printlogo


کد خبر: 220845تاریخ: 1399/4/2 00:00
مسأله جدایی یک یا چند ایالت‌ از آمریکا چندان مبتنی بر واقعیت نیست
پاره‌های ‌آمریکا

شروین طاهری*: آنچه امروز به عنوان آمریکا می‌شناسیم، کشوری است که ظاهرا از 50 ایالت متحد تشکیل شده اما از داخل به 48 دولت مختلف و دست‌کم 2 جمهوری کالیفرنیا و تگزاس تقسیم شده است. هر روز بیشتر به این درک می‌رسیم که چه برای شهروندان آمریکایی و چه مردم جهان، آنچه ایالات‌متحده خوانده می‌شود، یک سوء‌تفاهم است که معنا و مفهوم اصلی آن در ترجمان زبانی، سیاسی و حقوقی گم شده است. 

برای کمی بیش از 2 قرن ما ترجیح داده‌ایم برای جلوگیری از گیج شدن افکار عمومی از فدرالیته عریان آمریکایی، عنوان رسمی آن را به شکلی همه‌فهم‌تر ترجمه کنیم تا با تلقی مدرن دولت- ملت که از قرن بیستم در میان اغلب جوامع کره زمین رواج یافته تداخل نداشته باشد. این اما نافی واقعیت ملموس داخل آمریکا نیست که به جای ایالات‌متحده، با دولت‌ها یا حکومت‌های محلی مواجه می‌شوید که اتفاقا چندان هم ‌متحد نیستند و هر یک ارزش‌ها و منافع ملت‌ها یا جوامع داخل محدوده خود را نمایندگی می‌کنند. 
این کشور به دنبال انقلاب علیه استعمار انگلیس در اواخر قرن هجدهم میلادی و از استقلال 13 کلونی مهاجر‌نشین ساحل شرقی آمریکای امروزی از بریتانیا تشکیل شد؛ کلونی‌هایی که همان زمان خود را دولت یا حکومت می‌پنداشتند. سپس در مدت زمانی کمتر از 2 قرن و نیم، سه‌چهارم مساحت تقریبا 10 میلیون کیلومتر مربعی امروزی آمریکا از مالکان حقیقی آن یعنی سرخپوستان غصب شد و همراه با منطقه بزرگ آلاسکا که از روسیه تزاری خریداری شد، به کشوری به نام ایالات‌متحده منضم شد اما هنوز هم در اصل ماجرا تغییری ایجاد نشده و حتی زیر یک پرچم پیژامه‌ای راه‌راه سرخ و سفید هم حقیقتا هیچ‌گاه آمریکایی بودن بر هویت محلی شهروندانش غلبه نداشته و ندارد. 
بهار امسال، تنها در مدت یک ماه دنیا با کلکسیونی جالب از تمام تناقضات این مجموعه سیاسی بشدت در حال واگرایی مواجه شد؛ یک دوره فشرده آمریکا‌شناسی. ابتدا در جریان بازگشایی قرنطینه سراسری پسا‌کرونا، اختلافات دامنه‌دار میان حکومت‌های خیلی از همین به‌اصطلاح ایالات با حکومت مرکزی واشنگتن، کار را به جاهای باریک کشاند که در نتیجه آن ترامپ از هوادارانش خواست به خیابان‌ها ریخته و مشروعیت دولت‌های محلی را به چالش بکشند. اشغال ساختمان کپیتال (فرمانداری) در شهر شیکاگو مرکز ایالت میشیگان توسط حامیان مسلح جمهوری‌خواه اوج این رویارویی بود. کمی بعد با گسترش اعتراضات ضدنژاد‌پرستی در ایالات مختلف، اتفاقاتی تاریخی رقم خورده از جمله در سیاتل، مرکز ایالت واشنگتن و یکی از مهم‌ترین مراکز صنعتی و ‌آی‌تی آمریکا در منتهی‌الیه شمال غربی این کشور؛ گروهی از مردم معترض این شهر در اعتراض به سرکوب‌های دولت ترامپ و گارد ریاست‌‌جمهوری، با همراهی فرماندار و شورای شهر، از امکان قانونی سیاتل به عنوان یک شهرمستقل بهره برده و با اخراج پلیس از ارگ حکومتی یا همان منطقه، تشکیل جامعه مستقل در منطقه کپیتال موسوم به CHAZ را اعلام کردند. دولت ترامپ هنوز هم راهکاری قانونی برای حل این مشکل پیدا نکرده است. 
