printlogo


کد خبر: 217519تاریخ: 1398/12/21 00:00
یادداشتی بر مجموعه ‌شعر «زاگرس بی‌گوزن من» سروده امیر بختیاری
ساده اما زیبا و عمیق

الف.م نیساری: امیر بختیاری نام آشنایی در عرصه شعر امروز نیست؛ حتی اگر در سال‌های اخیر چند بار در محفلی و کنگره و جشنواره‌ای آثارش را خوانده و ارائه داده و نفر اول، دوم و سوم شده باشد. اما حالا که نخستین ‌دفتر شعرش را ناشر معتبری به نام مروارید چاپ کرده است، نامش کم‌وبیش در خاطره‌ها باقی خواهد ماند، بویژه وقتی شعرهایش در افقی دیگر، زیباتر با مخاطب این‌گونه سخن گفته باشد:
«... شیر سنگی به پای شکسته‌اش نگاه می‌کند
و از بلوط‌ها
سه چیز مانده است
سنجاب بی‌بلوط
زاگرس بی‌بلوط
و من
که صدای گنجشک درمی‌آورم
برای خاکستر شاخه‌ها
صدای رود
برای خاک».
«زاگرس بی‌گوزن من» مجموعه‌ای از شعرهای سپید امیر بختیاری است که چاپ اول آن سال 1397 در 95 صفحه منتشر شده است. امیر بختیاری متولد سال 1361 و دانشجوی دکترای جامعه‌شناسی فرهنگی و مدرس دانشگاه آزاد اسلامی است.
تقریبا نیمی از 50 شعر این دفتر کوتاه و نیم دیگر آن غیرکوتاه است؛ شعرهایی که حس و حال، نگاه و تازگی‌ها و در یک کلام استقلال خود را دارد، اگرچه گاه سهل و ناخودآگاه دچار کلام و تعبیر شاعری دیگر قرار می‌گیرد؛ مثل آنجا که «با انگشتانش می‌اندیشد و...»، تعبیری از نجدی و فضای شعر او را به یاد می‌آورد.
بی‌شک زبان جلوه‌های گوناگونی دارد و تنها از راه لفظ اتفاق نمی‌افتد. از این رو لفاظی با کلمات برای جلوه‌فروشی‌های ظاهری و همچنین لفاظی با مفهوم کلمات، هر دو معنای لفاظی می‌دهد؛ مثل اثر ذیل که خواسته با معنای لغوی صادق (راستی) و هدایت (راهنمایی)، هم صادق هدایت را تداعی کند (یا حتی او را در اثر دخالت دهد) و هم از آن در معنایی دیگر استفاده را ببرد. حرف این نیست که با این روش کارش را درست انجام داده یا نه، حرف این است که این‌گونه روش‌ها بیهوده‌اند، بویژه که از راه خودآگاه می‌گذرند:
«جغد نابینا هر چه هوهو  کرد
سگ ولگرد هر چه لیس زد
سه قطره خون
از گهواره پوسیده‌ام پاک نشد
من صادقم
با دروغ هدایت نمی‌شوم».
این یکی از نشانه‌های ضعف زبانی است که ممکن است در هر قالب و شیوه‌ای اتفاق بیفتد.
جدا از این، ما با شعری روبه‌رو هستیم که از آن بختیاری است؛ شعری که به لحاظ مضمون، موضوع و نوع نگاه شاعرانه است اما زبانش، زبان شعر نیست. انگار که نثرنویسی بخواهد با نثرهایش شاعرانه بنویسد. یعنی نگاهش از نوع نگاهی است که شاعران نیز از آن منظر به تماشا می‌نشینند اما زبان شسته و رُفته شاعرانه ندارد. شما به شعر نیما، اخوان، فروغ، سپهری و شاملو نگاه کنید، چقدر تراش‌خورده و صیقل‌یافته‌اند. البته آنها هم شعرهای اولیه‌شان خیلی بهتر از اشعار بختیاری نبوده است، بویژه از منظر نوع نگاه و مضامین امروزی. این یعنی بختیاری وقت دارد اشعار نظیر «دیگران» خود را بپروراند نه اینکه تنها به تخیل کودکانه آن پر و بال دهد، بلکه باید این فانتزی را حفظ کرده و به جنبه‌های دیگر آن ‌هم- اعم از آنچه را که گفتیم و ناگفته‌اش گذاشته‌ایم- بپردازد:
سیاره‌ای با سیاره‌ای دیگر برخورد کرده است/ و تکه‌هایی از آن/ از کنار هم رَد می‌شوند/ تکه‌های کوچک‌تر به تکه‌های بزرگ‌تر سلام می‌کنند/ و تکه‌های سیاه/ ما/ سرگردان و آواره/ چند کولی/ که از چیزی نمی‌ترسیم/ اما مدام به پشت سرمان نگاه می‌کنیم/ با ترس حرف‌های‌مان را روی کاغذ می‌نویسیم/ و همیشه، دنبال سنگی می‌گردیم/ تا خودمان را/ پشت آن پنهان کنیم./ یک نفر/ سنگ‌مان را پرتاب می‌کند/ بیابان بالا می‌آید/ پرتاب می‌کند/ بیابان/ از منظومه می‌رود بیرون/ و ما/ در تاریکی دیگر/ آتشی دیگر روشن می‌کنیم».
