الف.م. نیساری: دفتر شعر «گشایش» محمد شکریفرد 39 ساله در 79 صفحه سال 1396 توسط انتشارات شهرستان ادب در هزار نسخه منتشر شده است؛ مجموعهای شامل غزل و چند چهارپاره و مثنوی؛ شعرهایی که هم دارای مضامین و مفاهیم عاشقانه هستند و هم دارای مضامین و مفاهیم آیینی، دفاعمقدسی و نیز شعرهایی درباره یا برای شهدای مدافع حرم، آیتالله شهید شیخ النمر و مبارزان یمنی. علاوه بر این، شاعر ما از شهدای آتشنشان ساختمان پلاسکو و شهدای هواپیمای ایرباس نیز گفته و از غم زلزلهزدگان هم فارغ نبوده است. همچنین از سر عشق و از روی مشتاقی نیز مجموعهاش را با احترام به پدرش، تقدیم کرده است به خانواده شهید اسماعیل کریمیاصل، نخستین شهید مدافع حرم.
خداوند خیرش دهاد. روزگارش نیز همیشه عاشقانه باد.
«این روزها هوای دلانگیز عاشقی است
انگار تازه اول پاییز عاشقی است
شاید دوباره بر سر ذوقم بیاوری
شعری بخوان که فصل غزلخیز عاشقی است
چیزی که خورده است به هم بین ما مدام
تنها دو تا پیاله لبریز عاشقی است
با من قدم قدم همه شهر را بگرد
تبریز در کنار تو تبریز عاشقی است
هر لحظه در کنار تو بودن غنیمت است
این روزگار فرصت ناچیز عاشقی است».
این غزل از آن دسته از عاشقانههایی است که بین آگاهی و ناخودآگاهی شاعر سروده شده است؛ یعنی نوعی رهاشدگی و قید را توامان با هم در خود دارد. غزل دوم نیز چنین وضع و حالتی دارد؛ یعنی آن شوریدگی برآمده از ناخودآگاه و الهام در آن نیست و در عوض از نوعی دانایی برخوردار است. این غزل شکریفرد را با همه کوتاهی به سمت و سوی قصیده و بیشتر از آن، به حال و هوای یک قالب قطعه نزدیکتر میکند:
«هرچه مجنون عاشقی کرده است، شاعر بیشتر
عشقبازی خاصه در عصر معاصر بیشتر
از ازل میپروراندم در دلم مهر تو را
عاشقت بودم ولی، در حال حاضر بیشتر
سردمهری میکنی در گرمی آغوش من
شوق رفتن داری از مرغ مهاجر بیشتر...».
به کلماتی همچون «خاصه» و «در عصر معاصر» و نیز به ردیف خشکی و عادی بودن جملات و مصراعها توجه کنید، مثل «عاشقت بودم ولی در حال حاضر بیشتر» و امثالهم.
البته این زبان خشک و آرام غیرالهامی دور از ناخودآگاه با بعضی از مضامین و مفاهیم، قابلیت و ظرفیت یکی و یگانه شدن را دارد و اتفاقاً در این یگانه شدن است که میتواند نقش خود را بهتر از زبان الهامی ناخودآگاه پرشور تغزلی و چه و چه ایفا کند و با آن بهتر جا بیفتد و کنار آید؛ مثلا در غزل ذیل:
«به چشمهاش؛ همانها که ترک قفقازند
کسی نظر نکند خانمانبراندازند!
چه فتنهها که نشسته است کنج لبهایش
نه اینکه فکر کنی نقطه سرآغازند
به گریه گفتمش: ای یار! عاشقت هستم
به عشوه گفت: همه شاعران زبان بازند
زمانهای است که گل را ذلیل میشمرند
پرندگان غزلخوان بلندپروازند».
شعرهای 9، 10، 11 و... نیز از این دستهاند؛ اما شعر 7 از شوریدگی سر به بیابان گذاشته است؛ البته همین بیابانهای نزدیک شهر:
«تو نصف گمشدهای نصفی از جهان منی
دلیل لهجه شیرین اصفهان من
شبیه شعر بهناگاه میرسی از راه
تو عاشقانهترین شور ناگهان منی
چگونه راز نگهدار خویشتن باشم؟
همیشه باخبر از قصه نهان منی
به جز تو در غزلم از کسی نمیگویم
تو مُهر محکم عشقی که بر دهان منی».
