الف. میم. نیساری: من همیشه پیش از یادداشت نوشتن، دنبال سرنخی میگردم تا شناخت مفیدی از شاعر به دست آورم که بتواند مرا در شناخت شعر او یاری کند، آنقدر که وقت نوشتن از صراط انصاف کمتر خارج شوم. کمترین اطلاعات سن و سال شاعر است که از طریق شناسنامه کتاب میتوان حاصل کرد.
البته اطلاعاتی در این حد چندان کمکی نمیکند، فقط تا این حد که متوجه میشوم مثلاً غزلهای این دفتر را شاعری 24 ساله و اشعار سپید فلان دفتر را شاعری 28 ساله سروده؛ و از اینجا حساب دستم میآید که نباید زیاد به آنها سخت گرفت، چون هنوز یک دهه از تجربیات شاعرانهشان نگذشته است. اگرنه معادلات و محاسباتی از این دست که فلانی چندساله و چکاره است و شغلش چیست و در کجا و چه شرایطی زندگی کرده و از این قبیل، تنها حواسمان را به این سمت و آن سمت معطوف میکند و شعر شاعر را به هر جا و به جایی از هر چیز، که دیگر نمیتوانیم واقعیت و حقیقت آن را به نظاره بنشینیم و دربارهاش سخن بگوییم.
«معین اصغری» 26 سال دارد و طبعاً هنوز اول راه است، حتی اگر در شاعری نابغه هم باشد. با این همه یک شاعر حرفهای زیر 30 سال هم وظایفی دارد که چندان هم حق مطول حرف زدن ندارد و انباشتن شعرش از حشو و زاید قابل پذیرفتن نیست. اتفاقاً دوره 20 تا 30سالگی احساسهای بلند و عصیانهای ناگزیری دارد که میتواند شاعر را در تداوم آن هوشیار نگاه دارد، آنقدر هوشیار که بعد از 40 سالگی شاعر را دچار محافظهکاری و راحتطلبی نکند و او را همواره در راه شاعری سرپا و عاصی نگه دارد، زیرا عصیان یکی از مؤلفههای اصلی شاعری و عرفان است؛ مولفهای که همواره شاعر و عارف را در مقابل وضع موجود، معترض، منتقد و ارتقاطلب و بلندپرواز نگه میدارد.
مجموعهشعر «روبهرو» از معین اصغری را انتشارات شهرستان ادب زیر عنوان و در ردیف مجموعهشعرهایی به نام «شعر ما» در سال 1396 منتشر کرده است. این مجموعه فقط 56 صفحه دارد، شامل غزلهای کوتاه.
به نظر من بعضی اشعار بویژه غزلها، سرنخی را میگیرد که این سرنخ، آنها را به سرمنزل دلخواه خود نمیبرد. یعنی در واقع آن نوع ساختار، شاعر را مدیریت میکند:
«پناهجوی شبم آفتاب میخواهم
چقدر تشنه بمانم؟ شراب میخواهم!
حساب کن چقدر غم به این و آن دادی
ولی من از تو غم حساب میخواهم»
یعنی علاوه بر اینکه در مصراعهای دوم کلماتی از مصراع اول تکرار میشود، بخشی از معانی نیز در مصراعهای دوم قابل پیشبینی میشود و این جلوی اتفاق را ابتدا برای شاعر میگیرد. در واقع در نوع ساختار مصراعهایی نظیر مصراع ذیل که یک غزل را پیرو خود کرده، مدیریتی هست:
«سوال هستی من از تو نیست غیر از عشق»
که بدون دخالت 80 درصدی شاعر، مصراع دوم که امثال مصراع ذیل باشد تولید میکند:
«سوال کردهام و یک جواب میخواهم»
و تولیدی که قابل پیشبینی باشد و تابع خودآگاه شاعر باشد، معلوم است که شعری متوسط یا ضعیف به عمل میآید و اگر هم یک بار دیدید خوب از آب درآمد، آن بازمیگردد به سواد و ادیب بودن شاعر و فصیح بودن زبان شاعر که نظمی را ساخته که مفید و کاربردی است؛ اما باز شعر نیست. یعنی ارجمندیاش را از جای دیگر به دست میآورد. شعر دوم این دفتر نیز با ردیف «اشک»، حرمت چندانی برای «اشک» قایل نشده، چرا که ارجمندی اشک را در حدی که در نزد فکر و احساس مردم قابلیت دارد و هست، ابراز نداشته است. شعرها سست و ضعیف است، هم به لحاظ معنا و محتوا و هم به لحاظ صوری (هرچند برای این صوری بودن باید لغت بهتری پیدا کرد. چون وقتی میگوییم صوری، مخاطب ارزش درجه دوم شعری مدنظرش میآید. در صورتی که در شعر، فرقی بین صورت و محتوا نیست):
«ممنونم از تو تا که بند آمد زبانم
راز مرا گفتی برای این و آن اشک»
واقعا چرا و چطور شاعر میتواند ممنون کسی یا چیزی باشد که راز او را برملا کرده است! جمله معترضه هم که نیست!
