چند سیسی ژل درون گونههایم میزنم
از تو میپرسم بگو آیینه آیا این منم؟
زیستن وقتی ژنت مرغوب باشد مشکل است
«گرچه با تقدیر ناچار از مدارا کردنم»*
سهم اوقات فراغت را ددی جان بیش کن
تا کماکان بشنوی آوای بشکن بشکنم
تا شوم آماده پرواز تا آنسوی آب
پیلهای از پول دارم میتنم دور تنم
من به زرق و برق این دنیا ندارم اعتنا
اتفاقی میشود ست خودرو و پیراهنم
انقدر چادر زیاد است از سرم کز بار آن
از هزاران جا شکسته مهرههای گردنم
منتقد آهستهتر! چینی احساسم شکست
آدمم من فکر کردی سنگ یا تیرآهنم؟
*مصرعی از فاضل نظری