هوشمندی راهبردی ایران باعث شد مواجهه اقتصادی آمریکا و چین در میانه مسیر در کرانههای خلیجفارس شکل بگیرد
ثمانه اکوان: از ماههای آخر دولت اوباما در کاخ سفید تا همین روزهایی که ترامپ و یارانش در واشنگتن در حال تاختن به چین، راه انداختن جنگ تجاری و تحریم افراد و شرکتهای چینی هستند، سیاست نگاه به شرق، به یکی از سیاستهای ایالاتمتحده تبدیل شده بود. سیاستمداران آمریکایی که از جنگهای بیانتها، هزینهبر و خستهکننده در غرب آسیا خسته شده بودند، از سالها پیش پیشنهاد داده بودند که آمریکا باید با رها کردن منطقه، به فکر نگاه به شرق و استفاده از ظرفیت اقتصادی شرق آسیا برای تقویت سیستم اقتصادی خود باشد.
یک دیدگاه دیگر در کاخ سفید این بود که آمریکا با ایجاد یک نظم خودساخته در خاورمیانه به عنوان منبع بزرگ انرژی دنیا، تمرکز خود را به شرق آسیا و با هدف کنترل چین به عنوان بزرگترین رقیب اقتصادی ببرد. اوضاع با این حال آنطور که کارشناسان روابط بینالملل در آمریکا فکر میکردند، پیش نرفت. سیاست نگاه به شرق که قرار بود همکاری و هماهنگی غرب و شرق را در مسائل جهانی بیشتر کند یا اینکه سیاستی از غرب برای کنترل شرق باشد؛ خود به معضلی در رفتار دولتهای آمریکا با شرق و بویژه چین تبدیل شد. ایالاتمتحده که حالا با افزایش تولیدات نفتی خود و در عین حال پایین نگهداشتن قیمت نفت خاورمیانه، به برخی منافع خود در منطقه غرب آسیا رسیده بود، سرانجام تصمیم گرفته بود سیاستهای شبیه به سیاست دوستونی نیکسون را کنار گذاشته، از خاورمیانه بیرون برود. شرایط در چند ماه پایانی دولت اوباما و 4 سال دوران ریاستجمهوری ترامپ اما به حدی تغییر کرد که کارشناسان آمریکایی به هر نوع تغییر سیاست آمریکا در قبال منطقه واکنش جدی نشان داده و طاقت ندارند شاهد پسرفتهای عمیقتر ایالاتمتحده باشند. اما برنامه اصلی آمریکا برای منطقه غرب آسیا و شرق چه بود و چرا این همه از اهداف و برنامههای خود در هر ۲ منطقه عقب ماند؟
روی کار آمدن ترامپ و تلاش او برای به راه انداختن جنگ تجاری با چین و جنگ تعرفهای با تمام کشورهای دنیا (از جمله اروپا و کانادا) قدم بزرگی برای از بین بردن سیاستهای قبلی بود اما این به معنای توجه نکردن آمریکا به شرق نبود. توجه آمریکا اما به جای اینکه بر همکاریهای گسترده باشد، طبق معمول به سمت رویههای سیاسی رفت. آمریکا سعی کرد در مسأله هنگکنگ وارد میدان شود و از این طریق اقتدار و حاکمیت چین را زیر سوال ببرد، از طریق جنگهای تجاری، سرعت پیشرفت اقتصادی چین را نشانه گرفت و با به راه انداختن مسأله تحریم تکنولوژیهای نوین چینی مانند تکنولوژیهای ارتباطی 5G یا گوشیهای تلفن هوآوی اعلان جنگی گسترده و هدفمند علیه این کشور راه انداخت. این البته جدای از مسائل و مشکلات چین با همسایگانش در دریای چین جنوبی بود که آمریکا این بار نیز دخالت گسترده خود در این مسأله را به نمایش گذاشت. در همین حال ترامپ با تلاش برای تأثیرگذاری بر کرهشمالی و خارج کردن این کشور از زیرمجموعه کشورهای تحت حمایت پکن، سعی داشت سیاستهای منطقهای اژدهای زرد شرقی را نیز زیر سوال ببرد ولی این بار هم ناکام ماند.
