printlogo


کد خبر: 212412تاریخ: 1398/8/19 00:00
آینده مبهم امنیت اروپا، باعث سر باز کردن شکاف میان فرانسه، آلمان و آمریکا شده است
تاریکنای ناتو

شروین طاهری: زلاتان ابراهیموویچ طی 4 سالی که با دلارهای گازی قطری‌ها برای تازه به دوران رسیده‌های پاریسی بازی کرد، هیچ جام اروپایی بزرگی برای پی‌اس‌جی بالای سر نبرد، با این حال این شهروند نوین اروپایی که در اصل یک مسلمان‌زاده بوسنیایی تبعه سوئد است، تاثیر عمیقی بر نسل جدید فرانسه و اروپای معاصر گذاشت. مثلا با اینکه حالا 3 فصلی می‌شود این مهاجم تنومند و کاریزماتیک ورزشگاه پارک دوپرنس را به مقصد انگلیس و سپس آمریکا ترک کرده اما هنوز هم اصطلاح «زلاتان کردن»(به معنی انجام کار خارق‌العاده) که فرانسوی‌ها آن را از ادبیات مدرن سوئد وام گرفته‌اند ورد زبان پاریسی‌های مدعی رهبری سیاسی ـ فرهنگی اروپاست. فعلی که از گل‌ها و حرکات خارق‌العاده این یاغی سرشناس دنیای فوتبال الهام گرفته شده و با هر بار تکرار آن توسط نسل جدید فرانسوی و اروپایی، جنازه بنیانگذاران کلاسیسیسم و مدرنیسم و دیگر سنت‌های مشترک غربی در گور می‌لرزد.

