printlogo


کد خبر: 212760تاریخ: 1398/8/26 00:00
نگاهی به دفتر‌ شعر «به ‌مقصد چشم‌های تو» اثر مرتضی نوربخش
شعرهای سپید یک غزلسرا!

الف.م.نیساری: مجموعه‌شعر «به ‌مقصد چشم‌های تو»، از مرتضی نوربخش را انتشارات سوره‌مهر در 142 صفحه منتشر کرده است. این مجموعه به 3 بخش شعرهای سپید، شعرهای نیمایی و غزل‌ها تقسیم شده است.مرتضی نوربخش از جمله شاعرانی است که در دهه‌ اول شاعری خود با شاعران شاخصی همچون سلمان هراتی و غلامرضا رحمدل شرفشادهی حشر و نشر داشت و از ایشان بسیار آموخت. نوربخش استعدادی بود که در همان دهه‌ اول شاعری‌اش (دهه‌60) شکوفا شد و مورد توجه خواص، اگرچه بین عموم مردم دیر شناخته شد. در واقع اشعار نوربخش خوب خوانده نشد، خوب دیده نشد و خوب نقد نشد؛ شاعری که پشت شعرش حرف‌های شاعرانه‌ بسیاری دارد و اندیشه‌ شاعرانه بسیار تلطیف‌یافته و استحاله‌شده‌ای در احساسش جریان دارد. نوربخش ذاتاً یک شاعر مدرن است اما محافظه‌کاری‌ها جرات سلمان شدن را تا حد زیادی از او گرفته است. او پس از چند دهه شاعری، تازه شروع کرده به شعر سپید گفتن. این یعنی این دغدغه و ترس را 3 دهه با خودش همراه کرد اما سلمان در همان اولین ‌دهه‌ شاعری خود شعر سپید هم می‌گفت. مرتضی نوربخش در 1342 در یکی از روستاهای لنگرود به دنیا آمد و سال‌هاست که ساکن کرج است. او سال‌ها در حوزه هنری و رادیو فرهنگ و البرز کار کرده است و در این فاصله کتاب‌هایی در 2 حوزه‌ شعر و پژوهش‌های ادبی منتشر کرده است. او کارش را با غزل شروع کرد و غزل‌های بسیاری سرود و پس از آن (شاید 2 دهه) به شعر نیمایی گرایش پیدا کرد و آثار خوبی در این قالب و شیوه منتشر کرد. او که همچون سعید بیابانکی و بسیاری از شاعران دیگر، اعتقادی به شعر سپید نداشت، در مجموعه‌ شعر اخیرش «به ‌مقصد چشم‌های تو»، حدود 75 درصد از اشعار سپیدش را به بخش اول این کتابش اختصاص داده و یکی از زیباترین و اندیشه‌ورزترین اشعار سپیدش را در پشت جلد درج کرده که چنین است:
«من که به آسمان ایمان دارم
از مرگ چرا بهراسم
وقتی که میوه‌ها
بدون هراس
از درخت
می‌افتند»
شعری که احساس شاعرانه و اندیشه‌ شاعرانه‌ خود را تلطیف‌یافته و استحاله‌شده به مخاطب ارائه می‌دهد و این بهترین ‌راه هنر شاعری در عرصه‌ اندیشه‌ شاعرانه است.
این اولین‌بار است که از مرتضی نوربخش شعرهایی سپید می‌خوانم. او که در اشعار نیمایی خود در مجموعه‌های دیگر، دارای اندیشه‌های الهامی و تلطیف‌یافته و استحاله‌شده بود، در شعرهای سپید اما بیشتر در پی بیان معانی‌ای است که مستقیم گفته می‌شود؛ چونان از آن دست معانی که در افکار فلسفی، اجتماعی و روانشناسی بیان می‌شود:
«گرسنگی را دشمن می‌دارم
اما بدم می‌آید 
جایی که زندگی
به صدای پای چهارپایانی مانند است
که از چرا برمی‌گردند»
گاهی نیز این اشعار سپید به نثرهای ادبی مانند می‌شوند:
«می‌گویند 
گاهی نسیم می‌شوی
از میان علف‌های تازه‌ باران‌خورده می‌گذری
گاهی بهار می‌شوی
به صدای شکفتن گل‌ها گوش می‌دهی   
گاهی ترانه می‌شوی
گاهی سکوت»
البته در این میان نیز هر از گاهی شعری سپید از مرتضی نوربخش به زبان تشبیه و استعاره در می‌آید و چونان شعر ذیل «بین مرگ برگ‌ها در پاییز و مرگ انسان» به زیبایی ایجاد قرینه می‌کند:
«سنگ را به خاموشی گواه می‌گیرم
و چشمه را به دیگرجوشی
که مرگ
آخرین ‌سروده‌ انسان نیست
اگر پاییز تاخیر کند
برگ‌ها
حوصله‌ ماندن بر روی شاخه‌ها را ندارند»
 و در اینجا نیز به شعر می‌رسد، خاصه به زبان ماورایی شعر، اگرچه کمی گنگ و نارساست:
«سزاوار روشنی
کلمه‌ای می‌خواهم
صدا
رنگ از کلمه می‌گیرد
وگرنه شب رنگ می‌باخت
در شیهه‌ اسبان سپید» 
دغدغه‌ مرگ که طبعاً در کنار آن، زندگی بیشترین دغدغه را برمی‌تاباند، بیشترین دغدغه‌ سرودن را در بین شعرهای سپید نوربخش به خود اختصاص داده است. نوربخش بهترین شعرهایش را با مضمون مرگ و در این مفهوم سروده است:
