printlogo


کد خبر: 216055تاریخ: 1398/11/15 00:00
«شنای پروانه» چگونه دوقطبی موجود در سینمای موسوم به اجتماعی را زیر سؤال می‌برد
نه انفعال نه لات‌بازی

محمدرضا کردلو: همه ملودرام‌هایی که در این سال‌ها به اسم «سینمای اجتماعی» ساخته شده‌اند و به‌رغم عدم استقبال مخاطب باز ساخته شده‌اند و همین‌طور دارند ساخته می‌شوند، دارای یک سانسور بزرگ هستند و آن ندیدن فردیت آدم‌ها و توان‌شان برای تغییر است. چون سینما با قاعده می‌چرخد و نه استثنا، اگر فیلمی خلاف جریان موجود و نظم شکل گرفته در تولید آثار سینمایی این سال‌ها ساخته شود، باز هم ما به آینده امیدوار نمی‌شویم، چرا که کلیشه‌های ساختارگرایانه هنوز ساخته می‌شوند؛ نشان به این نشان که در 2 روز اول جشنواره، تنها یک فیلم تماشا کرده‌ایم که کلیشه‌ای علیه کلیشه‌های مرسوم و به نفع خلاقیت باشد. اما چگونه می‌توان ماجرای  یک انتقام را به خاطر یک بی‌آبرویی ناموسی (که کلیشه است) به آغازی برای مقابله با جریان سانسورچی مدعی سینمای اجتماعی تفسیر کرد؟ ساختار‌گرایی افراطی موجب شده است جریان اجتماعی در سینما به یک موتیف ثابت برسد که تنها اسم اجتماعی را یدک می‌کشد اما یک تسویه‌حساب تکراری علیه ساختار و سیستم است. در این گونه فیلم‌ها حتی دیالوگ‌ها تکراری‌ هستند: مثلا بعد از 10 سال هنوز انتقاد به اختلاس و وضعیت معیشتی با عباراتی مانند: «3 هزار میلیارد اختلاس می‌کنن به ما گیر دادین!»، به نمایش در می‌آید. اینکه سینماگر برای به روز کردن ایده‌های منتقدانه‌ای که گاه درست و بحق هم می‌تواند باشد، زحمتی نمی‌کشد، اینکه او به جای ساختن فیلم با مضمون اجتماعی سراغ ساختن کلیپ‌های سیاسی به هم چسبیده می‌رود، یعنی دغدغه‌اش اجتماعی نیست. فیلم محمد کارت از وسط خیابان شروع می‌شود. از وسط اجتماع و از همان آغاز در وسط بحران است و این یکی دیگر از مزیت‌های «شنای پروانه» نسبت به دیگر سوژه‌های اجتماعی است. یعنی کارت حتی در قصه‌گویی خلاف جریان آب شنا کرده و تا دقیقه 60 مخاطب را منتظر نقطه عطف اول نگه نمی‌دارد. قصه‌گویی در «شنای پروانه» بدون پنهانکاری اتفاق می‌افتد. بدون شامورتی‌بازی‌های تدوینی که شبه‌روشنفکران را از نداشتن قصه نجات می‌دهد؛ بدون پیچاندن مخاطب و سرکار گذاشتنش و البته این مهم کار هرکسی نیست. حتی اصغر فرهادی گاهی موفق به رعایت این مولفه نمی‌شود. او در «فروشنده» بنای معما دارد اما مخفی‌کاری می‌کند به جای اینکه قصه‌ای بگوید و مخاطب بپرسد:«بعدش چه خواهد شد؟». درباره «شنای پروانه» نه پنهانکاری داریم، نه شامورتی‌بازی‌ای اتفاق می‌افتد. از ابتدای فیلم، ما می‌توانیم دلیل اتفاقات بعدی را حدس بزنیم اما باز کارگردان غافلگیرمان می‌کند. همین غافلگیری‌هاست که بحران فیلم را نفسگیر می‌کند و تعلیق را معنا‌دار. از طرفی محرک و انگیزه اصلی انتقام «حجت» را که مهم‌ترین لازمه قصه انتقام است، به شکل درستی در فیلم می‌بینیم. «حجت» با بازی خوب «جواد عزتی»، به دنبال حقیقت، زمین و زمان را به هم می‌دوزد. انگیزه ابتدایی او برای رسیدن به «حقیقت»، برادرش نیست. سنجاق سر «پروانه» را در دست دارد. خود را مقصر مرگ پروانه می‌داند. محرک دیگر او برای جست‌وجوی حقیقت، خواسته پدر پروانه است. پدر پروانه راست می‌گوید که مسأله «هاشم»، برای حجت مهم‌تر از دلیل اصلی همه این اتفاق‌ها یعنی بی‌آبرو شدن پروانه شده است. پدر پروانه این موضوع را یادآوری می‌کند و حالا حجت است و حقیقتی که گام به گام آشکار می‌شود. اینکه حجت رموز اوباش و ماجراهای میان اراذل را می‌داند، به او در این مسیر کمک می‌کند. عدم نگاه خاکستری و در بخش‌هایی رد نسبی‌گرایی اخلاقی، دیگر مولفه فیلم در نقض ساختار سینمای اجتماعی این سال‌هاست. همه و بویژه قهرمان فیلم که خیال می‌کند برادرش می‌تواند خوبی‌هایی هم داشته باشد به این نتیجه می‌رسند که امیدی از خیر در درون شر وجود ندارد. «شنای پروانه» قمه‌بازی و صدا کلفت کردن و لات‌بازی را به هیچ‌وجه توجیه نمی‌کند، با جدیت در مقابل آن می‌ایستد. موقعیتی که شنای پروانه خلق می‌کند مخاطب را به این درک می‌رساند که نه‌تنها جامعه را نمی‌توان علت‌العلل بدبختی‌ها و سرنوشت منفی آدم‌ها دانست، بلکه حتی خانواده را نیز نمی‌توان با این رویکرد نقد کرد. جمله آخر قهرمان فیلم، مبنی بر اینکه «سرنوشت هرکی دست خودشه»، در واقع تصریح بر این نکته است که در واحدی کوچک‌تر از جامعه یعنی خانواده هم امکان 2 نوع از رشد شخصیتی وجود دارد. حالا که مسعود کیمیایی به پایان راه «قهرمان‌پردازی»‌های سنتی‌اش رسیده، هر سال شاید یکی دو فیلم الگوی او را آنچنان که حقش است به مرحله  فیلم برسانند. فیلم محمد کارت، امسال یکی از آن فیلم‌هایی بود که انتقام همه آنهایی را که دربرابر اراذل و اوباش ضعیف شده‌اند، یکجا می‌گیرد؛ هم از هاشم و هم از مصیب که اوباش آزاررسانی هستند. حجت، قهرمان داستان «شنای پروانه» به این نتیجه می‌رسد که اوباش خیر ندارند و هیچ‌وجه خیری در دل زندگی توام با عرق سگی اراذل وجود ندارد. حجت در مسیر کشف این حقیقت، مصداق قابل قبولی از کهن الگوی «سفر قهرمان» است.


Page Generated in 0/0222 sec