پرونده «وطنامروز» از نقش جامعه حاشیه شهرها در ایجاد قدرت سیاسی و تکلیف جریان انقلابی در انتخابات پیشرو
شکل گرفتن دامنهای از اعتراضات پس از گران شدن نرخ بنزین و جرقه خوردن موج بیسابقهای از آشوبهای میدانی مهمترین مساله و سوژه بحث یک ماه اخیر در فضای رسانهای، نخبگانی و عمومی کشور بوده است. در میان مجموعه این مباحث شاید بتوان یکی از کلیدیترین آنها را مقوله «حاشیه و متن» اجتماعی در میان حوادث اخیر دانست. از موضعگیری سیاسی یکی از فعالان سیاسی اصلاحطلب که این اعتراضات را کمتاثیر بر رای مردم به اصلاحطلبان دانسته و رای حاشیهها را رای «مناسکی» خوانده بود تا هشدارها نسبت به فعال شدن شکافهای اجتماعی میان جمعیت حاشیهای کشور، همگی موید اهمیت سوژه حاشیه و حاشیهنشینی در تحولات این روزهای کشور است. با تمام این اوصاف موقعیت فعلی «حاشیه» و نسبت آن با «متن» قدرت در حال و آینده کشور را چگونه میتوان توصیف کرد؟ بررسی این پرسش و راهکارها برای احیای موقعیت این جمعیت فراموش شده، موضوع پرونده امروز «وطن امروز» است.
***
صادق فرامرزی*: «حاشیه جمعیت دارد اما صدایی ندارد. جمعیتی که صدایش شنیده نشود تبدیل به جامعه هدف نمیشود و جمعیتی که جامعه هدف هیچ گروهی نباشد، احساس بیگانگی میکند و به دنبال اثبات وجود خود میرود». این تعریف را شاید بتوان مختصرترین تعریف از قشر حاشیهای در مناسبات اجتماعی و سیاسی دانست. نهادینه شدن محرومیت برای گروهی که حتی از منظر جغرافیایی نیز خارج از خط و خطکشیها تعریف میشوند، باعث عدم دستیابی آنها به بسترهای اصلی پیگیری مطالباتشان میشود و همین بیصدایی باعث حذف آنها در میان صورت مسألههای تصمیمگیری شده و امکان تحرک اجتماعی و طبقاتیشان را بیش از پیش سد میکند. با چنین مقدمهای سخن گفتن از حاشیه بدون در نظر داشتن موقعیت سیاسی و اجتماعیاش تنها باعث تشدید شکاف میان واقعیت و تحلیل انتزاعی میشود. در مکانیسمی با ویژگیهای فوق، آنچه مسلم و قطعی به نظر میرسد این است که حاشیه در عین ظرفیت انسانی گستردهای که دارد، با تقاضای چندانی در معادلات اقتصادی و سیاسی مواجه نمیشود و همین امر حاشیه را تبدیل به لشکری از نیروی ارزانقیمت انسانی میکند که باعث کاهش درآمد و امنیت شغلی مشاغل یدی و کارگری میشود. متقابل اینها، عدم توانایی اقتصادی یک گروه حاشیهای او را از انگیزه کار اجتماعی و سیاسی دور کرده و اگر این امر تداوم پیدا کند، زمینهساز ظرفیت بالقوهای برای گرایش پیدا کردن به کنش رادیکال میشود. جمعیت حاشیهای همانقدر که در دسترس است، توانایی دستیابی ندارد. مطالبات خود را چندان نمیتواند طرح کند و اگر به دنبال طرح آن از بستر رادیکال برود باعث تبدیل مطالباتش به بحرانی امنیتی میشود و جرقه این بحران بار دیگر باعث انباشت حجم زیادتری از معضلات و دغدغهها میشود. حال در این پازل سخت و معادله انعطافناپذیر راهحل چیست؟ شاید بتوان سادهترین راهحل را در خلق انگیزه فعالیت مدنی با سهیم کردن حاشیهها در بطن معادلات سیاسی دانست. محدود شدن رقابتهای سیاسی به میدانی برای نخبگان و یقهسفیدهای طبقه متوسطی که توانایی اثبات خویش را دارند، تنها به مضاعف شدن معضلات انباشت شده حاشیهها منتهی میشود. حاشیه اگر صدایی در بطن نداشته باشد، تنها گزینه مقابل خود را انتحار میبیند.
