محمدحسین معصومزاده*: سخن گفتن از موت و حیات جریان دانشجویی بهعنوان یکی از اصیلترین گروههای اجتماعی حاضر در کشورمان مسالهای قدیمی است، از همین رو شاید بهتر باشد تکرار این «خبر» را یک تکرار فرانسلی بدانیم؛ تکراری که خود را در مقاطع مختلف و پس از حوادثی که نخبگان سیاسی را با یأس و انزوا مواجه میکند بر سر زبانها میاندازد. در چنین فضایی «جنبش دانشجویی مسلمان» نیز در موقعیت کنونی خود با فضایی مشابه سرزنشهای پس از بحران مواجه است؛ به کرات شنیده میشود که دانشگاه مرده است، جنبش دانشجویی به خزان خود رسیده، نهاد دانشگاه در گذشته خود مدفون شده و... . پیش از هرگونه قضاوت در تایید یا رد هر کدام از این گزارهها آنچه انکارناپذیر است عدم بازتعریف نقش و رسالت دانشجویی متناسب با فضای اجتماعی و سیاسی دهه 90 است. فقدان تعریف «تیپیکال» دانشجوی مسلمان در زمان و مکان حاضر باعث شده بخش قابل توجهی از ظرفیت بالقوه جریان دانشجویی اعتنای چندانی به حرکت سیاسی-تشکیلاتی بر مدار آنچه واقعا موجود است نداشته باشد و طیفی دیگر نیز در این میان با تلاشهایی همچون بازگشت به کهنالگوهای تثبیت شده در فضای سابق دانشجویی به دنبال کاریکاتوری از کنشگری موثر برود. با این مقدمه، آنچه با نگاه به بطن فضای حاضر دانشجویی میتوان بیان داشت گویای چالشها و فرصتهایی است که بدون شناخت صحیح از هر کدام، امکان به بیراهه رفتن فضای دانشجویی(آنچنان که مسبوق به سابقه نیز هست) وجود دارد.
جنبش دانشجویی پیش از هر چیز بهعنوان یک گروه میانی در فضای اجتماعی شناخته میشود؛ گروهی که از سویی تلاش میکند با شکستن فضای میان جامعه نخبگانی(دانشگاه) و توده جامعه تبدیل به مجرایی شود برای انتقال مفاهیم و ارزشهایی که با فضای روزمره فاصله دارد. از سوی دیگر جنبش دانشجویی گروهی میانی در مناسبات دولت و ملت نیز تعریف میشود. سازمانیافتگی این جنبش در چنین فضایی موقعیتی را فراهم میکند تا یک نیروی انسانی با انگیزهای غیرمعیشتی جلودار مطالبهگری و جستوجوگری پیرامون «چگونه باید باشد»ها بهجای «اینگونه هست»ها شود.
عدم شناخت جنبش دانشجویی بهعنوان چنین گروه واسطی در مناسبات سیاسی و اجتماعی باعث شده تا فهم عمومی نسبت به این جریان تقلیل یافته و از آن بهعنوان یک نیروی انسانی رایگان در بده بستانهای سیاسی استفاده شود.
