printlogo


کد خبر: 222999تاریخ: 1399/5/22 00:00
یادداشتی درباره مجموعه‌شعر «خلوت» سروده سیدسعید صاحب‌علم
غزل خوب!

الف.م.نیساری: «نیماژ» از ناشران فعال در حوزه‌ شعر است؛ ناشری مستقل که جدا از خط‌کشی‌های رایج به کار حرفه‌ای خویش مشغول است. دهه‌های 40، 50 و 60 اغلب ناشران حرفه‌ای در حوزه‌ شعر، شعر شاعران مطرح آن زمان را که یا نیمایی بود یا سپید چاپ می‌کردند و به ندرت مجموعه ‌غزلی به چاپ می‌رساندند، مگر اینکه آن غزل نو و شاعرش نوگرا بوده باشد؛ مثل دفتر غزل‌های حسین منزوی، منوچهر نیستانی و... که تعدادشان بیش از انگشتان دست هم نبود اما امروز ناشران مستقل و حرفه‌ای هم تعداد دفترهای شعر کلاسیک‌شان کمتر از دفترهای شعر نو نیست. علت واضع است؛ رواج و رونق اشعار کلاسیک، بویژه غزل در بعد از انقلاب. 
مجموعه‌شعر «خلوت» سیدسعید صاحب‌علم در 72 صفحه، 33 غزل دارد که به غیر از یک غزل، مابقی غزل‌هایی با 5 تا 6 بیت بیشتر نیست.
غزل‌های صاحب‌علم، نه‌تنها دارای مضامین عادی زندگی است و در ساحل امن سادگی‌های آن پهلو گرفته است، بلکه زبان و نوع بیان شاعر هم در همین حال و هوا چرخ می‌زند:
«حرف‌هایش از نوازش‌های او شیرین‌تر است
از هر انگشتش هنر می‌ریزد از لب، بیشتر»
یا:
«هر که از پیچش موی تو خمی می‌بیند
نه عذابی، نه بلایی، نه غمی می‌بیند
دل بنایی ا‌ست فروریخته اما عاشق
در همین خانه‌ ویران حرمی می‌بیند
چه پسندیده‌تر از اینکه کسی نامش را
ناگهان بر لب یارش قسمی می‌بیند
در دلم ولوله‌ افتاده، چنان کوری که
صبحدم کنج حرم نور کمی می‌بیند»
نمی‌خواهم بگویم شاعر باید حرف‌های قلمبه و سلمبه بزند و فلسفه ببافد و اجتماعی یا سیاسی باشد و چه باشد و چه نباشد، چرا که اصلا این بایدها و نبایدها و امر و نهی‌ها کار من منتقد و توی مخاطب نیست؛ ما تنها می‌توانیم «چه‌گفتن»هایش را نپسندیم و «چگونه ‌گفتن»هایش را حرفه‌ای و شاعرانه ندانیم، چرا که گاهی از دل همین مضامین ساده و عادی زندگی گل‌هایی می‌روید که ما نیز عطر ناب و بهشتی و حضور جادویی و ماورایی‌اش را در باغچه‌ حیاط‌مان احساس می‌کنیم. اما اینگونه‌ بودن بالطبع شرط و شروطی دارد که از همه مهم‌تر، ارتقای کیفی در وضعیتی است که شاعر در آن قرار دارد یا برایش فراهم آمده، چون در غیر این صورت سطحی‌بودنش او را راحت در همان ساحل کم‌عمق غرق خواهد کرد. 