اما رعشه اروپای قدیم یا قاره‌ای که در دوران اخیر اروپا خوانده می‌شد ولی دوباره در حال تجزیه به حوزه‌های اوراسیایی، مدیترانه‌ای، شمالی و آتلانتیکی است به همین یک مورد محدود نمی‌شود. امانوئل مکرون، رئیس‌جمهور فرانسه که سن و سالش خیلی با مهاجم پیشین پاری‌سن‌ژرمن تفاوت ندارد به عنوان جوان‌ترین رهبر این کشور احتمالا پس از به قدرت رسیدن ناپلئون بناپارت، منتخب و نماد نسل جدیدی محسوب می‌شود که فارغ از طیف متنوعی از مطالبات جدید و متغیری که داشتند، سال 2017 طی 2 انتخابات متوالی ریاستی و پارلمانی، «نه» قاطعی به هر دو حزب سنتی جمهوری‌خواه و سوسیالیست به نمایندگی از راست و چپ میانه گفتند.
مکرون نماد آشفتگی هویتی اروپای دوران گذار از استعمار قدیم و جدید غربی به سوی نظم نوین بین‌المللی محسوب می‌شود که اثر وضعی این آشفتگی دوران گذار در فرانسه و بسیاری دیگر از کشورهای هم‌قاره‌ای‌اش خود را به شکل نوعی از بناپارتیسم بدلی می‌نمایاند، چرا که اساسا دیگر اروپا کانون قدرت نیست.
او از یک‌سو به عنوان مهره نظام سلطه کنونی به سردمداری روتشیلدها و دیگر بانکداران یهودی اروپا و آمریکا شناخته می‌شود  و از سوی دیگر به‌خاطر جوانی و انعطاف‌پذیری‌اش، امیدی است برای برون‌رفت از بن‌بستی که همان‌ها در سیاست و جامعه و اقتصاد پدید آورده‌اند.  اگرچه مکرون در زمینه فعالیت خود به اندازه ابراهیموویچ موفق یا تاثیرگذار نبوده اما بخشی از خوی یاغی‌گری و ساختارشکنی او و نسل جدید را در وجود خود دارد به طوری که دست‌کم تا اینجای کار ظرف کمتر از 2 سال و نیم ریاست بر کاخ الیزه، ساختار سیاسی و امنیتی کشورش را کن فیکون کرده است. به طوری که اگر بخواهند در ادبیات جدید فرانسوی جایگزینی زلاتان‌گونه برای «کن فیکون کردن» پیدا کنند بهترین گزینه ممکن خود کلمه «مکرون» خواهد بود. 
سیر دیوانه‌وار جهش‌های ایدئولوژیک و سیاسی او و حزب جدید صورتی‌اش به نام «به پیش»، نشان می‌دهد ارزش‌های اجتماعی در فرانسه و طبعا بقیه اروپا تحت تاثیر بی‌ثباتی‌های 3 دهه اخیر دچار چه تلاطم هویتی‌ای شده است.
نوجوانی که با معلم خودش که 20 سال از او بزرگ‌تر است ازدواج کرده بود، پس از مدتی اشتغال به عنوان کارمند بانک روتشیلدها از جایگاه یک اقتصاددان محافظه‌کار چپ‌گرا وارد سیاست و مشخصا حزب سوسیالیست شد اما 2 سال بعد او با خواندن فاتحه برای حزب خود و رئیس‌جمهور مفتضح آن، فرانسوا اولاند، در قامت یک نامزد فوق‌لیبرال با حمایت سفته‌بازان وال‌استریت وارد انتخابات سال 2017 فرانسه شد در حالی که مواضع اقتصادی‌اش نیز کاملا راست‌گرایانه شده بود. اما در مواجهه با اعتراضات صنفی و کارگری که اوج آن قیام یک‌ساله جلیقه‌زردها بود، رئیس‌جمهور صورتی لیبرال در قامت یک دیکتاتور سرکوبگر با مشت آهنین ظاهر شد. طبعا ظهور چنین رهبر جوان و جاه‌طلبی با مواضع و شخصیتی چنین متغیر و متلاطم چاره‌ای برای نظام فرانسه جز فروغلتیدن در آغوش بناپارتیسم نوین نمی‌گذارد.
اما آنچه باعث می‌شود این اتفاق در مقام عمل رخ ندهد این است که مکرون یک زلاتان تمام‌عیار در یک میدان رقابت تمام‌عیار نیست. او جزو نسلی از عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی سیاسی متصل به لابی‌های پشت‌پرده قدرت در غرب است که حداکثر می‌توانند نقش یاغی یا رهبر را بازی کنند. تاسف‌برانگیزتر برای نسل جدید رهبران این قاره کوچک اینکه اگر هم به فرض اروپا زمانی حتی در دوران جنگ سرد میان بلوک شرق و غرب همچنان پایگاه سنتی قدرت در جهان محسوب می‌شد امروز با تغییر تعاریف هژمونیک و خیزش قطب‌های جدید قدرت، خود تبدیل به زمین بازی دیگران شده است. اروپا دیگر در هیچ زمینه‌ای در دنیای قرن 21 پیشرو و صاحب برتری نیست؛ نه در علم و فناوری، نه صنعت و مازاد تولید، نه جمعیت نخبه و ساختار اجتماعی برخوردار از رفاه و دموکراسی، نه قدرت نظامی و البته مهم‌تر از همه، نه در اراده رهبری و قدرت ایدئولوژی. این بستر ناتوان جغرافیایی برای یک پیمان امنیتی طبیعتا به ناتوانی امروز ناتو می‌انجامد. 
به همین دلیل است که در سراسر اروپا و میان تمام سیاستمداران دانه‌درشت کشورهای عضو ناتو- جز ترامپ که در فاش‌گویی دست همه را از پشت بسته است- این بناپارت قلابی، بهترین کسی بود که می‌توانست درباره تهی شدن مفهوم پیمان امنیتی و نظامی آتلانتیک شمالی از درون گواهی دهد. رئیس‌جمهور فرانسه در مصاحبه با نشریه اکونومیست، نسبت به تداوم سیاست دفاع جمعی ناتو به رهبری آمریکا ابراز تردید کرده و جمله‌ای تاریخی بر زبان رانده است: «آنچه ما در حال حاضر تجربه می‌کنیم مرگ مغزی ناتو است... ما شاهد فقدان هماهنگی استراتژیک بین متحدان اروپایی و همچنین ایالات متحده و ترکیه هستیم».
با وجود واکنش‌های تعارف‌گونه آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان و مایک پمپئو، وزیر خارجه آمریکا به اعتراف مکرون به ناتوانی پیمان جمعی فعلی و به‌رغم خوش‌بینی‌هایی که در لحن برخی سیاستمداران اروپایی- بویژه آنها که « ژرمنمدار»تر هستند- نسبت به جایگزینی ناتو با یک ارتش منسجم اروپایی وجود دارد، آنچه مکرون بدان اعتراف کرده است، از تعریف یک عصر جدید حکایت دارد، نه فقط یک رویکرد امنیتی جدید.  رئیس‌جمهور فرانسه با پرده‌دری خود در آستانه  نشست ماه آتی سران ناتو در انگلیس، خواسته تا این نکته را به متحدان خود یادآوری کند که نباید نقش محوری پاریس را در تحولات کلان 2 قرن اخیر اروپا و جهان نادیده گرفت. او در حالی از مرگ مغزی ناتو پرده برداشته که همین  10 ماه پیش همراه آنگلا مرکل و در حضور «ژان کلود یونکر» و «دونالد توسک» روسای کمیسیون و شورای اتحادیه اروپایی در «آخن» پایتخت امپراتوری قرون وسطایی شارلمانی، نسبت به کارل کبیر به عنوان پدر اروپا ادای احترام کرده، پیمان آخن را ۵۶ سال پس از پیمان الیزه در چارچوب همکاری نظامی و امنیتی بین 2 کشور اصلی اتحادیه اروپایی امضا کردند؛ ارتجاعی تلخ با لبخندی ملیح از ارزش‌های لیبرال مورد ادعای این اتحادیه به ارزش‌های فئودالی قرون تاریک تاریخ این قاره.
اما پیش از آنکه این دو با هم یک سالگی پیمان جدید را به عنوان سنگ بنای ارتش واحد اروپایی با عنوان رسمی «همکاری ساختارمند دائمی» یا «پسکو» جشن بگیرند، در مقام دفاع از ماهیت جسد پیکر مرگ مغزی شده پیمان قبلی، با هم دچار نزاع شده‌اند. برخی تحلیل کرده‌اند مکرون به عنوان نماد «جسارت و نوآوری» اتحادیه اروپایی، مرکل را در قالب نماد «درایت و تجربه» در موضع تقابل و برائت جستن قرار داد اما باید در این تعارف، جایگاه تاریخی‌ای را که رهبران پاریس و برلین برای خود قائل هستند و همین‌طور بستری سیاسی را که این به‌اصطلاح بناپارت جوان و آن قیصر مونث از آن برخاسته‌اند، در نظر گرفت. مکرون احساس کرده طرف آلمانی دارد فرش را از زیر پای فرانسوی‌ها می‌کشد.
مرکل با فشل توصیف کردن ناتو توسط همتای جوانش مخالف است و نه‌تنها به‌عنوان پشتیبانی حیاتی از این پیمان نظامی دوره جنگ سرد حمایت کرده، بلکه به شکلی متقابل آن را حامی نظام آلمان فدرال خوانده یا به قول خودش «سنگ ‌بنای امنیت آلمان» توصیف کرده؛ کشوری که به عنوان  مغلوب دو جنگ جهانی اخیر، همچنان یک نظام سیاسی طفیلی واشنگتن محسوب می‌شود و بنیان آن بر کمپانی‌ها و بانک‌های چندملیتی استوار است نه مانند فرانسه بر جنبش‌های اجتماعی. دفاع مرکل از ناتو را با حمله صریح دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده که رسما از مرکز بروکسل این ائتلاف نظامی را کنترل می‌کند و به آن لقب پیمانی منسوخ می‌دهد مقایسه کنید تا متوجه شوید ژرمن‌ها تا چه میزان از مرحله پرت هستند.
 
