محمدرضا کردلو: این روزها خیلی اتفاقی با کارهایی مواجه میشوم که به طرز عجیبی جنبههای اجتماعی پررنگی دارند. آن هم در فضای اعتراضی امروز که آگاهی بیشتری درباره تاثیر نگاه افراطی سرمایهداری حاکم، توسط نهاد دولت، بر طبقات فرودست و کمبرخوردار به وجود آمده است؛ طبقاتی که بیش از آنچه فکر میکردیم/ میکردند، تحت فشار قرار گرفتهاند. در روزهایی که یک حس منفی نسبت به غول بیشاخ و دم کاپیتالیسم فراگیر شده، مستند سینمایی «دیگو مارادونا» محصول 2019 را تماشا کردم و انگار «آصف کاپادیا» آن را نیز برای همین روزها ساخته است؛ داستان کودکی از طبقه اقتصادی ضعیف که فوتبال تنها راه نجاتش است، نجات او و خانوادهاش. این کودک فقیر برخاسته از حاشیه پایتخت، گرانترین بازیکن وقت جهان، به یکی از پرافتخارترین تیمهای جهان منتقل میشود اما در بارسلونا «آرامش» ندارد. به ناپل میرود و ناپل همان حاشیهای است که همه متن علیهاش شعار میدهد و آن را طرد میکند. ناپل طرد شده را در میان شعارهای هواداران تیمهای مرکزی، از اینتر و میلان تا یوونتوس، اینطور میشناسیم: کثافت، وبازده، مایه ننگ ایتالیا، آفریقاییهای ایتالیا و... مارادونا خواسته یا ناخواسته به تیمی رفته بود که جزوی از ایتالیا به حساب نمیآمد و البته همه ناپلیها این را میدانستند.
فیلم بخوبی توصیفاتی را که درباره ناپل وجود داشته به تصویر میکشد. یکی از دلایل توفیق کار کاپادیا هم اتفاقا همین است که با تمرکز بر مسأله اختلاف ناپل با کل ایتالیا و فقر ناپل، تضادی دراماتیک را برای ادامه قصه پیریزی میکند. این جمله که از زبان گوینده خبر در مستند میشنویم از این منظر معنادار است: «فقیرترین شهر در ایتالیا و احتمالا در اروپا، گرانترین بازیکن حال حاضر دنیا را میخرد». کاپادیا البته در فیلم خودش ابایی از این ندارد که مافیای کامورا را باعث و بانی این انتقال معرفی کند. حضور در ورزشگاه سن پائولو نقطه عطف اول زندگی سینمایی مارادوناست. وقتی مسؤولیت سنگین ناجی ناپل را بر دوشش احساس میکند. مارادونا «فوتبال علیه دشمن» را یک بار با شکست دادن دشمنی به نام فقر و برای خانوادهاش معنا کرده است. حالا در یکچهارم جامجهانی 1986، در میانه نبرد نظامی در جزایر فالکلند، زمانی که انگلیس 20 بر صفر از آرژانتین پیش افتاده [به تعبیر مارادونا]، گل قرن را با دست به انگلیس میزند. بعد، گل دوم را با دریبلهای پیاپی داخل دروازه انگلستان میکند تا با انتقام از انگلیسیها، یک بار دیگر «فوتبال علیه دشمن» را معنا کند. جملات گزارشگران بازی، تصویری شفاف از تعبیر فوتبال علیه دشمن را ارائه میدهد: «میخواهم گریه کنم، زنده باد فوتبال. خدایا ازت ممنونیم، برای فوتبال، برای خلق مارادونا، برای این اشکها، برای این نتیجه!»
به فاصله کمی از این اتفاق، قهرمانی ناپل باعث میشود مارادونا، منجی انحصاری مردم ناپل شود و باز: فوتبال علیه دشمن! ناپل به طرز عجیبی خوشحال است و [در فیلم] نوشتهای را روی دیوار قبرستان خطاب به مردگان میبینیم که توصیف بینظیری از این خوشحالی است: «نمیدونید چی رو از دست دادید؟!»
در ادامه به جامجهانی 1990 میرسیم. وقتی قرار است خیلی اتفاقی آرژانتین و ایتالیا در سنپائولوی ناپل باهم برای رسیدن به فینال رقابت کنند و یکی از بهترین ایتالیاهای قرن را به چالش بکشند. ناپل جدا افتاده از ایتالیا، باید طرفدار کدام تیم باشد؟! کارگردان از تعلیقی که در ابتدای فیلم کاشته است اینجا استفاده میکند. آرژانتین، ایتالیا را میبرد و همین باعث میشود در نظرسنجی ریپالیکا، مارادونا حتی از صدام، دیکتاتور عراق که آن روزها جنگ کویت را به راه انداخته بود، منفورتر معرفی شود. ارتباط با روسپیها و شدت گرفتن مصرف کوکائین و سوءاستفاده مافیا و خاندان جولیانو از اعتیاد مارادونا بستر طرح یک قصه پلیسی در یکسوم پایانی فیلم میشود که باز سینمایی و دیدنی است: «وقتی به ناپل اومدم، 85000 نفر به استقبالم اومدن اما وقتی از ناپل میرفتم تنها بودم».
راستش انگار با ایده ترومن شو مواجهیم. انگار دستی آن سوی پرده سفید، زندگی مارادونا را هدایت میکند، تا به سینماییترین شکل ممکن اتفاق بیفتد. انگار با یک نمایش تمام عیار طرفیم. «پال وودراف» در کتاب «ضرورت تئاتر» گزارهای را مطرح میکند و جنبه عمومیتری به نمایش میدهد. او مینویسد: «تماشا کردن و تماشایی شدن یک هنر است». من با این دستاویز میخواهم به مارادونا اعتباری هنری هم بدهم. مارادونای داخل مستطیل سبز حماسی و شورانگیز و شبیه اساطیر به نظر میرسد. شاید آنچنان که اهالی ناپل تصویرش کردند شبیه هرکول هم باشد. بیرون مستطیل سبز هم آن روی تراژیک زندگی مارادونا جلوه میکند و او هنرمندانه نقش بازی میکند. جایی در فیلم، از او در توصیف ارتباطش با مافیای کامورا و دارو دسته جولیانو و گروه تبهکاران اینطور میشنویم: انگار توی فیلم بودم، همه چیز شبیه خونه آل کاپون در «تسخیرناپذیران» بود.
آنچنان که ساخته اخیر «آصف کاپادیا» نتیجهگیری میکند: هم باشکوه، هم فاجعهبار. آخر فیلم مارادونا (2019) به جمله ابتدایی فیلم از زبان پله فکر میکنم: «مارادونا بازیکن بزرگی است اما آمادگی روحی و روانی برای قبول مسؤولیت بهترین بازیکن بودن را ندارد».
مارادونا (2019)، روایت صادقانهای از زندگی دیگو آرماندو مارادونا، بازیکن افسانهای فوتبال جهان است؛ مستندی قابل اعتنا که خط درستی را برای تعریف کردن قصه سینمایی مارادونا در پیش گرفته و برخلاف دیگر آثاری که درباره مارادونا ساخته شده، نقش مافیا در زندگی خصوصی او را کمرنگ نکرده است، آنچنان که مارادونا تنها مقصر زندگی فاجعهبارش در بیرون از زمین سبز نیست اما آنقدرها هم بیتقصیر نیست.