شوریدگی لازمه عشق و عاشق است و کسی که شعر عاشقانه میگوید، قدرت زبانش شوریدگی است، نحوه بیانش شوریدگی است. و شوریدگی منبعش الهام است. الهامی که محیط بر شعر باشد، شعر جوهره خواهد داشت، اصیل خواهد بود و نسبت به اشعار غیرالهامی، که بیشک 90 درصدشان نظم خواهند بود (اگر نیک و دقیق به آنها بنگریم)، از درصد بسیار بالای شعر و طبعاً تاثیرگذاری برخوردار خواهد بود. به یقین، همه اینها بیشتر و اغلب نهانی و تقریباً نامحسوس و دقیقاً در درازمدت تاثیرگذار خواهند بود. این مسیری که از راه شعر میگذرد، راه الهام و راه عشق است. اینجاست که در چنین مسیری، شعر عاشقانه به اصل و اصالت و حقیقت خود نزدیک شده یا به آن میرسد. یکی از این نزدیکشدهها را در غزل 15 میتوان دید:
«باغ در زردی پاییز تماشا دارد
قدر یک فرصت ناچیز تماشا دارد
آبشاری که به دریاچه بریزد، دیدی؟
زلف بر شانه بیاویز تماشا دارد
بعد یک عمر غم دربهدری، بیخبری
شمس در گوشه تبریز تماشا دارد
مثل آن لحظه زیبای غروب خورشید
از تو دل کندن من نیز تماشا دارد».
یا در غزل:
«نوشتی شعرهایت هرچه باشد سادهتر بهتر
سرودم زلف تو در پیچوتاب افتادهتر بهتر
به تحسین کردن من برمیانگیزاندت شعرم
که شاعر هرچه باشد سادهتر بهتر
شبی قفل قفس را باز کردی رو به من گفتی:
کبوتر بر فراز آسمان آزادهتر بهتر».
تغزل و غزل گفتن تنها این نیست که در آن، تو معشوقهات از جنس مخالف باشد و آن را بستایی و با آن عشق بورزی؛ میدان غزل فارسی از معشوقه مجازی تا خداوند گسترده شده است و در این میان نیز برای آنانی که والاترین انسانها هستند و ارجمندترین کارها را به انجام رساندهاند، میدانی فراخ دارد؛ چنان که شکریفرد در این دفتر، غزلها و شعرهای بسیاری برای ایشان سروده که ما نیز اسامیشان را در آغاز این یادداشت آوردهایم. اینک عاشقانهای دیگر؛ اما نه اینبار از برای معشوقهای که خداوندگار عاشق است و نه از برای خداوند بینیاز عالمیان که جهان در هر لحظه بر او در حال تعظیم اکبر است؛ که (با احترام به همه آن شهیدانی که نام و یادشان در این دفتر آمده شده) از برای یکی از صالحترین بندگانش که دلها ستاینده اوست؛ در سوگ کسی که شاعر گفت: در سوگ برادر شهیدم اسماعیل کریمیاصل؛ پیشکش به پدر بزرگوارش:
«چشم بگشا به روی من باری، جان بابا بخند اسماعیل!
با تو این زخمها چهها کردند، آه بالابلند اسماعیل!
تیغ عریان دشمنان، آری، ناتوان است در برابر تو
از وجود «مدافعان حرم»، دور باشد گزند اسماعیل!
زخم خوردی گُل از گُلت وا شد، زنده ماندی به عشق در عالم
از یکی قطرهخون تو برخاست، از دل خاک چند چند اسماعیل!
از میان تمام مردنها برگزیدی تب شهادت را
کمنظیر است در صف مردان، چون تو زیباپسند اسماعیل!
خواب دیدم میان دشتی گل همنشین فرشتگان شدهای
چهره آراستی و بر تن توست، جامهای از پرند اسماعیل!»