قریب 5 سال پیش اکبر ترکان مشهور به ابوالمشاغل دولت یازدهم با حضور در برنامهای تلویزیونی به بررسی نتایج و آسیبهای متعدد مناطق آزاد تجاری پرداخت. وی در بخشی از صحبتهایش با اشاره به طرح واگذاری باغها و نخلستانهای خوزستان به متمولان سایر شهرها و کشورها از این طرح بهعنوان بستری برای ایجاد اشتغال یاد کرد و زمانی که مجری برنامه از او پیرامون کیفیت مشاغل تولیدی همچون دربانی و باغبانی نیروهای بومی برای مالکان غیربومی و تحقیر جمعی آنها پرسید، پاسخ این مقام دولتی چیزی جز تایید و البته مشروعیتبخشی به این امر نبود. قریب 4 سال پیش و پس از پیروزی لیست اصلاحطلبان در تهران و ناکامی عمده کاندیداهای این جریان در شهرستانها، حسین مرعشی از اعضای مرکزیت حزب کارگزاران سازندگی در تحلیل نتایج انتخابات گفت: «اکنون میتوان شاخص توسعه سیاسی ایران در تهران را 100، در مراکز استانها 50 و در شهرستانها 30 در نظر گرفت. ظرف 10 سال آینده توسعهیافتگی سیاسی به سراسر ایران سرایت میکند و مردم میآموزند به جای تکیه بر شناخت خود به سمت انتخاب بستههای سیاسی پیش بروند». چندی پیش زمانی که خبرنگاری از استاندار سابق تهران پیرامون بحران مهاجرت به تهران پرسید، او جوابی ساده و یک خطی داشت و آن هم تکرار ایده گران کردن تهران (به عنوان مرکز) برای ناممکن کردن مهاجرت اقشار محروم به پایتخت بود.
این سه مثال را میتوان بهعنوان مشتی از نمونه خروار در نوع نگاه و راهحل نیروی طرفدار توسعه اقتصادی و سیاسی کشور دانست. در این نگاه، حاشیه وجود دارد اما جامعه آن نهتنها هدف محسوب نمیشود که بهعنوان نیرویی اضافی و مخل در روند توسعه و جامعه مرکزی تعریف میشود، در نهایت نیز راهحلی که صادر میشود یا همرنگ مرکز شدن (رای دادن به گزینه انتخاباتی مطلوب مرکزنشینان) است یا عدم تلاش برای رسیدن به مرکز (تبدیل کردن مرکز به کالای لوکس و غیرقابل دسترسی) و قبول تصرف محیط بومیشان توسط غیربومیان به شرط خلق حداقل موقعیتهای ادامه حیات!
در این نگاه نهتنها حاشیه رسمیت و وجاهت ندارد که اگر تلاشی ولو ناموفق برای اثبات اراده سیاسی خود کند، با رفتاری مشابه شورش مرکز علیه رای حاشیه همانند سال 88 مواجه خواهد شد و وتوی این اراده بهعنوان حقی مشروع از سوی مرکز برشمرده میشود.
