ای روح تو عصیانگر و اعصاب تو قاطی!
زندانی چشمان تو قاضی تلفاتی
با اینکه ز حال دل من بیخبری، باز
با جاذبه چشم توام، در تله پاتی
لبخند تو سرمنشأ ویروس کروناست
پیداست از این کاهش آثار حیاتی
داده ست چو عینالاسد این لشکر مغرور
از ضربه مغزی ملایم، تلفاتی
گفتم که درآورده دمار از همه این درد
گفتی که «عجب! بیخبرم...» عین رباتی
گفتم که گرفتار تو شد این دل تنگم
گفتی که نزن این همه هی حرف زیاتی!
ای کاش که یک روز مراد از تو بگیرم
من باشم و تو باشی و چایی و نباتی!
این خواستهام بود به هر شهر که رفتم
تا رفع شود حصر من و تو، صلواتی!