3 سال پیش بود که اف‌بی‌آی، در نخستین روزهای غلبه ترامپی‌ها بر آن، گزارشی کاملا به سبک «تئوری توطئه» منتشر کرد که در آن ادعا می‌شد ارتباطی سازمانی میان آنچه حلقه‌های آنارشیست‌ها می‌خواند- شامل اغلب گروه‌های فعلی ضدنژادپرستی مثل آنتی‌فا و جنبش بی‌ال‌ام( #زندگی سیاهان اهمیت دارد)– و سازمان‌های تروریستی و افراط‌گرای خاورمیانه یعنی القاعده و داعش وجود دارد. دولت ترامپ با این گزارش می‌خواست زمینه تروریستی قلمداد شدن گروه‌های ضدنژادپرستی و جنبش‌های موازی را که باعث واگرایی ایالات‌متحده می‌شوند، فراهم کند و در عین حال آنها را به تشکیلات دموکرات‌ها و دولت سایه آمریکا منسوب کند که قبلا متهم شده بودند از داعش و القاعده حمایت می‌کنند. با این حال شاید آنچه افکار عمومی آمریکا از گروه‌های تکفیری برداشت کرده باشد بسیار متفاوت از آن چیزی است که کاخ سفید و جمهوری‌خواهان متعصب می‌خواستند. نتایج برخی تحقیقات دانشگاهی در دوران اوج جنایت‌های سازمان تروریستی داعش (دولت اسلامی عراق و شام) در عراق و سوریه نشان می‌دهد بسیاری از جوانان آمریکایی بویژه سفیدپوستان ایالت‌های جدایی‌طلب یا حامی کنفدراسیون (تبدیل ایالات به جمهوری) به این نکته توجه نشان داده‌اند که حتی داعشی‌های یاغی خود را یک State یا دولت می‌خوانند حال آن که ایالت‌های آمریکا از ابتدا State ‌  خوانده شده و در قانون اساسی اولیه آمریکا 1779 برای آنان حق حاکمیت تعیین شده است. تقابل مفاهیم State به معنای دولت با Province به معنای استان یا ایالت، به‌مثابه جرقه‌ای در ذهن آمریکایی‌ها بوده که امروز تبدیل به یک آتش فراگیر شده است. 
نمود این دو‌گانه را در ماه‌های اخیر در جدال لفظی میان ترامپ به عنوان رئیس‌جمهوری آمریکا متشکل از 50 دولت با مقامات ایالت‌های کالیفرنیا، نیویورک و اخیرا فرماندار و اعضای شورای شهر سیاتل(‌ایالت واشنگتن) شاهد بوده‌ایم. کاخ سفید و برخی سناتورهای جمهوری‌خواه، مقامات محلی را که مدعی نمایندگی دولت/ ملت‌های خود در ایالات مزبور هستند، متهم می‌کنند که در حال نقض تعاریف قانون اساسی هستند و در مقابل آنها می‌گویند حاکمیت واشنگتن در حال نادیده گرفتن حقوق قانونی‌شان است. 
نکته اینجاست که آنچه در همه این سال‌ها مفهوم ایالات‌متحده را پشتیبانی می‌کرد نه قانون مصرح، بلکه عرف مردم‌سالاری خاص آمریکایی بود که امروز از یک سو توسط جهانی‌سازی و سیل مهاجران غیر‌اروپایی در این کشور به چالش کشیده می‌شود و از سوی دیگر توسط اقتدارگرایی روز‌افزون ترامپی‌ها در مرکز که موجودیت و هویت مستقل ایالات را در معرض خطری به نام «آمریکای بزرگ و هم‌شکل» قرار داده است. 
