به دست گرگ بیابان دریده شد بدنت
به دل شراره نشست از شرارههای تنت
بیا که منتظرت چشم کور یعقوب است!
گره زدند دلم را به بوی پیرهنت
بهار پرپر تقویم عاشقانهی ما !
چگونه راست شود بی تو قامت وطنت ؟
کبوترانه به آغوش آسمان رفتی
جنون گرفتهام از انتظار آمدنت...
مرا ببر به همان جا که عاشقش بودی
مرا ببر که نمیرم ز داغ پر زدنت !
لباس خادمی آستان قدس رضا
به دست فاطمه و دخترش شده کفنت!