هست در مهر و وفا مانند پیکان، دوستی!
تازگی ترمز بریده همچو نیسان، دوستی!
آی مردم زندگانی چای تلخی بیش نیست
شکرینش کرده اما مثل قندان، دوستی
حلقه پشت حلقه هی میافکند بر گردنم
نشئهام کرده شبیه دود قلیان! دوستی!
ورد خواند و بنده دیدم با دو چشم خویش دوش
نیمرو را کرد فوری مرغ بریان، دوستی
با سرانگشتان او دهگان، خداگان میشود
عامل وحدت میان «صفر» با «گان»، دوستی!
محتسب جیب مرا دید و گریبانم گرفت
گفتمش مشتی کجا جرم است انساندوستی؟!
دوستم دارد فراوان دوستم! من نیز، چون
بیشتر میارزد از میلیارد تومان دوستی
من اگر لب تر کنم میغرقدم توی طلا
کیف دارد قیمتی باشد نه ارزان، دوستی
دوست آن باشد که تا آرنج گیرد دست دوست
کنج زندان را کند ملک لواسان، دوستی