«عمری ا‌ست
سایه‌ات بر سرم گرانی می‌کند
ای مرگ،
آمدنت را گرامی می‌دارم
من به سایه‌ای در طلوع آفتابی می‌اندیشم
که چگونه در روشنایی غرق می‌شود
از این دست رفتنی می‌خواهم»
شاید یک منتقد ظاهراً روشنفکر و باطناً آماتور، 4 سطر اول و سطر آخر شعر ذیل را کلا حشو و زاید بداند و تنها این دو خط را شعر بداند:
«من به سایه‌ای در طلوع آفتابی می‌اندیشم
که چگونه در روشنایی غرق می‌شود»
در صورتی که 2 سطر بالا، در عین حالی که مفهوم روشنی دارد اما در رساندن معانی و مفاهیم و احساس‌های دیگر، به تنهایی گنگ می‌نمایاند. در واقع 4 سطر اول اگرچه به تنهایی نثر است اما در جوار پرتو دو سطر بالا به شعری درخشان تبدیل می‌شود اما سطر آخر به نظر من نیز حشو و زاید است. این سطر اضافی از آنجا که در سطر آخر هم قرار گرفته، حضورش بیشتر به کلیت شعر لطمه می‌زند، چون سطرهای اول و آخر در هر شعری اهمیت بالایی در سنگینی و سبکی شعر دارد. در شعر کلاسیک به این امر بسیار اهمیت داده می‌شود که باید این اهمیت در شعر نیمایی و سپید را نیز پیدا کند؛ اگرچه فی‌نفسه چنین اهمیتی را داراست، چرا که سطر اول هر شعری از آن رو هدیه‌ خدایان قلمداد شده که تعیین‌کننده و تبیین‌کننده‌ فرم و ساختار و چگونگی محتوا و کلیت هر شعر است.
10 شعر نیمایی بخش دوم فقط شباهت ظاهری خود را با زبان و فضای شعری پیشین نیمایی مرتضی نوربخش حفظ کرده اما تنها شعرهای متوسط و معمولی هستند؛ در صورتی که بیشترین انتظار را از همین شعرها داشتیم، چرا که این توقع را خود نوربخش به وجود آورده است:
«گرفته است هوا
و لحظه‌ها فنجان‌های منتظر
گم است سینی زرین روز
در آسمان
و باد همنفس شاخه‌های سر به هم است
چه ابرهای لطیف
دوباره باران
باران گرم بعدازظهر
برای خستگی غنچه چای تازه‌دم است»
پرتخیل و پرتصویری ‌بودن غزل‌های مرتضی نوربخش بسیاری را به این گمان می‌اندازد که غزلیات او به سبک هندی است. البته این شباهت وجود داشت و امروز نیز و در این دفتر تا حدی دیده می‌شود:
«ای صدا از تو، به این خسته کمی گوش بده
جوششی نیز به هر چشمه‌ خاموش بده
تیرگی را ببر از دور و بر باغچه‌ها
خاک را روشنی از ابر سیه‌پوش بده
بی بهار آمدگانیم زمستان سیاست
بی‌پناهان تو را یک ‌چمن آغوش بده
سال‌ها رفت و از این دشت نسیمی نگذشت
فرصت خنده به گل‌های فراموش بده
حرف‌هایم همه در راه  شنیدن مردند
ای صدا از تو به این خسته کمی گوش بده»
اما اخیراً غورکردن نوربخش در غزلیات صائب و پژوهش درباره‌ غزلیات او، نوربخش را به گونه‌ای و تا حدی به غزلیات صائب نیز نزدیک کرده است؛ خاصه در مواردی که بیش از نیمی از غزلیات صائب نیز از این دست است؛ آنجاها که مصراع اول نقش مقدمه‌ای را ایفا می‌کند برای مصراع دوم، یا سوال‌کننده است تا پاسخی بشنود، یا معضل و مشکلی را در مصراع اول طرح می‌کند تا جوابش را در مصراع بعدی بدهد یا به نوعی مشابه مصراع دوم است. نوربخش این ابیات را یا در سراسر یک غزل دارد یا دو سه بیت مانند آن را:
«تقدیر بود آدم و حوا یکی شوند
چون قهرمان قصه‌ ما بی‌رقیب بود»
یا:
«بی‌نشانی شد نشان آن همه دیروز
رد پای موج بر دریا نمی‌ماند
عاقبت آرامگاه آدمی خاک است
ابر هم همواره در بالا نمی‌ماند»
با این‌همه، شباهت غزل‌های نوربخش به هم در این مجموعه تا حدی متفاوت از غزل‌های قبل‌تر است و بهتر است اما اگر به غزلی نوتر برسد و از فضای کلاسیک سبک هندی که گاهی فضای شعر امروز را خواسته و ناخواسته تداعی می‌کند فاصله بگیرد و مثل غزل ذیل نوتر عمل کند، امروزی‌تر و معاصرتر است: 
«ساعت دوید و ثانیه‌ها را سوار کرد
شاعر نشست و قافیه‌ها را قطار کرد
شاعر کنار سفره‌ بی‌‌نان نشست و گفت
باید به دست‌های تهی افتخار کرد
من شرمسار سرخی آن لاله‌ام که رفت
تفسیر عاشقانه‌تری از بهار کرد...».

Page Generated in 0/0169 sec