محمدعلی صمدی*: 12 اردیبهشت 61، در استان خوزستان و مشخصا در امتداد جاده آسفالت اهواز- خرمشهر، نبردی سخت و سرنوشتساز در جریان بود. گردانی از پاسداران انقلاب اسلامی به فرماندهی پاسداری 24 ساله به نام حسین قجهای تلاش میکرد در برابر حمله متمرکز و پرحجم چندین یگان ارتش بعثی عراق مقاومت کرده و مانع سقوط مجدد بخشهایی از خاک کشور شود که 2 روز قبل (طی مرحله اول عملیات «الی بیتالمقدس») آزاد شده بود. جنگی طاقتفرسا و خونین میان پاسداران پیاده ایرانی و تانکهای آخرین سیستم «تی72» عراقی در جریان بود و هر لحظه جوانی از پاسداران مدافع به خاک میافتاد. همزمان در تهران پاسداران سپاه، کمیته و یگان ضربت دادستانی، مهیای حملهای سنگین و هماهنگ به 4 خانه تیمی سازمان منافقین بودند. 83 روز از عملیات علیه خانه زعفرانیه و انهدام مرکزیت سازمان در داخل کشور میگذشت. مسعود رجوی که آن ضربه را از سر اتفاق میدانست، به سرعت «علی زرکشیزدی» را به عنوان جانشین موسی خیابانی معرفی و دستور ادامه مسیر قبلی را ابلاغ کرد. ساختار نوپای امنیتی کشور بخوبی میدانست پس از مرگ خیابانی، دیگر برای سازمان در داخل ایران، هیچ کس قدوقواره رهبری ندارد و از این پس، تنها مسعود رجوی است که باید راسا از فرانسه تشکیلات را در داخل رهبری کند و او نیز فاقد امکانات لازم برای این کار است، چرا که ضربه 19 بهمن، موجب پاره شدن رشته ارتباط و اتصال بخشها با فرماندهان داخل کشور شده بود. سقوط تدریجی تشکیلات در داخل کشور، برای رجوی مسلم بود اما هنوز یک امید داشت. «بخش اجتماعی» به فرماندهی «محمد ضابطی» اصلیترین بخش هدایت و مدیریت عملیاتهای ترور و تخریب را برعهده داشت و به همین دلیل بود که بهرغم فروپاشی مرکزیت در داخل، هنوز آدمکشیها (هر چند با شدت کمتر) ادامه داشت. نیروهای امنیتی با روحیهای که از پیروزی 19 بهمن به دست آورده بودند و اطلاعاتی که درباره «بخش اجتماعی» جمعآوری شده بود، بر گستره فعالیتهای خود افزودند تا بلکه هر چه زودتر ماشین ترور دارودسته مسعود رجوی را از کار بیندازند. تمرکز 2 سیستم هماهنگ الکترونیک و انسانی توسط واحد اطلاعات سپاه و نهاد امنیتی نخستوزیری با همکاری دادستانی انقلاب اسلامی ارتش، تحت 2 رمز «عبدالله پیام» و «کشتی»، کابوسی هولناک برای سازمان و دیگر گروههایی که امکان شنود بیسیمهای این 2 سیستم را داشتند، خلق کرد. با استفاده از تجربیات منجر به ضربه 19 بهمن و سایر اطلاعات به دست آمده، جریانی بینظیر و تحسینبرانگیز از تعقیب و مراقبت ایجاد شد که همکاری و همراهی طیف وسیعی از نیروهای مردمی متخصص را با خود داشت. طی مدت کوتاهی، تعداد قابل توجهی از خانههای تیمی کاملا استتار شده، توسط این جریان کشف و با دقت زایدالوصفی زیر نظر گرفته شد و در نهایت طی کمتر از 3 ماه، محمد ضابطی و تقریبا تمام نیروهایش در «بخش اجتماعی» ردگیری شدند. نیروهای این بخش در چند خانه تیمی واقع در مناطق «کامرانیه»، «ستارخان»، «خیابان جی»، «جلال آلاحمد» و «نارمک» پراکنده بودند. شخص «محمد ضابطی» و فرماندهان اصلی بخش اجتماعی در خانه کامرانیه استقرار داشتند.