 
* ضربه ترامپ به آمریکای یکپارچه
از منظر جامعه‌شناسانه، شعار «آمریکای بزرگ» که توسط دونالد ترامپ و هوادارانش سر داده می‌شود، یکی از مهم‌ترین آسیب‌های داخلی متوجه پیوستگی اجتماعی آمریکاست که تمامیت سیاسی و ارضی آن را تهدید می‌کند. 
ترامپ دیروز کارزار انتخاباتی‌اش را پس از توقفی یکصد‌روزه به‌خاطر همه‌گیری کرونا به نمادین‌ترین شکل ممکن آغاز کرد. او برای نخستین سخنرانی انتخاباتی خود به شهر«تالسا» که یادگارهای دردناک تاریخی از فعالیت‌های جنبش نژادپرست کوکلاکس کلان علیه سیاهان دارد، سفر کرد اما برخلاف انتظار مقامات ایالتی اوکلاهما، استقبال حامیان جمهوری‌خواه ترامپ و جریان برتری سفیدها بسیار کمتر از میزان پیش‌بینی شده بود. 
تیم ترامپ پیش‌بینی ثبت‌نام یک میلیون جمهوری‌خواه در همایش انتخاباتی تالسا را داشت که رقم واقعی بسیار کمتر از این بود. همچنین برنامه‌ریزی برای کشاندن 100 هزار نفر به خیابان‌های شهر با شکستی بزرگ مواجه شد و حتی کمتر از یک‌سوم گنجایش سالن 19 هزار نفری محل سخنرانی ترامپ پر شد. 
در عین حال مسؤولان ستاد او از بیم خشم عمومی و واکنش‌های جنبش ضد‌فاشیستی آنتی‌فا، ناگزیر به لغو بسیاری از برنامه‌های انتخاباتی او در اوکلاهما شدند، چنانکه روز شنبه، تظاهرات ضدنژادپرستی و ضدترامپ 47 ایالت را فرا گرفته بود. 
می‌توان گفت تنها دستاورد آغاز کارزار انتخاباتی 2020 ترامپ این بود که رئیس‌جمهور ایالات‌متحده بدعت خطرناکی علیه ساختار ایالتی کشورش گذاشت. او تالسا را به عنوان نقطه آغاز انتخاب کرد، یعنی شهری که به ‌خاطر گذشته تاریک نژادپرستانه‌اش حتی سال‌ها بعد از الغای برده‌داری در آمریکا در یادها مانده است. در رخداد سال 1921 در این شهر که به ‌خاطر سکونت طبقه مرفه سیاه‌پوست به «بلک وال استریت» مشهور بود، گروهی از سفیدبرترپندارها به بهانه تعرض یک شهروند آفریقایی‌تبار به زن سفید 1256 خانه، ملک شخصی و مغازه را در یک منطقه سرسبز تالسا به آتش کشیده، نزدیک به 300 تیره‌پوست را کشته و 800 تن دیگر را زخمی کردند. ترامپ طبق قرائت رسمی به تالسا آمد تا از سیاهان و مخالفان نژادپرستی دلجویی کند اما تقریبا هر کسی در آمریکا معترف بود که او به تالسا آمد تا همراه با حامیان نژادپرستش در آن قدرتنمایی کند و زخمی دیگر به سیاهان بزند. ترامپ هفته پیش از آن صریحا گفته بود که به هیچ وجه اهمیتی برای شورش‌های سراسری در اعتراض به نژادپرستی دولت خود و پلیس فدرال قائل نیست، چرا که معترضان جزو پایگاه رأی سنتی او یعنی سفیدهای متعصب نیستند. اگر چه ممکن است از نگاه بیرونی چنین به نظر برسد که او پشتش به بزرگ‌ترین پایگاه اجتماعی آمریکا که حدود 40 درصد جمعیت 320 میلیون نفری این کشور را شامل می‌شود گرم است اما تقسیم‌بندی‌های سنتی جغرافیایی- اجتماعی حاکی از حقایقی تلخ برای آینده «آمریکای بزرگ و یکپارچه» هستند. 
