printlogo


کد خبر: 217544تاریخ: 1398/12/22 00:00
یادداشتی درباره رمان «آواز، بچه، آتش» نوشته اکبر صحرایی
کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد

احسان سالمی: به خاطر ندارم آخرین کتابی که به شیوه مستند داستانی خواندم، چه بود. اشتباه نکنید، نگارنده این مطلب به خواندن کتاب اعتیاد دارد و اساسا همیشه ذائقه تنوع‌طلبی در زمینه خواندن کتاب داشته و دارد اما واقعیت آن است که سبک مستند داستانی آنقدر در میان نویسندگان ایرانی مهجور است که باید با ذره‌بین به دنبال اثری در این‌گونه گشت؛ گونه‌ای که اتفاقا با توجه به ظرفیت‌های بالای دراماتیک سوژه‌هایی که برگرفته از واقعیت است، می‌تواند زمینه‌ساز تولید آثاری بشدت خواندنی و جذاب شود.
«آواز، بچه، آتش» اثری به قلم اکبر صحرایی و پیرامون زندگی شهید محراب آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب است که با محور قرار دادن حضور یک نیروی نفوذی ساواک پای درس این شهید در مسجد جامع شیراز، از این گفته که شهید دستغیب چگونه با عملکرد و رفتار خود باعث تغییر این نیروی ساواکی شد. البته زندگی شهید دستغیب بخشی از این کتاب است، قصه‌هایی موازی نیز در کتاب درنظر گرفته شده که هر کدام به نوعی به زندگی و عملکرد شهید دستغیب مرتبط است. ماجرای جشن هنر شیراز و اعتراض مردم انقلابی استان فارس به این رویداد ضداسلامی و ضدایرانی در کنار فعالیت‌های مبارزاتی مردم این خطه برای سرنگونی رژیم پهلوی و همچنین تلاش‌های مذبوحانه ساواک برای از بین بردن خط مقاومت مردمی بخش‌های دیگری از این قصه است. صحرایی در این کتاب با انتخاب قصه یک ساواکی توبه کرده از 2 منظر زندگی او را مورد بررسی قرار داده؛ دوره قبل از آشنایی با شهید دستغیب و تلاش‌های او برای اینکه با پیشروی در سطوح مختلف ساواک خود را به جایگاه بالاتر و قدرت بیشتری برساند و دوره‌ای که پس از آشنایی با روحیات و خصایص اخلاقی شهید دستغیب مسیر زندگی خود را به سمت و سوی دیگری می‌برد و سرانجامی متفاوت را برای این شخصیت رقم می‌زند. هر چند شخصیت «نادر اتابکی» به عنوان شخصیت اصلی قصه زاییده ذهن نویسنده است اما اتفاقاتی که با توجه به حضور او در داستان رخ می‌دهد، منطبق بر زندگی شهید دستغیب بوده و کاملا واقعی است. نکته جالب توجه کتاب روایت قصه گوهر ادب‌آواز است؛ تروریستی که پس از شست‌و‌شوی ذهنی از سوی سازمان منافقین دست به ترور شهید دستغیب می‌زند. صحرایی در این کتاب به بخشی از زندگی و تفکرات منحرف او پرداخته است و از این نوشته که چگونه او که دختری از خانواده مذهبی و معتقد بود، در نهایت دست به جنایتی بزرگ همچون ترور شهید دستغیب زد. نام کتاب نیز تلفیقی از نام همین شخصیت با نام نمایش زننده «خوک، بچه، آتش» است که اجرای آن در جشن هنر شیراز حاشیه‌های بسیاری داشت و اعتراضات اقشار مختلف بویژه متدینان استان فارس را در پی داشت. در قسمتی از این رمان که توسط انتشارات کتاب جمکران منتشر شده، از قول اتابکی به عنوان مامور ساواکی پرونده شهید دستغیب می‌خوانیم: «اتابکی پوشه شماره یک را برداشت و پشت میزی که شباهت به میز مطالعه کتابخانه داشت، نشست. پوشه را روی میز گذاشت و رفت طرف پنجره بایگانی. چشم انداخت به باغ بزرگی که طول و عرض ساختمان مرکزی را پوشانده بود. درختان باغ، بلند و لخت بودند: «دستغیب و من! تو خوابم فکرش رو نمی‌کردم. امنیت ملی، میهن‌دوستی، دستغیب، روحانیت، چه جور می‌شه اینا رو مقابل هم قرار داد؟ امثال آقای دستغیب برای چی مقابل رژیم قرار می‌گیرن؟ برای منافع کی تلاش می‌کنن؟ چرو منو رو ئی پرونده گذاشتن؟ دلیلی داشته لابد! امثال دستغیب تحریک شدن؟! اونم تحریک بیگانه؟! کدوم بیگانه؟ مامور دولتم و حقوق بگیر. باید به وظیفم عمل کنم. به پیشرفتم فکر کنم. همین!» نشست پشت میز. تا پوشه را باز کرد، عکس دستغیب به چشمش خورد. عکس سیاه سفید، عمامه مشکی و عبایی که معلوم نبود سیاه است یا قهوه‌ای. عینک طبی به چشم داشت...».

Page Generated in 0/0247 sec