 شترمرغ‌های اروپایی و واقعیات جهان     
دعوای 2 قطب قدرت باقیمانده در دل اروپا پس از برگزیت و خروج انگلیس از اتحادیه، فقط بر سر نحوه تشییع جنازه یا احیای آبرومندانه پیمان آمریکایی‌محور قبلی(ناتو) نیست، بلکه مکرون به عنوان نماد آینده اروپا با مرکل که جای مادربزرگ فعلی اتحادیه را دارد، بر سر ماهیت ارتش جدید قاره‌ای یا همان «پسکو» با هم درگیر هستند. «ینس استولتنبرگ» دبیر کل دانمارکی ناتو نیز به عواقب این تفرقه درون‌قاره‌ای به عنوان مشکلی مضاعف بر تفرقه دو سوی اقیانوس اطللس اشاره کرده است.
مکرون می‌داند وضعیت موجود باعث می‌شود الگوی ایده‌آل ژرمن‌های اقتصادسالار و سست‌عنصر به لحاظ سیاسی به کرسی بنشیند، یعنی «پسکو» به عنوان یک بازوی نظامی اروپایی، کماکان تحت تسلط نهاد فوق‌العاده بالادستی تحت سلطه آنگلوساکسون‌های لندن و واشنگتن باقی خواهد ماند. نهاد فوق‌العاده، تعبیری است که «اورزلا فون در لاین» رئیس آلمانی آینده کمیسیون اتحادیه اروپایی از ناتو دارد. او که نخستین وزیر دفاع زن آلمان بوده، در عین حال طراح ارتش واحد اروپایی یا پسکو نیز شناخته می‌شود. این سیاستمدار مونث اقتدارگرا که شبیه‌ترین فرد به خود مرکل توصیف می‌شود، ایده‌ای بسیار خطرناک دارد که سایه‌ای از همان ایده‌های فاشیستی دوران آلمان نازی را در نیمه اول قرن بیستم به ذهن متبادر می‌کند. فون در لاین می‌گوید:«قدرت نرم دیگر جوابگوی اروپایی‌ها چنانکه بخواهند جایگاه خود را در جهان امروز اثبات کنند نخواهد بود. اروپا باید زبان قدرت را بیاموزد».
«ژرارد آردو» سفیر سابق فرانسه در واشنگتن، اروپایی‌ها را به شترمرغ‌هایی تشبیه می‌کند که تحمل محو شدن تصویر دلخواه خود از جهان پیرامون را ندارند. این دیدگاه واقع‌گرایانه بخوبی موضع فعلی پاریس را توجیه می‌کند.
مکرون که خود  منصوب نخبگان سیاسی در غرب است، بخوبی از پوچ بودن دست رفقای ژرمن خود در برلین آگاه است و یک نیروی واکنش سریع جمع و جورتر قاره‌ای اما مستقل از پنتاگون را ترجیح می‌دهد؛ نیرویی که با واقعیات جهان جدید منطبق بوده، هم اروپا را از ماجراجویی‌های آمریکایی‌ها در شرق اروپا برای تحریک قدرت روزافزون روسیه و متحدان شرقی‌اش مصون نگاه دارد و هم  برخلاف ناتو امکان تامین منافع فرانسه و شرکایش را در مواقع لزوم بدهد.
 

 


Page Generated in 0/0096 sec