نگاهی به سیاستهای نظامی و خارجی ترامپ در طول چند سال گذشته نشان میدهد او هم به دنبال نگاه به شرق
- البته بامعنای خاص تند و جمهوریخواهانهاش، یعنی نگاه نظامی و سیاسی به شرق- بود و تلاش داشت هر طور شده از شر خاورمیانه و مشکلاتش رهایی یابد اما اشتباه محاسباتی او و یارانش در کاخ سفید وی را بیشتر از پیش در باتلاق غرب آسیا فرو برد. نقشه ابتدایی اما بسیار شیرین و سهلالوصول به نظر میآمد. او در وهله اول تلاش داشت با نگاه استثناگرایی آمریکایی و تکیه به قدرت نظامی و همچنین سیاسیاش آمریکا را از توافق هستهای با ایران خارج کند و منطقه را به دست صهیونیستها، عربستان و یارانش در جنوب خلیجفارس بسپارد. از این طریق میتوانست سلاح بیشتری نیز به کشورهای منطقه بفروشد و بدین ترتیب با یک تیر دو نشان زده بود؛ هم از نظر توازن نظامی، منطقه را به نفع دشمنان ایران آماده کرده بود و هم ایران را با کمپین فشار حداکثری در انزوا و مشکلات اقتصادی غوطهور میکرد. فاز دوم این نقشه، همراهی و نزدیک شدن اعراب حاشیه خلیجفارس با صهیونیستها برای اجرای معامله قرن بود؛ طرحی که قرار بود نه بر اساس همکاریهای بینالمللی بلکه براساس استبداد رأی آمریکایی و تأمین منافع صهیونیستها، منطقه را از موضوع فلسطین و اسرائیل تهی سازد. فاز سوم اما رها کردن منطقه در زیر سایه قدرت نظامی بالای عربستان- که نمود آن قرار بود در جنگ یمن و همچنین دخالت در سوریه آشکار شود- بود. اختلافات با روسیه بر سر شبح دخالت مسکو در انتخابات آمریکا یا الحاق کریمه به خاک روسیه همچنان باقی میماند و تحریمهای بیشتر میتوانست فرصت دخالت روسیه در مسائل منطقه را از کرملین بگیرد. دیگر چه باقی میماند؟ استقرار دولت موافق با آمریکا در عراق و تنگتر کردن دایره تحریمها برای ایران و روسیه، صلح با طالبان در افغانستان و ادامه همان عملیاتهای نظامی محدود در پاکستان. در ظاهر نقشه جالب توجهی به نظر میرسید. ترامپ ثابت کرد با بازی کردن با کارت بنسلمان میتواند هر از گاهی در رویارویی با روسیه نیز با موفقیتهایی روبهرو شود و قیمت نفت را به حدی پایین بیاورد که کفاف هزینههای تولید را هم ندهد اما در نهایت نگاه استکباری به کل این نقشه، همه چیز را برای همیشه به ضرر آمریکا تمام کرد و نقطه محوری شکست این برنامه هم کسی نبود جز ایران.
بیرون رفتن از توافق هستهای با ایران اگر چه کشورمان را با انواع و اقسام تهدیدات اقتصادی روبهرو کرد اما نتوانست آنطور که مشاوران ترامپ در کاخ سفید اعتقاد داشتند- و جانبولتون مشاور سابقش نیز در کتاب اخیرش به آن اشاره کرده- ایران را به زانو درآورد. سیاست منطقهای ایران همچنان عراق را به عنوان یکی از اضلاع محور مقاومت در منطقه حفظ کرد و خون شهید سلیمانی نیز باقی ماندن بغداد در این محور را تضمین کرد. از سویی در افغانستان صلح با طالبان تنها روی برگه باقی ماند و مشکلات سیاسی در این کشور به دلیل ناتوانی غربیها مانند بومرنگی به سمت آمریکاییهای متجاوزی بازگشت که حاضر نبودند بعد از گذشت 19 سال از تجاوز به این کشور، سیستم سیاسی کارآمدی را در آن برپا کنند. ایران شیر غران منطقه باقی ماند، در برابر تهدیدات آمریکایی ایستاد، پهپادشان را سرنگون کرد، حمله به عینالاسد را در اقدام تلافیجویانه در مقابل شهادت سردار سلیمانی انجام داد و اجازه نداد عربستان به تلاشهای خود برای ویران کردن کامل یمن و تجزیه آن ادامه دهد. در سوریه حضور همزمان تهران و مسکو، خواب آمریکاییها برای سپردن این کشور به دست عربستان، امارات یا قطر را بر هم زد و معادلات منطقهای به سمت به رسمیت شناختن قدرت ایران رفت. آخرین تیر در ترکش جمهوری اسلامی اما قرارداد «اقتصادی- سیاسی- نظامی» بزرگ تهران با پکن بود که هم میتواند تحریمهای آمریکایی را بیاثر کند و هم در عین حال میتواند باعث کاسته شدن از ارزش دلار در معاملات بینالمللی شود. از نگاه آمریکاییها قرار بود فشار بیحدوحصر بر ایران، خاورمیانه را به ثبات برساند تا سیاست نگاه به شرق بتواند وارد فاز اجرایی شود اما به جای اینکه آمریکا به شرق برود، شرق یا همان چین به دیدار آمریکا در منطقه غرب آسیا شتافت!