 
* پایان جامعه‌شناسی واحد آمریکایی
تظاهرات سلسله‌وار و عمدتا صلح‌طلبانه ژوئن سیاه 2020 که به دنبال قتل فجیع جرج فلوید آفریقایی‌تبار توسط یک پلیس سفید در مینیاپولیس همه آمریکا را در بر گرفتند شاید حتی به اندازه شورش‌های 1992 که تنها به شهر لس‌آنجلس محدود بودند خسارت و تلفات بر جای نگذاشته باشد اما گسل‌های اجتماعی یک جامعه اساسا مستعمراتی را برملا کرد. 
شورش‌های ضدنژادپرستانه که ظرف کمتر از یک ماه به بیش از 450 شهر در همه 50 ایالت سرایت کرده نشان از آن دارد که آمریکا از جوامعی مختلف و غیر‌همگن تشکیل شده است و به عبارت بهتر، این کشور هنوز به لحاظ فرهنگی از پیشینه برده‌داری خود رها نشده است. 
اقدام نمادین ترامپ در دامن زدن به توهم سفیدبرتر‌پنداری در تالسا، تنها دهن‌کجی به رنگین‌پوستانی محسوب نمی‌شد که همان نسبت جمعیتی سفیدپوست‌های حامی او را تشکیل می‌دهند، نبود بلکه به‌مثابه تیر خلاصی به نظریه «جامعه‌شناسی واحد آمریکایی» و به منزله کشیدن نخی بود که اجزای متفاوت و چه‌بسا متخاصم این جامعه انشقاق‌یافته از بدو پیدایش را به هم متصل می‌کرد. 
از این پس باید این جوامع را به طور جداگانه مورد مطالعه قرار داد و برهم‌‌کنش آنها را در قالب نظریه جدید «جامعه‌شناسی انشقاق‌یافته آمریکایی» گرد آورد. 
اگر شورش سال 1992 سیاهان لس‌آنجلس که در اعتراض به قتل «رادنی کینگ» در محله کره‌ای‌نشین شهر برپا شد، در حقیقت تخاصمی میان 2جامعه آفریقایی‌تبار و کره‌ای‌تبار محسوب می‌شد، حالا اما ما با پدیده چند‌بعدی تخاصم احتمالی گروه‌های مختلف قومی آن هم منطبق بر مرزهای واقعی جغرافیای ملت‌های آمریکایی مواجه هستیم؛ جغرافیایی که روزنامه‌نگار و محقق آمریکایی، کالین وودارد آن را در کتاب «ملت‌های آمریکایی» به شکلی یازده‌پاره ترسیم کرده است. او این تقسیم‌بندی فرا‌ایالتی را بر اساس وابستگی فرهنگی جوامع مختلف انجام داده است که در کشوری با پراکندگی قومیتی و مذهبی آمریکا، اصالت بیشتری دارد. 
سیاهان که تا اواسط قرن بیستم، بخش نامرئی و به حساب نیامده «ملت‌های آمریکایی» بودند اگر چه هنوز هم در هیچ یک از مناطق یازده‌گانه مورد توصیف وودارد، در قلمرویی مشخص برتری جمعیتی یا فرهنگی ندارند اما به عنوان نیرویی مهم و تاثیر‌گذار ضدساختار سیاسی فعلی ایالات‌متحده، نیروهای دیگر بویژه مهاجران غیراروپایی و حتی بخش مهمی از جامعه سفیدهای اروپایی‌تبار را برای به چالش کشیدن نظام امپریالیستی یکپارچه و مرکز‌گرای آمریکا حول خود متحد می‌کنند. به عبارت دیگر جنبش سیاهان، کاتالیزور تجزیه اجتماعی آمریکا به عنوان مبنای فروپاشی سیاسی آن است. 