رأس ساعت 14 روز 12 اردیبهشت، با پیچیدن صدای «الله اکبر» در بیسیم واحدهای عملیاتی (که از ساعت 11 صبح، اهداف مورد نظر را به شکل نامحسوس تحت محاصره گرفته بودند) به صورت همزمان، حمله به بیش از 10 خانه تیمی در نقاط مختلف تهران آغاز شد. این بار درگیری تا پاسی از شب ادامه یافت و حدود 60 نفر از کادرهای اصلی سازمان که طی 11 ماه قبل، هدایت چند تظاهرات مسلحانه و صدها ترور را برعهده داشتند، کشته شدند. در پایان این عملیات، چیز زیادی از «بخش اجتماعی» که به عنوان ستون فقرات سازمان شناخته میشد، باقی نماند. انتشار اخبار این پیروزی در داخل کشور، در لابهلای اخبار «عملیات الیبیتالمقدس» گم شد اما فراریان به پاریس را حتی بیشتر از اخبار ضربه 19 بهمن، شوکه کرد. از این مقطع به بعد بود که مسعود رجوی از فاز «اتفاقی نیفتاده» و «ضربه استراتژیک نبوده» خارج و متوجه شد ضربات وارده، محصول عملیات اطلاعاتی دقیق و تخصصی بوده و «رژیم پیچیده شده» است. هنوز گیجی ناشی از ضربه اخیر رفع نشده بود که روز 19 اردیبهشت، 2 خانه تیمی دیگر از «بخش اجتماعی» مورد حمله پاسداران قرار گرفت و مهمترین کادرهای باقیمانده این بخش از بین رفتند. پس از این ضربه، به بقایای رهبران سازمان در داخل دستور داده شد «عملیات مهندسی» را در اولویت قرار دهند. این عنوان غلطانداز، عملیات شناسایی و ربایش نیروهای اطلاعاتی ـ امنیتی و شکنجه آنان با هدف کسب اطلاعات درباره «آقا عبدالله» بود. این «آقا عبدالله» که بود که مسعود رجوی و جوانان سرسپردهاش را (که حالا به تبهکاران و قاتلانی تمامعیار تبدیل شده بودند) معطل خود کرده بود؟ حتی امروز هم بعید است پیرمردان آلبانینشین عضو سازمان که سال 1361 در داخل کشور بودند، باور کنند «عبدالله» تنها یک نام رمز بود برای یک شبکه بیسیم، متشکل از تعداد زیادی از پاسداران کمیته و دادستانی انقلاب. نیروهای مجاهدین که شبکه بیسیم را با دقت شنود میکردند، یک صدا را بیشتر از سایرین میشنیدند که خود را «طهماسبی» معرفی میکرد و صدای رسای او بود که گشتهای مناطق مختلف را احضار میکرد. سازمان با توسل به چند عنصر نفوذی در کمیته انقلاب اسلامی، صاحب این صدای رسا را شناسایی کرد و چند تن از اعضا، اقدام به ربایش او در خیابان کردند. «شاهرخ طهماسبی» به خانهای تیمی منتقل شد و در حمام آن خانه، زیر شکنجههای قرون وسطایی قرار گرفت و پس از آنکه اطلاعاتی درباره «آقا عبدالله» از وی به دست نیامد، در نهایت به شهادت رسید و جنازهاش مخفیانه در حوالی عباسآباد دفن شد و تاکنون هم پیدا نشده است.
این تنها ابتدای کار بود و چند فقره دیگر آدمربایی و شکنجه از نیروهای کمیته انقلاب هم انجام گرفت که تنها بعد از دستگیری تصادفی یکی از اعضای سازمان حین سرقت بودکه در این ماجرا دخیل بود و اعترافات وی بود که محل اجساد چند تن از شهدا و جزئیات شکنجههای عجیبی که منافقین روی 2 پاسدار 16 و 23 ساله اعمال کرده بودند، افشا شد؛ شکنجههایی که از ابتدای تاریخ تاکنون، نمونههای مشابه آن را به سختی میتوان پیدا کرد. بهرغم این حمام خون، موسوم به «عملیات مهندسی»، درست زمانی که قهرمانان خلق!! مشغول سلاخی 2 پاسدار کمیته بودند، عملیات جدید نیروهای امنیتی مانند صاعقه روی سر یکی دیگر از ارکان تشکیلاتی منافقین، فرود آمد و در نهایت «آقا عبدالله» همچنان کابوس سازمان در داخل کشور باقی ماند.
* تاریخنگار، پژوهشگر و نویسنده