رضا اسماعیلی: فرصتی دست داد تا نگاهی به مجموعه شعر«خارج از ساعت اداری» سروده محمد توکلی داشته باشم؛ مجموعه شعری که میتوان آن را در ژانر شعر اجتماعی– سیاسی و «اعتراض» طبقهبندی کرد. در این دفتر که دربردارنده 37 قطعه سپید سروده است، میتوان به نمونههای خوبی از شعر اعتراض مسلمانی برخورد. هر چند شاعر در سرودن شعرها متاثر از شاعرانی همچون سلمان هراتی و علیرضا قزوه است، ولی ورای این تاثیرپذیری، در آینه شعرها سیمای شاعری آرمانخواه و دغدغهمند را به تماشا مینشینیم که از سر تفنن وقت شریف کلمات را نگرفته و حرفهایی شنیدنی برای گفتن دارد.
در سپید سرودههای «خارج از ساعت اداری»، تعهد اجتماعی شاعر پروارتر از تعهد ادبی اوست. خواننده با خوانش اولین شعر این مجموعه براحتی میفهمد که شاعر دل پری از بیمهری روزگار با بازماندگان نسل جنگ و جبهه دارد و بیشتر از شعرگفتن، تشنه درددل کردن و حرف زدن است. آری! شاعر با بغضی که در گلو دارد، پیشوبیش از شعر گفتن به دنبال مواخذه کسانی است که با پیشانیهای پینه بسته سر از کانادا درآوردهاند! و برای خوشایند مدعیان حقوق بشر، با افتخار تمام پای بیانیههای «ضد جنگ» را امضا میکنند. بی هیچ تردیدی مطالبهگری در چارچوب گفتمان انقلاب اسلامی حق شاعر اصیل انقلاب است ولی متاسفانه بعضیها به غلط فکر میکنند که شاعر انقلاب به اعتبار اینکه «شاعر انقلاب» است، بی هیچ تحلیلی و در هر شرایطی - آرام و سر به زیر - باید همواره همسو و «آفرینگوی» سیاستهای جاری باشد. بهرغم چنین تصوری، شاعر اصیل انقلاب به اقتضای رسالتی که بر دوش دارد، باید همواره همچون دیدهبانی بیدار برای انقلاب، جانی بیقرار و چشمی نگران داشته باشد و هر گاه که موجودیت انقلاب را در خطر میبیند - به عنوان سخنگو و نماینده مردم - و برای حفظ انقلاب، دولتمردان و مسؤولان خاطی را بازخواست و مواخذه کند. محمدحسین جعفریان که خود از شاعران جانباز انقلاب است در این باره میگوید: «وقتی سخن از شاعر انقلاب به میان میآوریم، مرادمان جمعی مدیحهسرای حرفهای که از لابهلای اوراق کتب و شعرهایشان جز ترانه بهبه و چهچه چیزی به گوش نمیرسد، نیست. شاعر انقلاب همپالکی منوچهری و همکاسه انوری نیست. شاعر انقلاب سخن میگویـد؛ ناطق است (یعنی شعور دارد و میاندیشد) و تعهد دارد و هرگاه که خـود لازم بدانـد، داد میکشد و مردم را از آنچه به آن آگاهی یافته اسـت، مطلـع میکنـد و چـون مظلومیـت و معصومیتی را ببیند، برای همگان بازگو میکند تا از اعجاز شعر برای تـأثیر و تـأثر در افکـار عموم، به منظور بهبود روابط اجتماعی و پیشگیری از زوال ارزشها و انحـراف از خطـوط اصلی انقلاب، کمک بگیرد». 1 شعر زیر نمونهای قابل تامل از شعر اعتراض مسلمانی در چارچوب گفتمان انقلاب اسلامی است:
در من انقلابی جریان دارد
که آقازاده و تاجزاده ندارد
در من انقلابی جریان دارد
که صداوسیما آن را سانسور میکند
به شعر برگردیم
دیشب به سمفونی مشتها رفته بودم
آنجا رهبری را دیدم
که «الله اکبر» را به موزه نسپرده بود
(فصل اول، شعر 11، ص 23 و 24)
نکته دیگر اینکه شاعر این دفتر – بهرغم های و هوی معاندان و مغرضان - خوب میداند که ما جنگطلب نبودیم و در طول 8 سال، جز دفاع کار دیگری نکردیم و این حق مسلم هر ملتی است که در برابر تهاجم ناجوانمردانه دشمن متجاوز از هستی و موجودیت انسانی خود دفاع کند. شاعر که مجموعه خود را به جانبازان انقلاب تقدیم کرده است، خوب میداند که ما در «هشت فصل عشق» هرگز به جنگ روی خوش نشان ندادیم، بلکه با اقتدا به سید و سالار آزادگان جهان حضرت اباعبدالله(ع) به عنوان یک انسان حقیقتجو، زیر بار ظلم نرفتیم و از استقلال و آزادی خود دفاع کردیم. از همین رو با هوشمندی تمام، در تعدادی از شعرها با فاصلهگیری از نگاه کلیشهای به جنگ ایران و عراق و با رویکردی انسانی به تحلیل پدیده منفور جنگ و تبعات ویرانگر آن میپردازد:
موهایت مثل من مشکی است
چشم هایت
مثل من قهوهای است
تنها