این هم آخر بیت یک غزل که باز چیزی برای گفتن ندارد؛ هیچ چیز:
«با اینکه چشمانم اتاقی سوت و کور است
یک امشبی را هم شده بد بگذران اشک»
حرفهای ساده و معمولی زدن، گاه زیر رنگ و لعاب و بزک دوزک صورت میگیرد و گاه نیز بیپرده و در ابیاتی که خالی از فصاحت و بلاغت است؛ آن هم در حد معمول که گاه بیمعنی میشود:
«گرچه تا میشد مرا رنجور کرد
عشق گمنامیم را مشهور کرد
اشک ماهیهای تنها بود که
آب اقیانوسها را شور کرد»
شاعر فکر کرده اگر بگوید «شور شدن اقیانوسها از گریه ماهیهاست، لابد حرف گُندهای زده است. چون فکر کرده حجم عظیم ماهیهای دریا و اقیانوس با همه بزرگی، کمک میکند به بزرگی شعرش». معروف است که به یکی گفتند: حرفهای بزرگ بزرگ بزن، گفت: فیل. حالا شاعر این مجموعه جوان بوده و بیتجربه، ناشری که اینگونه اشعار را میشناخته، چرا آن را به دست چاپ سپرده؟!
از دیگر سخنان بزرگی شاعر در این غزل و در این مجموعه، یک مفهوم تکراری و مستعمل است که اگر تکراری هم نبود، باز از جنس همان سخنانی است که گفتند حرفهای بزرگ بزرگ بزن، گفت: فیل:
«مثل یک فواره میافتد به خاک
هر که را دنیا به خود مغرور کرد»
بدتر از حرف معمولی و حرف سطحی و بیخاصیت زدن، این است که آن را با بیان و زبانی سست و مبتدی (در حد شاعری که چند روز است که شاعری کرده) بیان کنند:
«خاطراتت را چه میخواهد کند»
چینش کلمات اینقدر بیمبالات؟! ما حتی در حرف زدن عادی خود هم چینش واژهها را بدرستی رعایت میکنیم... آن وقت شاعر در شعر خود...!
خلاصه! از این دست کارهای بسیار سست و ضعیف در این دفتر کم، بسیار یافت میشود.
البته در کمال تعجب هر از گاهی نیز غزلی در این دفتر یافت میشود که هم به لحاظ محتوا و هم به لحاظهای دیگر، غزلی است زیبا و خوب:
«یا از دلم در سینه آنچه هست بردار
یا از سر تنهایی من دست بردار
راز سفر در انتهایش نیست، آری
امشب اگر غم کولهات را بست بردار
شرط نخست امتحان عشق صبر است
چشم از من بیاختیار مست بردار
سنگی که با آن سینهام را قصد کردی
اول نگاهش کن، اگر نشکست بردار
تنهاییام اندازه زیباییات نیست
لبخند روی صورتت حیف است، بردار!»
عجیب این است که شاعری که میتواند خوب شعر بگوید، دیگر آنگونه گفتنش از کجا میآید؟! فاصله تا این حد، که یکی زیر صفر باشد و دیگر در حدی که میتوان برایش امتیازاتی قایل بود!!