حال چالش مهمی که در فضای موجود دانشجویی بیش از هر زمان دیگر ملموس شده، ابهام این جریان در چگونگی تعریف خود بهعنوان یک گروه میانی در دوگانه دولت- ملت است. در این دوگانه از یک سو بخشی از جریان دانشجویی با انتخاب «حاکمیتستیزی» یا به بیان روشنتر «نفی ساختاری» دنبال ناکجاآبادی برای برپا ساختن ایدهها و آرمانهای دستنخورده خود است و متقابل آن نیز بخشی دیگر از بدنه فعال جریان دانشجویی از بیم مبتلا نشدن به انگارههای اپوزیسیونی سعی میکند نقش خود را به سطح یک روابط عمومی برای توجیه معضلات و مشکلات تقلیل دهد. وجود چنین دوگانهای بیش از هر زمان موجبات «انفعال» سیاسی و اجتماعی را در بدنه جنبش دانشجویی ایجاد کرده است. چگونگی این انفعال برای دسته دوم روشن و واضح است اما برای دسته اول به شکل قابل تاملی متناقض است. رادیکالیسم سیاسی حول محور مفاهیمی همچون آزادی، عدالت و... هرچند فضای مطالبهگری را پرشور میکند اما زمانی که به سلب ساختاری برای ایجاب خود برسد، تبدیل به کلیشهای انفعالی میشود. بر این اساس بخش مهمی از بدنه دانشجویی مسلمان و متعهد با دچار شدن به این چالش در حال خلق ادبیاتی است که مقدمه آن با موخرهاش سازگاری ندارد؛ ادبیاتی که در بدو امر تاکیدی حداکثری بر گفتمان انقلاب اسلامی دارد اما بعد اجرایی آن شباهت زیادی با ادبیات براندازی داشته و این دقیقا همان نقطهای است که بخش قابل توجهی از ظرفیت ایجابی جریان دانشجویی را بهعلت مبتلا شدن به ساختارستیزی به انفعالی پرهیاهو دچار میکند. انفعالی که در سایه این ادبیات تند شکل میگیرد صرفا بایستههایی را خلق میکند که بهعلت مبتنی بودن بر نفی ضدارزشی به نام رابطه با ساختار، هیچگونه ظرفیت اجرایی برایشان متصور نیست. افیونزدگی عدالتخواهی در سایه رادیکالیسم نظری و انفعال عملی موجب میشود تا پس از مدتی باور عمومی دانشجویان به عملیاتی بودن ایدهها و آرمانهای عدالتخواهانه سست شده و ماهیت کاریکاتوری برای مطالبهگریهای خود فرض کنند.
در چنین موقعیتی جریان دانشجویی راهی جز بازتعریف خود بهعنوان یک گروه میانی در مناسبات اجتماعی ندارد. دوگانه «در حاکمیت» و «بر حاکمیت» بودن جنبش دانشجویی صرفا بخش قابل توجهی از ظرفیت بالقوه این گروه را هدر میدهد. حوادثی همچون دی96 و آبان98 بخوبی جای خالی جنبش دانشجویی را بهعنوان گروهی پیشرو و متعهد که خارج از این دوگانه توانایی کنترل و هدایت اعتراضات عمومی به سمت و سوی اصلی را داشته باشد نشان داد. شعار راهبردی انجمن اسلامی دانشجویان مستقل در طول 20سال گذشته با عنوان «نقد حکومت آری و نفی حاکمیت هرگز» میتواند نصبالعینی برای مبتلا نشدن به این چالش باشد.
تفکیک اهداف اصلی انقلاب اسلامی و قطبی ساختن فضای دانشجویی با در دست گرفتن هر کدام از این شعارها، از معایبی است که موقعیت فعلی جنبش دانشجویی را با معضلاتی مواجه کرده است. برخورد گزینشی با آرمانگرایی جریان دانشجویی، نوع مواجهه این جریان با واقعیت را نیز تحت تاثیر قرار میدهد به گونهای که فضای متعهد دانشجویی با اتمیزه کردن فعالیتهای خود، رو به مناسباتی میآورد که بعضا مجموعه آرمانهای انقلابی در مقابل یکدیگر تعریف شده و حتی به روی هم خنجر کشند. در نگاهی مختصر تحقق «استقلال ملی»، «عدالت اجتماعی» و «آزادی سیاسی» در ذیل الگوی جامعی به نام «حکومت اسلامی» را میتوان خلاصه جهت انقلابی مردم در سال 57 و متعاقب آن تشکیل «جمهوری اسلامی» در سال 58 دانست. برخورد گزینشی با دامنه گسترده شعارها و آرمانهای انقلابی باعث تضادهای هویتی در فضای دانشجویی شده است، از همین رو یکی از عوامل دوری از رخوت موجود در میان تشکلهای دانشجویی را میتوان احیای شعارهای اصیل انقلابی و گام برداشتن بر مبنای مجموعه آنها دانست.