البته مطرح شدن نظریه «ملت‌های آمریکایی» توسط وودارد در سال 2011 خیلی هم جدید نبود. 23 سال پیش از او این پروفسور ایگور پانارین، از مدیران پیشین کا‌گ‌ب، سازمان اطلاعاتی شوروی سابق بود که به افشای اسناد مطالعات جامعه‌شناسانه روس‌ها درباره نقشه تجزیه ایالات‌متحده پرداخت. او در سال 1998 پیش‌بینی کرد که نظام سیاسی فعلی آمریکا پس از فروپاشی رقیب بزرگ و همسان شرقی‌اش یعنی اتحاد جماهیر شوروی، مدت چندانی دوام نخواهد آورد. نقشه راهی که پانارین برای فروپاشی ایالات‌متحده ارائه می‌داد اساس نقشه وودارد قرار گرفته و تفاوت بزرگش با آنچه در ذهن اغلب مردم می‌گذرد، تقسیم‌بندی آن بر اساس جغرافیای فرهنگی- اجتماعی است نه مرزهای ایالتی. 
اگر چه شوروی‌ها پیش از فروپاشی خود این اتفاق را پیش‌بینی می‌کردند اما سیاست خارجی تهاجمی دولت‌های متوالی جمهوری‌خواه و دموکرات در کنار روند انقلابی جهان‌سازی و انفجار جهانی اقتصادی و مالی ناشی از آن باعث شد شکاف‌های داخل آمریکا دیرتر بروز کند. همچنین برنامه جرج بوش پسر برای راه‌اندازی «جنگ جهانی دائمی» با بهره‌گیری از اهرم تروریسم بین‌المللی با مبدا واقعه یازدهم سپتامبر دست کم به مدت یک دهه، ذهن آمریکایی‌ها را درگیر شعارهای «دیگر هراسانه» حاکمان واشنگتن کرد تا اینکه بالاخره در جهانی کاملا دگرگون شده که آمریکا دیگر در آن حرف اول را نمی‌زند، این «دیگری» متخاصم در داخل خود این کشور متبلور شد که رشد قابل توجه جامعه مهاجران غیراروپایی در آمریکای قرن بیست‌و‌یکم نقش مهمی در این تغییر داشت. 
سرانجام «کالین وودارد» زمانی کتاب جنجالی‌اش «ملت‌های آمریکایی: تاریخ 11 منطقه فرهنگی رقیب در آمریکای شمالی» را منتشر کرد که عملا روند سقوط یکپارچگی نظام اجتماعی ایالات متحده با روی کار آمدن باراک اوباما، نخستین رئیس‌جمهور رنگین‌پوست در واشنگتن آن هم با شعار «تغییر» آغاز شده بود. 
البته نمی‌توان گفت الزاما مرزبندی سنتی ملت‌های آمریکایی نیز دچار تغییر شده است، بلکه ایالات متحده در طول تکوین 2 سده‌ای خود همواره مبتلا به سندروم انشقاق بوده است. 
***
نقشه آمریکای چند پاره
جمهوری آمریکا کارش را با 13 حکومت محلی در قالب ایالاتی متحد آغاز کرد که کالین وودارد آن را در کتاب قبلی‌اش «جمهوری دزدان دریایی» خوانده بود. حالا که تعداد این ایالات که دیگر چندان هم متحد نیستند به 50 رسیده است، نقشه‌ای دیگر از زیر پوست نقشه رسمی آن بیرون می‌زند که بر 11 تقسیم‌بندی جغرافیایی بنیادین بر اساس ترتیب و نحوه سکونت و تکوین موج‌های مختلف مهاجران به این سرزمین ترسیم شده است. 
به نظر می‌رسد پیشینه وودارد به عنوان روزنامه‌نگار تحقیقی همکار موسسه پیو، مهم‌ترین مرکز افکارسنجی آمریکا در شکل‌گیری نظریه او حیاتی بوده است. 
او تقسیم‌بندی‌‌های یازده‌گانه‌اش را بر اساس این ذهنیت ساده و اساسی آمریکایی‌ها انجام داده است که به هر آمریکایی دیگری که می‌رسند از او می‌پرسند «کجایی هستی؟» پاسخ به این سوال هویت حقیقی هر شهروند آمریکا را تعیین و گسل‌های تجزیه ایالات متحده به جوامع برآمده از این هویت‌های چندگانه را تعریف می‌کند. 
