گرفته زانوی غم را بغل نتانیاهو
نشسته توی دوچشمان گرگیاش اشکی
و باز زمزمه کرده است با خودش: «یابو!
کدام دولت و فرمانروایی و کشکی؟»
به نقشههای برآبش به نیل تا به فرات
به گاوهای پریشان خود میاندیشد
به خرج پوشک سرباز اینور و آنور
به گافهای فراوان خود میاندیشد
به یاد سوتی سنگین تورقوزآبادش
دوباره میکشد از درد زوزه سختی
مرور میکند آن هارت و پورتهایش را
به روی پوزه خود دست میکشد لختی
به نوکری یواسآ اگر چه دلخوش بود
بغل گرفته کنون تار عنکبوتش را
به پای کودک غزه فتاده تا شاید
درون سینه کند حبس، تیر فوتش را!