نداشتن منفعت مادی از قبل فعالیت سیاسی و اجتماعی مهمترین عامل ممیزه میان جریانات دانشجویی و احزاب سیاسی است، خنثی کردن چنین جریاناتی از فضای آرمانگرایانه که در بلندمدت آنها را دچار پراگماتیسم سیاسی خواهد کرد، جنبش دانشجویی را از اصالت و کارویژه اصلی خود دور میکند. تفسیرهای مبتنی بر اصالت مطامع سیاسی سد راه محکمی در مقابل سیل فضای ایجابی و عدالتخواهانه جریان دانشجویی است که نفی آن، این جریان را از هویت اولیه خود دور میکند. بر این مبنا شاید بخش قابل توجهی از رکود حاکم بر فضای جریان دانشجویی مسلمان را بتوان در انتخاب گزینشی آرمانهای انقلابیاش جستوجو کرد. باید پذیرفت که عمل سیاسی بدون داشتن نقشه هویتی فضای دانشجویی را به سمت و سوی مطلوبی نخواهد کشاند.
جنبش دانشجویی به حسب ماهیت خود همواره ظهور آنی، مقطعی و عمدتا واکنشی داشته است، به گونهای که عمده نقطهعطفهای تاریخ این جنبش را حوادث مهم و برجسته تاریخی شکل میدهد. در روشنترین مثال برای این امر میتوان به خود حادثه 16آذر سال32 بهعنوان یک واکنش نسبت به فضای پساکودتای 28مرداد اشاره کرد که در آن دانشجویان استبدادستیزی خود را همسو با استکبارستیزی کرده و اعتراض خود را در مقابل حضور نیکسون در دانشگاه نمایان کردند.
این خصلت جنبش دانشجویی باعث شده است تا امر اجتماعی و لزوم بازتولید کارویژه ایجابی برای آن مورد غفلت قرار گیرد. مقطعی و واکنشی بودن فعالیت جریان دانشجویی به شکلی گریزناپذیر باعث شده نگرش حاکم بر عمده فعالان عرصه، معطوف به حوادث برجسته برای تغییر دادن بستر شکلگیری آنها باشد و کمتر نگاهی نسبت به لزوم تحولآفرینی در عرصه عمومی ایجاد شود. به زبانی سادهتر، جریان دانشجویی این روزها در مواردی بیش از آنکه دیوار میان دانشگاه و خیابان را بردارد، خود در مناسبات درونی خویش تبدیل به حجابی برای عدم این ارتباطگیری شده است.
با این همه اقداماتی از قبیل ورود دانشجویان به مساله کارگران هپکو و هفت تپه که با استقبال و تایید رهبر حکیم انقلاب نیز مواجه شد مصادیقی از این خطشکنی و اصلاح رویه محسوب میشود.
تبدیل شدن «پیشینه اجرایی» به «سنت» و حلول این سنت در قالب «نظام ارزشی» یک مجموعه از بزرگترین آفتهایی است که جریان دانشجویی تا حد زیادی با آن مواجه است. گذار نسلی، تغییر گفتمانهای سیاسی، تحول گسترده در ابزار ارتباطی، تغییر در شکافهای فعال اجتماعی و... موجب شده است عمده سنتهای تثبیت شده در فضای جریان دانشجویی با معضل عدم مقبولیت و کارآیی مواجه شوند اما تبدیل شدن این سنتها به نظام ارزشی تشکلهای دانشجویی امکان تغییر مسیر و اصلاح رفتاری را تا حد زیادی دشوار کرده است، از همین رو عجیب نخواهد بود اگر زبان جریان دانشجویی را در خیلی از موارد زبانی منسوخ شده که فاقد توانایی حداکثری در ارتباطگیری با فضای حال حاضر دانشگاه است تصور کنیم.
یقینا احیای جنبش دانشجویی و دمیدن روحی از کنشگری اجتماعی که لزوما در کالبد حوادث بحرانی خود را نمایان نسازد، نیازمند قداستزدایی از بخش قابل توجهی از سنتهای فراگیر در رفتار جریان دانشجویی مسلمان است.
فعال دانشجویی*