وارش گیلانی: بعد از انقلاب نه تنها اغلب قالبهای کلاسیک رواجی دوباره پیدا کردند، نثر ادبی هم رونقی دیگر گرفت. نثر ادبی از جمله گونههای ادبی بود که تقریبا بعد از «انقلاب ادبی نیما یوشیج» به فراموشی سپرده شده بود؛ اگرچه گاه کتابهایی با نامههای عاشقانه آبکی یا ترجمههای کوتاه از نوشتههای رمانتیک به صورت مجموعه نامههای عاشقانه یا با عنوان دیگر منتشر میشد. شاید تنها نثر ادبی سالم و جالبی که پیش از انقلاب به شکل نامهها کتاب شد، مجموعه نامههای نادر ابراهیمی بود به همسرش که با عنوان «40 نامه عاشقانه به همسرم» منتشر شد و اتفاقا مشتاقان خوبی هم پیدا کرد.
از اواخر دهه 70 به بعد بود که کمکم سروکله نثرهای ادبی پیدا شد؛ بعضیها نوشتند، بدون اینکه قصد نوشتن نثر ادبی داشته باشند اما بعدها مجموعهاش کردند و بعضیها هم از همان اول به نیت نثرهای ادبی کارهایشان را مجموعه کردند. جالب این است اغلب کسانی که نثرهای ادبی مینویسند، شاعرند؛ نظیر محمدرضا مهدیزاده، عبدالرحیم سعیدیراد، سیدضیاءالدین شفیعی و... امروز دیگر بعضی از این افراد نثرهایشان را چنان با جدیت پیگرفتهاند که شنیدهام اینک نثر یکی، دو تن از ایشان در دانشگاههای خارجی به عنوان نثرهای برگزیده فارسی تدریس میشوند.
محمدرضا مهدیزاده شاید اولین شاعر و نویسندهای باشد که نثرهای ادبی خود را جدی گرفته است. او به اندازه مجموعه شعرهایی که منتشر کرده، مجموعه نثرهای ادبی منتشر کرده است.
مجموعه نثرهای ادبی «عطر تو را تلاوت میکنم» محمدرضا مهدیزاده را نیز انتشارات هزاره ققنوس در 176 صفحه منتشر کرده است.
نثرهای محمدرضا مهدیزاده فراز و فرود بسیار دارد؛ گاه تا مرز شعر پیش میآید و گاه تا نثرهای ادبی ضعیف عقبگرد میکند. گاه سطرسطر نثرهایش زیباست و از انسجام برخوردار است و گاه سطرهایش زیباست اما انسجام ندارد و... و گاهی هم یک پیوند کلی اجزای نثر را به هم متصل میکند؛ مانند نثر ادبی «ای خدای نان و انگور». این نثر «از گنجشکها میگوید و بال کبوتران و نیز نفس خود را با نفس پروانهها پیوند میزند. بعد از بینصیب ماندن از دریا و خورشید میگوید و همنشینی با دختر بهار را خواهان است. بعد از خیابانهای خاکی عشق میخواهد به معبدهای معصوم برسد. سپس از درشکه امید حرفی به میان میآورد و آرزو میکند در برفها از حرکت بازنماند و از قطاری که تاخیر نداشته باشد. آنگاه به صندلی یکی از سیارهها تکیه میدهد و فراتر از ابرها به مریخ و مشتری فکر میکند. سپس سخن از رود است و ابدیت و چشمهها و... در نهایت خطاب به خداوند میگوید که نشستهای و مهربانانه به فرشتهها میگویی جادهای را که بهسویت میآید به من نشان بدهند».
میبینی که همه این نثر ادبی از سفر و حرکت و رفتن و پدیدههایی که عامل حرکت هستند سخن میگوید؛ از پدیدههای طبیعی گرفته تا پدیدههای صنعتی مثل قطار. در واقع مجموعه این عوامل رونده و رسیدنی، بخشی از نثرهای ادبی «عطر تو را تلاوت میکنم» محمدرضا مهدیزاده را از یک انسجام و وحدت کلی برخوردار میکند.
درست است که در این دفتر بعضی از سطرها با همه زیبایی، فراتر از نثر ادبی نمیروند؛ مثل: «ای خدای گلهای گمنام! مگذار درشکه امیدم در برفهای انبوه از حرکت بازماند و قطار نیایشم با تاخیر به ایستگاه تو برسد». اما بخشی از سطرهای مجموعه نثرهای ادبی «عطر تو را تلاوت میکنم» محمدرضا مهدیزاده بیشک شاعرانهاند و شعرند، تا آنجا که بعضی از این سطرها اگر از آن بسیاری از شاعران باشد، آنها را تنها به عنوان شعر مطرح میکنند؛ سطرهایی از این شاعرانهها و سطرهایی که برشی از شعرند، از دفتر «عطر تو را تلاوت میکنم» انتخاب کردهایم تا بهتر ببینیم و بنگریمشان:
«من بارها از چشمهای تو به چشمههای بلورین ابدیت رسیدهام».
«شاخههای درخت روحم را مانند روزهای کودکی، سرشار از سیبهای سرخ صداقت کن».
«خدایا! دلم را مثل درخت انجیری که در کوچهباغ بهار ساکن است، سبز فرما و دستهایم را در رودهای عاشقی که به دیدار تو میآیند، شناور کن!»
«خدایا! وقتی نام تو را بر زبانم میآورم، ناگهان احساس میکنم پیامبری در رگهایم قدم میزند و مرا بهسوی تو میخواند».
«شیطان میآید و طوری نگاهم میکند که نام پرندهها از ذهنم پر میکشند، هوای اتاق سربی میشود و کلمات در دهانم یخ میبندد».
«به کلمات بگو به فریادم برسند و پاهایم را با پلهای عظیم عشق آشنا کن!»