با غزلهای بهمنی رعایت شود تا وابستگیهای فلاندرصدی تبدیل به استقلال بیشتر در شعر جوکار شود که انشاءالله جوکار همیشه یک جو بکارد و هزار جو درو کند.