لباسهایمان با هم فرق میکند
هر قدر که براندازت میکنم
علتی برای کشتنت پیدا نمیشود
(فصل دوم، شعر دوم، ص 40)
با کشته شدن هر کودکی
عروسکی یتیم میشود
(فصل دوم، شعر 8، ص 46)
شاعر در ادامه، با لهجه معترض شعرهای این دفتر از زخمها و تاولهایی میگوید که بعد از گذشت 30 سال از دفاع مقدس، همچنان بر روح و روان جانبازان انقلاب چنگ میکشد اما با وجود همه این دردهای جانسوز، این وارثان زخم و خون - استوار و ثابت قدم- بر سر پیمانی که با امام خویش بستهاند، ماندهاند:
از پدرم
مشتی استخوان آوردهاند
اشکال ندارد
با همین مشت
بر دهان دشمن میکوبم
(فصل دوم، شعر هفدهم، ص 55)
بیتکلفی و سادهگویی شاعر در واگویه دردهای اجتماعی، هر چند ارزشی قابل ستایش است ولی افراط در سادهگویی و بیاعتنایی به مولفههای زیباشناختی، تعدادی از شعرهای این دفتر را تبدیل به نثرهایی شعارگونه کرده است. شعرهایی که باعث ملال و دلزدگی مخاطب هوشمند و مشکلپسند شعر امروز میشود:
وقتی آقایان در پناهگاه بودند
و بندبند استخوانهایشان از ترس میلرزید
دلیرانه در برابر دشمن
شعر میخواندی و میجنگیدی
(فصل اول، شعر سوم، ص 11)
یا:
اگر در لباس بسیج شعر بگویم
میگویند مزدور است
اگر در لباس شخصی شعر بگویم
میگویند لباس شخصی است
مردمی که در تختخواب کتاب میخوانند
شعر لخت دوست دارند
(فصل اول، شعر پنجم، ص 14)
یا:
الحق که حسین حق گفته:
هر کس در این چادر بماند
شهید است
(فصل اول، شعر نهم، ص 19)
در معدودی از شعرها نیز شاعر – خواسته یا ناخواسته - در دامچاله تفننی ناخواسته سقوط کرده است:
با انگشتهایم
تفنگی ساختم
و به سربازی شلیک کردم
بازی را جدی گرفت
کشته شد
(فصل دوم، شعر 11، ص 49)
چنانکه اشاره شد، محمد توکلی در این مجموعه شعر بیشتر دغدغه حرف زدن دارد تا شعر گفتن، با این وجود و در مواردی که شاعر دغدغهمندی و آرمانخواهیاش را با تاملات شاعرانه و در ساختاری هنرمندانه و اندیشیده عرضه میکند، محصول کار دلنشینتر و شاعرانهتر میشود. بهزعم من، شعر دوازدهم از فصل اول این دفتر که محصول تلفیق هنرمندانه فرم و محتوا در ساختاری شکیل و برخوردار از مولفههای زیباشناختی است، یکی از درخشانترین شعرهای این مجموعه است. هر چند زبان شاعر در این شعر متاثر از سلمان هراتی است، ولی این تاثیرپذیری چیزی از ارزشهای ادبی آن کم نمیکند.
با آرزوی درخششها و موفقیتهای بیشتر برای توکلی عزیز، یادداشت خود را با زمزمه این شعر خوشمضمون و ساختارمند به پایان میبرم:
رحمان گاوها را برای چرا به دشت میبرد
و پدر برای چرا به دادگاه میرفت
قاضی میگفت: «دشت بالا» از اراضی ملی است
گفتیم: ما هم ملتیم
اما رحمان را انداختند زندان
رحمان خدا را شکر میکرد
میگفت: اینجا هم خانه ملت است
قاضی پیشانیاش پینه داشت
پدر دستهایش
کل داستان همین است
چند ماه بعد عراق به ایران حمله کرد
الآن که سی سال از جنگ میگذرد
قاضی در کانادا زندگی میکند
رحمان در گلزار
مادرم سادهدل یک روز گفت:
همسایهها میگویند بهشتی ابروهایش را برمیدارد
رحمان عصبانی شد
رفت و ابروهایش را از ته زد
آن شب از پدر کتک سیری خورد
آن شب سیر خوابید
وقتی پدر خسته شد
رحمان کمربند را به شلوار پدر انداخت و گفت:
میخواهم مثل بهشتی باشم
مادر گفت:
غلط میکنی! غلط کردم حرف زدم
پدر گفت:
میخواهی مثل بهشتی باشی؟
برو درس بخوان، برو قاضی شو
من گفتم: مگر قاضی شبیه بهشتی است؟
رحمان با خنده گفت:
فعلا که من شبیه بهشتیام
راست میگفت
بهشتی شهید شد
رحمان بهشتی شد
قاضی دو تابعیتی
الان که سی سال از جنگ میگذرد
در اراضی ملی ویلاهای قشنگی ساختهاند
اما دشت بالا دیگر بوی رحمان را نمیدهد
و من هر وقت دلم برای رحمان تنگ میشود
کمربند پدر را بو میکنم
(فصل اول، شعر دوازده، ص 25 تا 27)
-------------------------------------------------
پانوشت:
1 - شادخواست، مهدی، در خلوت روشن، ص ۵۴۱، به نقل از محمدحسین جعفریان، بررسی نظریهها و بیانیهها در شعر معاصـر: از نیمـا تـا امـروز، عطایی، تهران ۱۳۸۴.