سخنان اخیر «علی شکوریراد» در تحلیل نسبت حوادث آبانماه با میزان رای اصلاحطلبان در انتخابات اسفندماه که بازنشری مجدد از نظر 4 سال قبل مرعشی محسوب میشد، هر چند با واکنشهای تندی مواجه شد اما تا حدی فراتر از نوع مواجهه یک جناح سیاسی با یک جمعیت حاشیه گواهی بر ادغام 2 گزاره فوق محسوب میشد. اگر در تکمیل آنچه تا به اینجا گفته شد یعنی «بیصدایی» حاشیه و «رسمیت نداشتن» آن از سوی جریان نخبگانی مرکز به دنبال مصداق عینی بگردیم، شاید بتوان درصد میزان مشارکتهای انتخاباتی در سالهای گذشته را مورد بررسی قرار داد. انتخابات نهمین دوره مجلس شورای اسلامی (اسفند 90) و دهمین دوره آن (اسفند 94) در 2 شرایط کاملا متفاوت برگزار شد. در حالی که اسفند 90 قاطبه جریان اصلاحات با تحریم غیررسمی انتخابات در آن مشارکتی نداشتند، اسفند 94 تمام ظرفیت اجتماعی خود را برای مشارکت در انتخابات دخیل و بارها این گزاره را تکرار کردند که پیروزی اصلاحطلبان همواره در سایه مشارکت بالا و پیروزی اصولگرایان در سایه مشارکت پایینتر حاصل شده و پس از پیروزی در پایتخت و کلانشهرها آن را بهعنوان مصداقی بر گواه فرضیهشان تکرار کردند. اما در این میان چیزی که کمتر مورد توجه قرار گرفت مقایسه درصد مشارکت در 2 انتخابات مزبور بود. میزان مشارکت سراسر کشور در انتخابات اسفند 90، 64 درصد و در اسفند 94، 62 درصد (2درصد کاهش) و این میزان برای پایتخت در اسفند 90، 48 درصد و در اسفند 94، 50 درصد (2درصد افزایش) بوده است.
در چنین وضعیتی چه چیز تصویر مشارکت بالا در سال94 و عدم مشارکت در سال90 را شکل میدهد؟ پاسخ به این سوال را نمیتوان محدود به یک خط و گزاره کرد اما مهمترین چیز رای حاشیه بیصدا در سال 90 و رای مرکز تریبوندار در سال 94 بوده است. با چنین عینکی میتوان متوجه دلسردی حاشیه در موضوع رقابت سیاسی در جریان مرکز شد؛ امری که هر چند به شکلی معنادار بود اما به تصویر کشیده نشد!
براساس آمار موجود، نزدیک به 3 هزار سکونتگاه حاشیهای در کشور با جمعیتی میان 20-15 میلیون نفر بین یکچهارم تا یک پنجم جمعیت کشور را در خود داشته است. هر چند محدود کردن تعریف حاشیه به ساکنان حاشیهنشین شهری دور از منطق اجتماعی محسوب میشود و باید با در نظر گرفتن پارامترهای دیگر همچون میزان امکان رشد، میزان اثرگذاری اجتماعی، میزان سهم در سیاستگذاریهای کلان و... جمعیتی از مرکزنشینان را هم در زمره حاشیه اجتماعی تعریف کرد اما همین آمار نیز بخوبی گویای گستره عظیم حاشیهنشینهای عرصههای مختلف است.
سرخوردگی بابت پیدا نکردن جایگاهی در رقابت سیاسی برای احقاق حقوق خویش، دریافت نشدن پیام کاهش مشارکت سیاسی در انتخاباتهای اخیر و انباشت چالشهای سیاسی و اجتماعی پیشین بعد از بحرانهای اقتصادی و... حاشیه اجتماعی ایران را در شرایط دشواری قرار داده است. حوادث آبان ماه سال جاری خبر از کمین خشونت و رادیکالیسم بهعنوان راهحل اثبات خویشتن در نقاط حاشیهای داد و کاهش مشارکت حاشیهنشینها بهعنوان گروهی با انگیزه حداکثری در ادوار مختلف انتخابات گویای این امر است که گروههای سیاسی حلقه اتصال موفقی برای نزدیکی حاشیه با متن قدرت و پیگیری مطالبات آنان نبودهاند. اسفندماه سال جاری و انتخابات مهمی که در پیش است میتواند میدان آماده و مهمی در زمینه تلاش نیروهای معتقد انقلابی که ایده «عدالت اجتماعی» را نه بهعنوان مانع که بهعنوان عامل توسعه و پیشرفت میدانند، باشد تا صدای حاشیههای فراموش شده و نشان دادن راهی برای مشارکت موثر و مسالمتآمیز آنان در رقابتهای سیاسی باشد. نوع این مواجهه یقینا از تعیینکنندهترین عوامل برای افزایش سرمایه اجتماعی کشور و ارتقای امید ملی در میان گروهی است که بیشترین فشار معیشتی را تحمل میکنند.
روزنامهنگار*