سلام فدریکای عزیز، سیاست مدار کار کشته!
با خبر شدهام که دیگر نماینده عالی اتحادیه اروپایی نیستی، چه خوب! راستش را بخواهی، دیدن اینکه هر روز در کنار مردان اروپایی قرار میگیری و با آنها عکسهای دیپلماتیک میاندازی، برایم سخت بود!
و سختتر از آن دلتنگی بی حد و حصر من است در فراق تو، که نمیدانم چه کارش کنم.
امروز که با جمعی از هم قطاران امید مسلکم، در سلف مجلس نشسته بودیم، حرف تو پیش آمد، حرف اینکه دیگر به ایران نمیآیی و آن یارو که به جایت آمده اصلاً خوش عکس نیست!
کاش یکبار دیگر مراسم تحلیفی برپا بود و تو میهمان ویژهاش میشدی، آخر آن سلفیای که با تو انداختم خوب در نیامده، نمیدانم کدام از خدا بی خبری پشت سرم شاخ گرفته بود. به هر حال دریغ که دیگر تو نیستی و من نیز نخواهم بود، زیرا از حضور در انتخابات پیش رو صرف نظر کردهام.
آخر چگونه تحمل کنم مجلسِ بدون تو را، وقتی هنوز نسیم جانفزای صبحگاهی، عطر نفسهایت را در راهروهای بهارستان میگرداند؟
فدریکای عزیز! ادامه نامه به علت شدت تاثر ممکن نیست.
هر زمان در صحن مجلس میروم
دل هوای موگرینی می کند