مانور نظامی چین، روسیه و ایران در خلیجفارس و آغاز تلاشها برای رساندن همکاریهای سیاسی و نظامی به همکاریهای اقتصادی نشان داد که آمریکا نمیتواند بدون توجه به ویرانیهایی که در غرب آسیا به بار آورده، منطقه را رها کرده و به سمت شرق برود؛ حسابها باید رسیدگی میشد. اگر چه پکن بارها اعلام کرده بود که قصد ندارد از نظر اقتصادی وارد فاز رقابت شدید با آمریکا شود اما راهبرد ایران برای نگاه به شرق و بستن اتحاد اقتصادی بلندمدت با ابرقدرت اقتصادی آینده دنیا، کاری کرد که مواجهه غرب و شرق درست در میانه مسیر یعنی در خاورمیانه و خلیجفارس صورت بگیرد.
علت سروصدای شدید آمریکا راجع به قرارداد 25 ساله ایران و چین و تلاش برای تأثیرگذاری بر افکار عمومی در ایران، دانستن این نکته است که ایران با این قرارداد و استقبال از قراردادهای بلندمدت با کشورهای دیگر، در حال وارد آوردن فشار به آمریکاست و کمپین فشار حداکثری مانند فنری کمانه کرده و این بار به سمت مخالف در حال پرش است. ایران بدین ترتیب از تقابل و رقابت اقتصادی واشنگتن و پکن بهترین استفاده را کرده و یک ائتلاف راهبردی با ابرقدرت اقتصادی آینده دنیا تعریف کرده که میتواند فروش نفت ایران را که از نظر آمریکاییها قرار بود به صفر برسد، تا 25 سال آینده تضمین کند. این قرارداد و قراردادهای بعدی، همانطور که پیش از این نیز گمان میرفت، به صورت تدریجی شاکله و ساختار تحریمها علیه ایران را از بین میبرد. ورود چینیها به مسأله سرمایهگذاریهای کلان در ایران، میتواند زخمی عمیق در صورت نفاق اروپا بهجا بگذارد و کاری کند باقی کشورهای دنیا نیز که احساس میکنند از قافله سرمایهگذاری در ایران و رسیدن به سودهای کلان بازماندهاند، به سمت کشورمان گسیل شوند. بنابراین یکی از فواید قرارداد با چین، ترغیب سایر کشورها به حضور در بازار تجارت ایران است.
البته از این حیث نباید از اثرات امنیتی- سیاسی این قرارداد نیز گذشت. برخلاف آمریکا که سعی میکرد با منزوی کردن ایران و بریدن پای شرکتهای خارجی در ایران، تلاش کند نشان دهد تغییر رژیم در ایران یا فروپاشی کشور تأثیری بر اقتصاد سایر کشورها ندارد، بستن قراردادهای بلندمدت با کشورمان نشان میدهد متحدان ایران در نهایت به پابرجایی کشور نیز اعتقاد دارند و اجازه نمیدهند سیاستهای مخرب آمریکا تغییری در سرمایه در گردششان در ایران ایجاد کند. در عین حال شاید آمریکا فراموش کرده باشد که ایران، پیروز جنگ با تروریسم در منطقه بوده است و این فاتح بزرگ با قراردادهای مالی بستهشده همچنان میتواند نقش فعال خود در منطقه را ایفا کرده و در نهایت این جریان مقاومت خواهد بود که به عنوان جریان پیروز در منطقه تثبیت خواهد شد. این مسأله باعث میشود چارهای برای طرف غربی در به رسمیت شناختن اقتدار و قدرت ایران در منطقه وجود نداشته باشد و همین مسأله همانطور که در جریان هدف قرار دادن «گلوبال هاوک» آمریکایی نیز نشان داد، جلوی فعالیتهای مخرب کشورهای حاشیه خلیجفارس علیه ایران را نیز میگیرد و جایگاه اصلی آنها در منطقه به عنوان گاو شیرده آمریکا و بینصیب از همهچیز را دوباره به آنها یادآوری میکند.
مهمترین نکته اما درکی است که طرف غربی از ایران پیدا خواهد کرد. همانطور که پیش از این نیز بارها توسط کارشناسان منطقهای و روابط بینالملل مطرح شده، این نکته به طرف غربی و بویژه آمریکاییها یادآوری میشود که ایران به واسطه هوشمندی سیاسی و توانایی ذاتی و موقعیت جغرافیایی اساسا قابل منزوی شدن نیست.
به همین دلیل است که در شرایطی که سلطنتطلبان و منافقین از قرارداد 25 ساله ایران و چین انتقاد کرده و آن را با ترکمانچای مقایسه میکنند، روزنامههای آمریکایی مانند نیویورکتایمز یا والاستریت ژورنال به صراحت بیان میکنند این قرارداد، نهتنها کمپین فشار حداکثری را از بیرون در آماج حملات خود قرار داده و از بین میبرد، بلکه نشان میدهد همیشه راهی در مقابله با آمریکا وجود دارد.