printlogo


کد خبر: 216134تاریخ: 1398/11/17 00:00
نسخه اصلی یک قصه خیلی کُهن
2 لاشخور و یک کفتار

همین اول قصه بگویم که نسخه‏های دیگری از این قصه که با سلبریتی‏های دیگر مثل لک‏لک و لاک‏پشت یا مرغابی و خرچنگ دیده‏اید، همگی فیک هستند و اصل قصه همین است که من می‏گویم. پس در یک جایی روی زمین، 2 تا لاشخور و یک کفتار بودند. روزی لاشخورها گفتند جنازه‏های اینجا کم شده و ما می‏خواهیم به آن‌سوی دریا برویم. کفتار گفت: مرا هم با خودتان ببرید. لاشخورها گفتند باشه، بیا وسط این چوب را با پوزه‏ات بگیر تا ببریمت. کفتار گفت: اول روباه را ببرید ببینم چه‏طوری است! لاشخورها روباه را بُردند و برگشتند. کفتار پرسید: سالم رسید؟ لاشخورها گفتند: آره. فقط کمی زودتر پیاده شد! کفتار گفت: اگر راست می‏گویید، شغال را هم ببرید ببینم! لاشخورها شغال را هم بُردند اما فقط یکی از لاشخورها برگشت. کفتار پرسید: سالم رسید؟ لاشخور گفت: آره! فقط کمی ضربه مغزی ملایم شـــده که دُرست میشـــه. اون یکی لاشخور هم موند کنارش که سرپا بگیردش!
کفتار گفت: اگر گاو را هم همینطور سالم ببرید، آن‌ وقت من هم می‏آیم. لاشخور رفت پیش گاو تا با پوزه‏اش وسط چوب را بگیرد و... اما گاو نگاهی به جثه‏ خودش و چشم‌های لاشخور انداخت و گفت: من دوبرابر کرایه را می‏دهم، تو بگو بُردیمش، من هم می‏گویم بُرده‏ شده‏ام! این هم شیرینی بچه‌‏ها!
لاشخور آمد پیش کفتار و گفت: گاو را هم بُردم. کفتار گفت: دِکی! (در نسخه‏ای دیگر، «زِکی» آمده)، من با آن چوبی که دوسرش نجس شده، تا سرکوچه هم نمی‏آیم، تازه هنوز 25 سال نشده که!

Page Generated in 0/0083 sec