printlogo


کد خبر: 220946تاریخ: 1399/4/4 00:00
درباره «شنای پروانه» که امروز اکرانش را در سینماها آغاز کرد
سرنوشت هر کی دست خودشه

احسان سالمی: وقتی قرار است درباره «شنای پروانه» بنویسی، باید پیش از هر چیز یک نکته را به مخاطب گوشزد کنی؛ «در میان انبوهی از تله‌فیلم‌هایی که هر ساله در سینمای ایران به اسم آثار سینمایی تولید می‌شوند، قرار است بالاخره با یک اثر سینمایی روبه‌رو شوی»، این یعنی به شکل پیش‌فرض «شنای پروانه» اثری بالاتر از سطح آثار مرسوم سینمای ایران است؛ آثاری که دیدن برخی از آنها بر پرده بزرگ سینما نه ‌تنها توهین به شعور مخاطب است بلکه از نظر نگارنده حتی توهین به هنر سینما نیز به شمار می‌آید. 
«شنای پروانه» ادای روشنفکری درنمی‌آورد؛ قصه‌ای دارد که سعی می‌کند مبتنی بر قواعد کلاسیک و اصول قصه‌گویی آن را برای مخاطبش روایت کند. اینکه می‌گویم ادای روشنفکری ندارد، یعنی نه فقط در شیوه قصه‌گویی، بلکه از نظر تعریف یک ایده مرکزی قابل قبول بر مسیری درست حرکت می‌کند؛ قهرمانی که به دنبال نجات جان برادر، با ماجراهایی پیچیده روبه‌رو می‌شود. 
محمد کارت به عنوان کارگردان و یکی از اضلاع اصلی نگارش قصه «شنای پروانه» بعد از چندین سال فعالیت در عرصه فیلم‌های کوتاه و مستند، بدرستی می‌داند برای جذب مخاطب، آن هم مخاطبی که می‌خواهد برای دیدن فیلم پول خرج کند، باید قهرمان بسازد و مبتنی بر قواعد خلق درام و شیوه‌های اصولی قصه‌گویی، قصه‌اش را پیش چشم مخاطبان تصویر کند. برای همین هم از خلق تعلیق، کشمکش و حتی استفاده از اهرم‌هایی همچون خشونت و درگیری برای میخکوب کردن مخاطبش غافل نمی‌شود. 
کارت که سال‌ها مستندساز بوده، وقتی برای روایت قصه‌اش به دل جنوبی‌ترین نقاط تهران و دخمه‌های معتادان آن می‌رود، همچون یک مستندساز به روایت قصه قهرمانش می‌پردازد؛ تصاویری دقیق از آنچه در زیرپوست شهر تهران و مناطق جنوبی آن می‌گذرد، البته که بدرستی هم می‌تواند مرز بین اثر سینمایی و مستند را حفظ کند و کاری خارج از چارچوب قواعد روایتگری در یک اثر سینمایی انجام ندهد. 
اما گذشته از شیوه روایت آنچه تبدیل به نقطه قوت «شنای پروانه» شده، ترکیب درست بازیگران آن است؛ انگار همه کاراکترها با آن موقعیت‌های عجیب و غریبی که در آن قرار گرفتند، عجین شده‌اند و خبری از بازی نیست؛ گویا همه‌ چیز واقعی است. حتی بازیگری همچون علی شادمان که در سال‌های گذشته انبوهی از بازی‌های ضعیف را در کارنامه‌اش ثبت کرده، در «شنای پروانه» خوش درخشیده است و در این میان مهدی حسینی‌نیا، بازیگر نقش مصیب جواهری است که با «شنای پروانه» کشف شد. 
فیلمساز خشت به خشت قصه‌اش را درست روی هم می‌چیند و همین بنای اصولی است که باعث می‌شود او دقیقا در بهترین نقطه ممکن بزرگ‌ترین گره قصه‌اش را باز کند و همه گزاره‌های ذهنی تثبیت‌شده در ذهن مخاطبانش را بهم بریزد تا قصه‌ای را برای مخاطبانش روایت کرده باشد که نه فقط چند ساعت بعد از خروج از سینما، بلکه تا سال‌ها در ذهن او ماندگار شود.
