«غزل مزل» با چند شعر، پنج شعر نو سپید و چهار رباعی شروع نمیشود! 2 مقدمه فاضلانه و البته دوستانه از «محمد مستقیمی» و «حسین منزوی» قبل از سپیدها و رباعیها چاپ شده است. راستی چرا در این 2 مقدمه حتی یک کلمه درباره غیرغزلهای این مجموعه نمیخوانیم؟ آن دو عزیز گویا «ابراهیم اسماعیلیاراضی» را تنها غزلسرا میدانند یا دیگر شعرها را همپای غزلهای مجموعه نمیدانند یا... من سپیدها و رباعیهای این مجموعه را همپا و همقدر غزلهای «ابراهیم اسماعیلیاراضی» دوست دارم اما چرا از 2 بزرگتر خودم پیروی نکنم و صرفا به قالبی که سهم عمدهای از «غزل مزل» را به خود اختصاص داده نپردازم؟
***
عنوان پارادوکسیکال کتاب فراوان آزارم میدهد و در جهان آخرت به خاطر این شکنجه از «اسماعیلی» نخواهم گذشت! اینکه برای نمایش شجاعت و انتقادپذیری، خودزنی کنی و قالبی را که عاشقانه دوست داری به سخره بگیری، چیزی جز یک بازی بیمزه یا در بهترین شکلش جز یک فروتنی سادهلوحانه نیست. خواهیم دید که این مجموعه غزل(!) شایسته احترام فراوانی است.
***
جلوی کلمه غزل علامت تعجب گذاشتم تا شروع کنم به گفتن اینکه اجتناب از بوطیقای یک قالب شعری فضایی مردد ایجاد میکند که مخاطب، بویژه مخاطب غیرحرفهای را در ژانریابی آثار دچار چالش میکند و «غزل مزل» خالی از چالش که نیست هیچ، چالشزاری است!
«اسماعیلی» در بعضی غزلهای این مجموعه در واقع با بوطیقای قدرتمند غزل سنتی فارسی درافتاده است. بر این اساس غزل سنتی جای روایت نیست و شاعر ما روایت میکند. غزل سنتی جای شاهبیتسازی و استقلال مقتدرانه ابیات است و شاعر ما به غزل بهعنوان قطعهای واحد با محور عمودی مشخص نگاه میکند و از شاهبیتسازی میپرهیزد و تلویحا میگوید یا تمام غزل مرا بخوان یا هیچ یک از ابیاتش را! غزل سنتی جای موقوفالمعانی نیست اما شاعر ما موسیقی ابیات را با اتصال ابیات بعدی و قبلی عملا از شکل کلاسیک و متعارفش خارج میکند و به یک قطعه موسیقی میرسد به جای موسیقی قطعهقطعهشده غزل سنتی. غزل سنتی تعداد بیت خاصی دارد اما شاعر ما حرف خود را با متر و معیار غزل سنتی اندازه نمیگیرد. غزل سنتی... و شاعر ما...
«شما که صندلی اولید و من که عقبتر
و جادهای که پر از شعرهای بیته و بیسر
شما که هی به من زل زده در آینه خیره
و من که یک غزل چند بار بد شده را در نگاه آینه از نو به فکر چاره میافتم
و سعی میکنم اینبار این غزل را با هر «زحم...»
نه !... «زحمت» اول این بیت...
راستش من باید درست پیشتر از آنکه این مسافرت آخر بگیرد و من از آن چشمها به دور بیفتم...»
و آیا این رهایی غزل از بوطیقای قالب غزل است؟
هست و نیست. هست چون بالاخره شاعر دارد در برابر دستورات غزلسرایان سنتی سرپیچی میکند و نیست چون درنهایت به همان چارچوب غزل سنتی وفادار مانده است؛ برزخی بین سرسپردگی به سنت و دلسپردگی به نوآوری. نوآوریهای خاصی که با درهمریختگی صورت دیداری غزل آغاز میشود و تا روایی کردن آن و غیرتغزلی کردن آن پیش میرود اما در همان چارچوب محترم غزل میماند و به وادی سپید- غزل یا نیمایی- غزل درنمیغلتد.
«... و رنگ آینه کمکم پرید تا... عُق زد
نگاههایش «دو دو» زد، آب شد، پق زد
سیاههای جهان گرد کلهاش چرخید
کبود خط لبش را به سرخ قاشق زد
قدش که راست شد از صورت خودش پرسید:...؟
دوباره زیر دلش را گرفت و عاروق زد»
البته این روال غزلسرایی مرهون تجربه «اسماعیلی» در غزلسرایی به شیوه سنتی است؛ شیوهای که نمونههایی از آن را در همین مجموعه میبینیم و متوجه میشویم که چربدستی و مهارت و سنجیدگی و حسابگری او در نوآوری غزل از کجا نشأت میگیرد.
«نگاه آینه را میبری به صبح بهار
دل مرا به هوایی پر از غزلخوانی
پناه بغض نمیدانمِ منی! اشکم
به گفتن چه برآید؟ نگفته میدانی»