حسن ثابتی*: هر زمان که نام شهر تهران به میان میآید، اولین چیزی که به ذهن همه میرسد آلودگی هوا، ترافیک، شهرسازی ناموزون، تراکم بالا و آسیبهای اجتماعی و عباراتی مشابه آن است. در رسانهها نیز بحث از شهر و مدیریت شهری متناظر با همین مفاهیم است. فراتر از این، در اسناد بالادستی کشور اگر دقت کنید همبستگی بالایی میان این مفاهیم و شهر به وضوح خودنمایی میکند. تهران اما وجوه دیگری هم دارد؛ ارتفاعات کوهستانی از قبیل دربند، درکه، توچال و...، پیادهراههای تاریخی و زیبای بازار، یکی از بلندترین برجهای مخابراتی جهان و از همه جذابتر بسیاری از خاطرات جمعی و مشترک از غم و شادیهای ملی در یک پایتخت. چرا اینگونه شد؟ چرا در ذهنیت جمعی ما شهر خسته و آلوده است؟ چرا چند نسل هم در تهران بوده باشیم باز هم از ما بپرسند، ما اصالتا تهرانی نیستیم؟
چرا در اولین تعطیلات ممکن همه از تهران میروند و گویی هیچکس به تهران نمیآید؟ در مسأله کلیشهای ترافیک تهران به طور مشخص این موضوع خود را نشان میدهد. خودروهای تکسرنشین و رانندگان بیحوصله، عادت همیشگی رانندگی در تهران است. شما در یک میهمانی آشنایان همیشه آرام و با حوصله و خوشبرخورد هستید، چرا که مکانی که در آن هستید آشناست، حاضران را میشناسید و باید حس خوبی از خودتان منتقل کنید اما زمانی که در اتوبوس یا مترو در کنار جمع زیادی از افراد هستید، همواره استرس دارید، خسته و بیحوصلهاید و طبیعتا رعایت اطرافیان را کمتر میکنید. کوچکترین برخوردی ممکن است حتی به درگیری هم بینجامد. این فشار و آن آرامش نتیجه احساس تعلق است. روی سطلهای زباله در قدیم یک عبارت مهم مینوشتند «شهر ما، خانه ما». چقدر دقیق و خلاصه اصل اساسی زندگی در تهران را نوشته بود. و چه میزان از استرس و خستگی ترافیک و زندگی در تهران تحت تاثیر همین موضوع است.
* از چه زمانی اینگونه شد؟
پاسخ به این سوال به سادگی امکانپذیر نیست اما به همان اندازه که سخت است به همان اندازه مهم و روشن کننده چرایی وضعیت فعلی تهران است. تصور و تصویر ما از شهر، جهتگیری ما را نشان میدهد؛ به همان اندازه که شهر را برای خود میدانیم، برای آن تلاش میکنیم و حساسیت داریم. هواداران قرضی یک تیم فوتبال هیچ وقت مانند هواداران واقعی، تیم را تشویق نخواهند کرد و گریه کن اجارهای هیچ وقت مانند پدر متوفی از ته دل غمگین نیست.
* این احساس تعلق چرا در تهران نیست؟
از زمانی که جهانگردهای اروپایی در دوران صفویه بعد از دیدن پایتخت ما غبطه میخوردند که چرا شهرهایشان به زیبایی پایتخت ایران نیست، تا زمانی که ناصرالدین شاه دستور داد در شهر تغییراتی ایجاد کنند تا تهران شبیه پاریس شود یا زمانی که رضاخان دوست داشت تهران را شبیه استانبول بازسازی کند، راه بسیاری طی شد. بدون بررسی این مسیر، درک اینکه چرا هیچکس در تهران اصالتا تهرانی نیست، ناممکن است.
در این سلسلهیادداشتها سعی خواهم کرد ابتدا وضعیت فعلی تهران و سایر کلانشهرهای ایران را در ابعاد گوناگون بویژه از لحاظ مدیریت شهری مورد نقد و بررسی قرار داده و سپس ریشههای بنیادین این وضعیت را پیجویی کرده و با پرت کردن قلابی به سوی دانشگاه به عنوان عمیقترین نقطه دریای جامعه، با ماهیهایی شکار کرده و طعم لذیذ، تصویر نویی از تهران را برای مخاطبان خود ترسیم کنم. این تصویر جدید مقدمهای خواهد بود تا زمانی که همه ما اصالتا تهرانی باشیم و برای ساختن آن احساس تعلق و مشارکت کنیم. البته این سلسلهیادداشتها از پیش آماده نیست و با همفکری مخاطبان محترم پویاتر و غنیتر خواهد شد. انگیزه ما از انتشار هفتگی آن نیز همین است. این سلسلهیادداشتها به شکل روایت /گفتوگو و تعامل چند دیدگاه در زمینه شهر و مدیریت شهری تنظیم و منتشر خواهد شد تا ضمن بسترسازی واقعی برای دریافت نظر مخاطبان محترم، زمینه انتخاب و قضاوت شما را نیز مهیا کند.
*روزنامهنگار