هر چند ظاهر «شنای پروانه» از منظر برخی بیشتر یک لات‌گرافی است اما فیلم حقیقتا یک اثر آسیب‌شناسانه در ارتباط با طبقه‌ای از جامعه ایرانی است که تاکنون اینگونه درست و واقعی زیر ذره‌بین قرار نگرفته نبودند. اتفاقا فیلمساز سعی می‌کند از دل این قصه- که به زعم بعضی «لات‌گرافی» است- به نقد قدرت‌طلبی بدون مرز آدم‌ها بپردازد؛ قدرت‌طلبی بی‌حد و حصری که می‌تواند آتشی بزرگ در زندگی هر انسانی باشد.
«شنای پروانه» با آنکه در پوست ظاهری خود، اثری سخت و مردانه به نظر می‌رسد اما نسبت به زنان و قصه‌های آنها نیز بی‌تفاوت نیست؛ زنانی که زندگی هر کدام از آنها متاثر از شرایط خاص و ویژه‌ای است که به واسطه زندگی در کنار یک مرد لات به وجود آمده است. از «پروانه» که در واقع قصه اصلی فیلم، قصه او است تا همسر حجت (با بازی مه‌لقا باقری) و پانته‌آ بهرام، همه زنانی هستند که به نوعی تحت تاثیر پیامدهای ارتباط با لات‌ها قرار گرفته‌اند.
فیلم محمد کارت از وسط خیابان شروع می‌شود؛ از وسط اجتماع و از همان آغاز در وسط بحران است و این یکی دیگر از مزیت‌های «شنای پروانه» نسبت به دیگر سوژه‌های اجتماعی است. این هم اشاره به همان نکته ابتدای متن است که محمد کارت سعی نمی‌کند تا ادای روشنفکری در بیاورد یا در خارج از قواعد قصه‌گویی کاری را انجام دهد و به قول معروف «خلاف جهت آب شنا کند». آنچنان که در همان زمان برگزاری جشنواره فیلم فجر نیز در همین صفحه فرهنگ و هنر روزنامه «وطن امروز» نوشتیم: «قصه‌گویی در «شنای پروانه» بدون پنهانکاری اتفاق می‌افتد. بدون شامورتی‌بازی‌های تدوینی که شبه‌روشنفکران را از نداشتن قصه نجات می‌دهد؛ بدون پیچاندن مخاطب و سرکار گذاشتنش و البته این مهم کار هر کسی نیست. حتی اصغر فرهادی گاهی موفق به رعایت این مولفه نمی‌شود. او در «فروشنده» بنای معما دارد اما مخفی‌کاری می‌کند به جای اینکه قصه‌ای بگوید و مخاطب بپرسد:«بعدش چه خواهد شد؟» درباره «شنای پروانه» نه پنهانکاری داریم، نه شامورتی‌بازی‌ای اتفاق می‌افتد. از ابتدای فیلم، ما می‌توانیم دلیل اتفاقات بعدی را حدس بزنیم اما باز کارگردان غافلگیرمان می‌کند. همین غافلگیری‌هاست که بحران فیلم را نفسگیر می‌کند و تعلیق را معنا‌دار. از طرفی محرک و انگیزه اصلی انتقام «حجت» را که مهم‌ترین لازمه قصه انتقام است، به شکل درستی در فیلم می‌بینیم».
«شنای پروانه» قطعا اثر کاملی نیست اما به عنوان اولین ساخته یک کارگردان جوان قطعا یکی از بهترین‌های چند سال اخیر سینمای ایران است. اثری علیه قهرمان‌های منفعل سال‌های اخیر سینمای ایران که می‌تواند الگویی برای خلق قهرمان‌های تازه در این سینمای جشنواره‌زده باشد. همچنان که در همان زمان برگزاری سی‌وهشتمین جشنواره فیلم فجر در ارتباط با دلایل حمایت‌مان از این فیلم نوشتیم: «موقعیتی که شنای پروانه خلق می‌کند مخاطب را به این درک می‌رساند که نه‌تنها جامعه را نمی‌توان علت‌العلل بدبختی‌ها و سرنوشت منفی آدم‌ها دانست، بلکه حتی خانواده را نیز نمی‌توان با این رویکرد نقد کرد. جمله آخر قهرمان فیلم مبنی بر اینکه «سرنوشت هر کی دست خودشه»، در واقع تصریح بر این نکته است که در واحدی کوچک‌تر از جامعه یعنی خانواده هم امکان 2 نوع از رشد شخصیتی وجود دارد. حالا که مسعود کیمیایی به پایان راه «قهرمان‌پردازی»‌های سنتی‌اش رسیده، هر سال شاید یکی، دو فیلم الگوی او را آنچنان که حقش است به مرحله  فیلم برسانند».

Page Generated in 0/0056 sec