البته یکی، ‌دو سطر  از این شعر عینا و تقریبا مضمون کلی این شعر در مجموعه‌شعر «دلشوره‌های من و خاک کاغذی»، اثر ضیاءالدین خالقی که سال 1386 توسط «انتشارات داستان‌سرا» منتشر شده، آمده است؛ به این شکل:
«تازه زمین جای زندگی شده بود/ .../ یدفه همه چی بهم خورد/ خورد به‌هم و ریخت به‌هم/ گمونم زمین با زمون و زمون با آسمون/ دست‌به‌یکی کردن/ تا دنیا رو، زندگی رو/  هُل بدَن/ دوباره تُو دل تاریکی/....»
طبعا هر تازگی نمی‌تواند زیبا یا شعر و شاعرانه باشد. این دفتر تازگی زیاد دارد اما اینکه شاعر بگوید: «زنی در خانه‌ خودش را دور از چشم مردم در نوشته‌هایش خالی کرد و مرد هم همین کار را توی بطری کرد و بعد از آن زمین پر شده از زن و مردهای خالی...» یک‌جور فانتزی بی‌مزه‌ای است که ممکن است در ذهن هر کسی از روی تداعی معانی اتفاق بیفتد و چه‌بسا بارها هم اتفاق افتاده اما کسی جرات نکرده آن را به نام شعر چاپ کند! در عوض، موضوعی دیگر در شعر «مادیان سفید من» وجود دارد که شعر را به سرانجام می‌رساند. با اینکه ساختار درونی‌اش شبیه ساختار شعر قبلی است و همچنین از راه تداعی معانی شعر را به سرانجام رسانده است. با این‌همه یک شعر فانتزی از راه تخیل فانتزی به شعر می‌رسد، چون شاعر موضوع و مضمون خوبی را انتخاب کرده است؛ یعنی «به مادیانش نعل آهنی و بعد نعل کتانی و بعد نعل چرمی و چوبی و کاغذی زده» که هر کدام را عوامل مادی از بین می‌برد. اینجا شاعر دست به رویا یا شاید دست به امری معنوی می‌زند و برای مادیانش یک جفت بال می‌آورد... و یکی از مهم‌ترین فاکتورهای رسیدن به شعر خوب است؛ یعنی داشتن فاکتور انتخاب موضوع خوب. درست است که این امر، همیشه یا اغلب ناخودآگاه اتفاق می‌افتد. 
مستقیم و غیرمستقیم گفتیم شعرهای این دفتر دارای تخیل فانتزی و کودکانه‌اند و ساختار اصلی و اولیه‌شان، ساختاری روایی و بر اساس قصویّت است؛ اگرچه کوتاه. همه اینها خوب است و دارای نشانه‌هایی دال بر اینکه شاعر در دوره و حتی دهه خود زندگی می‎کند اما نکته اصلی‌تر را همیشه همچون گنجی در جای دیگری چال کرده‌اند. بسیاری این نکته را می‌دانند اما چون به آن ایمان ندارند، طبعا جای چاله و گنج را هم گم ‌می‌کنند. می‌خواهم بگویم گنج الزاما آنجایی نیست که نگاه روایی و تخیل فانتزی همراه‌مان باشد و یاری‌مان کند؛ همراهی‌ای که حتی خاصیت و قابلیتش را زمانه تعیین کرده است. اما نکته اصلی‌تر آنجاست؛ آنجا که وقتی همه نویسندگان دنیای مدرن برای خلق داستان‌های مدرن، دیگر از موضع «دانای کل» داستان نمی‌نویسند و آن را به دور می‌اندازند، «بورخس» در همان زمان و در میان همان نویسندگان مدرن، تنها از موضع دانای کل (که موضعی قدیمی و منسوخ‌شده است) داستان‌هایش را می‌نویسد و همه معادلات دقیق و درست  را تنها در آثار خود برهم می‌زند.
امروزی ‌بودن را هم از یکدیگر و هم از راهی که امروزی‌اش می‌دانند و نیز از راه‌های دیگر می‌توان به دست آورد، چرا که امروزی ‌بودن و امروزی ‌نبودن نیز ممکن است به فانتزی‌هایی در حد و سطح برنامه‌های طنز «صبح جمعه با شما» برسد، چنانکه بختیاری حتی با مدرن ‌بودنش خود را به این‌ سطح نازل رسانده است:
«در کوچه زمین خوردم/ در مدرسه کتک/ در خیابان گول خوردم/ در خانه حسرت/ در دانشگاه افسوس خوردم / در شعر حرف‌هایم را/ متخصص تغذیه راست می‌گفت:/ ما در زندگی، چیزهای اضافی زیاد می‌خوریم».
حیف از شاعری که این‌گونه طنز سطحی می‌گوید، در صورتی که چنین شعری درخشان دارد؛ شعری درخشان بر پایه و معیار شعرهای همین دفتر؛ شعری که زیبایی و عمقش را از ظواهرش نمی‌توان تشخیص داد، بلکه باید در سادگی‌اش غور کرد و دریافت:
«نه به‌موقع به دنیا آمده‌ام
نه به‌موقع می‌میرم
شاید این
آخرین ‌سطر از آخرین ‌شعر باشد
که لای دندان‌‌هایم گیر کرده بود!» 

Page Generated in 0/0156 sec