حال و هوای گریه به سر دارد
ابری که در هوای پریشانی است
خون میچکد به جنگل تاری که
درگیر گرگهای بیابانیست
انگار توی توبرهی قاجار
چشم تمام ملت ایران است
انگار توی زیر و بم این خاک
پسلرزههای ضجهی کرمانیست
وقتی خلیجفارس پر از بغض است
آرامشی عجیب به سر دارد
امواج نرم و مخملیاش اما
آبستن زبانهی طوفانیست
این مشتها گره شده تا یک روز
دندانتان گره بخورد با آن
حالا اگرچه خیس شده با اشک
حالا اگرچه همدم پیشانیست
هرچند میشود که بیفتد باز
انگشتری به پنجه ابلیسی
اما بدان که خاتم این کشور
انگشتر هزار سلیمانیست