کد خبر: 220992تاریخ: 1399/4/5 00:00
گیر افتادن تیم مذاکرهکننده در شورش آمریکا
خاطرات یک مذاکراتچی
امروز صبح با صدای بلندی که از بیرون میآمد از خواب [ناز] پریدم. پنجره را باز کردم و علت را پرسیدم. چند[سیاهپوست] چیزهایی به انگلیسی گفتند. نفهمیدم. یکی از محافظها گفت نمیتواند نفس بکشد. بهش گفتم خب کمتر [کله]پاچه بخور. گفت این ترجمه حرف سیاهپوستهای بیرون است. هوا اینجا خیلی آلو[ده] است. البته داخل هتل هوا خیلی خوب است. اگر بشود تهویهشان را با خودم به سعد[آباد] ببرم خیلی خوب است. قبل از ظهر راه افتادیم برای مذاکره. مردم هنوز در خیابان علیه [آلودگی] هوا شعار میدادند. به شوخی به یکی از محافظها گفتم اینجا هم مردم توقعشان بالا رفته. [ن]خندید. این روزها بیمزه شدهام. پلیس چندتا [سیاه]پوست را انداخته بود روی زمین تنفس [مصنوعی] میداد. گفتم محافظها روشهایشان را یاد بگیرند. به درد میخورد. یکدفعه شلوغی خیابان اوج گرفت. همه وحشتزده شدند و [مثل اسب] این سو آن سو میدویدند. از محافظها علت را جویا شدم. گفتند معترضان این قسمت را گرفتهاند و منطقه خودمختار اعلام کردهاند. گیر افتاده بودیم. باید زودتر به [مذاکره] میرسیدیم. داشت دیر میشد. گفتم یکی از معترضان را بگویید بیاید. آمد. گفتم اجازه بدهید ما برویم مذاکرهمان دارد دیر میشود. پیشنهاد کرد با آنها مذاکره کنیم. میگفت حاضر است در یک شرایط برابر با هم حرف بزنیم. میگفت ما دیگر به جایی حمله نمیکنیم. اصلا آداب [دیپلماتیک] بلد نبود. یکهو بهش گفتم: پشت سرت! تا برگشت به محافظها گفتم با قنداق [اسلحه] بزنند شتکش کنند و بعد فرار کردیم. حوالی ظهر رسیدیم محل مذاکره. آنها جلسه داشتند. نماز [ظهر] را خواندیم و پشت در منتظر شدیم. کمی [علف] از زیر پایم برداشتم و بوییدم. حس خوبی داشت. تمام خستگی راه از تنم [بیرون] رفت. جلسه آنها طول کشید و مذاکره افتاد برای فردا. برگشتیم [هتل]. الان میخواهم [بخوابم]. شکر خدا پلیس معترضان را ساکت کرده و فقط صدای جیر[جیرک] میآید.