او این مرز‌‌بندی‌های فرهنگی فرا ایالتی را به منزله طلاق «ملت‌های آمریکایی» از مرزهای قانونی و بین‌المللی (بویژه میان ایالات متحده با مکزیک و کانادا) می‌داند که طلاق از نظام مرکزی واشنگتن را هم در پی خواهد داشت. این ملت‌های آمریکایی به ترتیب زیر (طبق نقشه) هستند:
یانکی‌محور: منطقه‌ای که نوادگان پیوریتان‌های مسیحی نیوانگلند در مناطق بالادستی نیویورک و بخش‌های شمالی پنسیلوانیا، اوهایو، ایندیانا، ایلینوی، آیووا، داکوتای جنوبی، میشیگان، ویسکانسین، مینه‌سوتا در شرق و غرب دریاچه‌های مرزی آمریکا و کانادا بنیان گذاشتند. 
عمق جنوب: منطقه ساکنان مستعمرات انگلیسی سابق هند غربی در عمده مناطق جنوب شرقی آمریکا که از کارولینای جنوبی تا تگزاس گسترده شده است. 
هلند نو: بازمانده کلونی‌های مستعمراتی قرن هفدهمی هلندی‌ها از منطقه بزرگ نیویورک تا مناطق پایین دست رود هودسون که تا جنوب شرقی کانکتیکت امتداد دارد.
خط ساحلی: منطقه‌ای در ساحل مرکزی شرقی که شامل پایتخت واشنگتن و ایالات سفیدپوست مرفه ویرجینا، مریلند و کارولینای شمالی می‌شود.
آپالاچیای بزرگ: مناطقی که نخستین‌بار توسط مهاجران حاشیه‌نشین بریتانیا بویژه ایرلندی‌ها، اسکاتلندی‌ها و مردم شمال انگلیس اشغال شده بود.
میدلندز (سرزمین‌های میانی): منطقه‌ای که به عنوان محور فرهنگی آمریکا شناخته می‌شود و همواره اهمیت زیادی در شناخت تحولات این کشور بویژه انتخابات مختلف داشته است. میدلندز منطقه‌ای بود که نخستین‌بار توسط اعضای انگلیسی فرقه کوئیکر و هلندی‌های پنسیلوانیا گشوده شد. این منطقه، پیرامون منطقه یانکی محور را در هردو سوی مرزهای آمریکا و کانادا فرا گرفته است. 
فرانسه نو: مقصد نخستین مهاجران و کاشفان فرانسوی که در سال 1604 به سواحل شرقی آمریکا رسیدند و از آن روز هویتی فرانسوی به کبک‌ (کانادا) و لوئیزیانا بخشیدند. 
ال‌نورته (شمال به زبان اسپانیولی): منطقه ظهور و بروز قدیمی‌ترین فرهنگ‌های اروپایی با محوریت اسپانیایی‌های کاتولیک در قاره آمریکا که مناطق شمالی مکزیک را هم شامل می‌شود. در عین حال این آخرین منطقه‌ای بود که به کشور آمریکا منضم شد. 
غرب دور: بزرگ‌ترین منطقه فرهنگی آمریکا که جزو آخرین مناطق مسکونی مهاجران بود. این منطقه تقریبا کل میانه غربی هر دو کشور ایالات متحده و کانادا را در بر می‌گیرد. 
ساحل چپ: منطقه‌ای که نخستین‌بار توسط یانکی‌های نیوانگلند اشغال شد اما بعدها مورد هجوم سیلی از مردم آپالاچیا و مهاجرانی از سراسر دنیا قرار گرفت و امروز در قالب 2 ایالت واشنگتن و کالیفرنیا، مرکز مهم‌ترین صنایع مدرن هوایی، ‌آی‌‌تی و سینما در جهان محسوب می‌شود. این منطقه که به ساحل غربی هم مشهور است، احتمالا شاهد نخستین مرحله تجزیه ایالات متحده خواهد بود. 
اولین ملت: سرزمین‌های شمال شرقی و مرکزی کانادا نزدیک به مدار قطبی شمالگان که طبق نظریات باستان‌شناسی اولین مردم آسیایی مهاجر به قاره آمریکا، چند ده هزار سال پیش در آن ساکن شدند.

* روزنامه‌نگار


Page Generated in 0/0056 sec