شاید صاحب‌علم با باباطاهر و فایز جز در کلیت ساده‌گویی و استفاده از مضامین دم‌دستی مشترک باشد، چون که زبان و فضای صاحب‌علم امروزی و فضا و زبان آن دو دیروزی و کلاسیک است و این خود فرق اساسی و دوری است اما دوبیتی‌های باباطاهر با دوبیتی‌های فایز شباهت‌های چندگانه دارد؛ اگرچه تفاوت‌های‌شان باید از طریق منتقدان و محققان مشخص شده و به عموم مردم انتقال پیدا کند. خلاصه‌ کلام اینکه سیدسعید صاحب‌علم اگر می‌خواهد در سطح نگاهی که به شعر و زندگی دارد، در همین حدی باشد که دیده‌ایم، شاعری می‌شود محترم و عاطفی در حد فایز‌دشتستانی امروزی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، البته با دوستداران و  طرفدارانی که توقع‌شان در حد همین نگاه لطیفی است که شاعر به صورت ملموس و زیبا به پیرامون دارد. یعنی اگر نمی‌خواهد گستره و اعماق همین محسوسات و ملموساتی را که در آن احاطه شده‌ایم مشاهد کند و دوست دارد راحت در جای کوتاه و ساده و راحتی که خیلی هم خوب است، بماند. آخر چقدر شاعر حرص بخورد، چقدر در قبال همه تعهد داشته باشد و به قول نیما یوشیج: «زاده‌ اضطراب جهان باشد!» چقدر فریاد بزند؟ همین زمزمه‌های شاعرانه و عاشقانه ز جهان گذران او را بس:
«کمک نکن که بگریزم از این غم کوچم
خیانت است به کرم درون پیله کمک»
یا:
«در پی گوشه‌ای‌ام ساکت و پنهان، خلوت
سر من هرچه شلوغ است خیابان خلوت
می‌روم از دل این جمع به تنهایی خود
گرچه من زخمی این خلوتم و آن خلوت»
یا:
«تو باشی، قهوه‌ای باشد کنارش فال هم باشد
و در فنجان تلخم ذره‌ای اقبال هم باشد
چه می‌خواهد مگر دیوانه‌ای مثل من از دنیا
در اوج قله‌ای باشد به پشتش بال هم باشد»
علاوه برآن نوع سادگی و ویژگی‌هایش، شاعر ما سیدسعید صاحب‌علم گاه شعرش نیمه‌عالمانه هم می‌شود و مثل جناب صائب‌تبریزی، مصراع اول را سوالی کرده است یا آن را چون مقدمه و زمینه‌ای برای رسیدن به جواب قاطع و عالمانه در مصراع دوم. البته زبان شاعر امروزی است در نسبت با زبان صائب، چون در غیر این صورت، محتوای عالمانه‌ ابیات توی ذوق مخاطب امروزی می‌زند؛ به 3 دلیل: اول اینکه مخاطب امروزی سطح دانش یا حداقل اطلاعات عمومی‌اش به مراتب از مخاطب دیروزی بالاتر است؛ دوم اینکه اغلب شاعران امروز نیز دیگر در حد شاعران دیروز باسواد نیستند. باسواد بودن که هیچ، شاعران دیروز اغلب‌شان حکمت می‌دانستند و حکیم بودند و حکیم یعنی کسی که بر تمام علوم زمان و زمانه‌ خود احاطه داشته باشد. بر این اساس، شاعر امروزی در مواجه ‌شدن با مخاطبانش نباید فیگور و قیافه‌ عالمانه بگیرد، بلکه باید با نرمی و سادگی لحن کلام و صمیمی‌تر کردن زبان  و نوع گفتار، شعرش را تعدیل کرده و تلخی‌اش را بگیرد، نه‌ اینکه چون شعر ذیل به سمت شعر عالمانه رود:
«در دوستان کاج‌صفت اعتبار نیست
هر سبزپوش بعد خزان که بهار نیست
زیر بلیت هیچ رفیقی نمی‌روم
هرگز چراغی خانه به سایه دچار نیست
ما را پیاده کن که در این کوچه‌ شلوغ
خوشبخت آن کسی‌ است که هرگز سوار نیست»
سوم اینکه چه مخاطب دچار عادت باشد و چه نباشد و چه خوگرفته به آنچه به او خورانده باشند و چه نباشد، شعر را با قطعیت کاری نیست. قطعیت در شعر یعنی کشتن و از بین‌بردن شعر. اگر این قطعیت در بخشی از شعر کلاسیک و سنتی ما از جانب گروهی از شاعران بیان می‌شود و از آن طرف نیز بسیاری از مخاطبان نیز به آن خو کرده و آن را پذیرفته‌اند، بازمی‌گردد به نوع شعر دیروز که بخشی از آن نظم بود و در نظم هر حرفی می‌توان زد؛ حتی اگر حرف عاقلانه یا شعاری بوده باشد. از طرف دیگر، شعر دیروز بار بخش‌هایی از مسائل اجتماعی، سیاسی، تاریخی، فلسفی، روانشناختی و بسیاری از مسائل دیگر را بر عهده داشته است و از این رو بوده که این علوم و دانش‌ها جواب قطعی می‌دادند، اگرنه علوم و دانش و معرفت به حساب نمی‌آمدند.
گاهی نیز سادگی زبان و بیان سیدسعید صاحب‌علم به مرزی می‌رسد که به بوی فکاهه آغشته و حتی کمی به لودگی نزدیک می‌شود و این در صورتی است که مخاطب آگاه است از حال و روز، نیت و نوع گفتار شاعر که خواسته اما نتوانسته جدی بگوید! حال اگر شاعر بنا به دلایلی قصد شوخی و لودگی داشت تا مثلا به فرض لودگی، دنیا یا سیاست را به سخره بگیرد، خب! یک چیزی! اما وقتی همه چیز معلوم است، این دیگر می‌شود ضعف و ناتوانی شاعر. این ناتوانی و ضعف در اثری که در ذیل آمده، آشکار است:
«مرا که غصه و غم مثل پازلم کرده ا‌ست
زمانه از سر تفریح کاملم کرده‌ است
فقط تو نه که مرا هر کسی به چنگ آورد
بهانه چیده و با خنده‌ای ولم کرده ا‌ست 
خوشم به اینکه رقیبم به کوری چشمم
چه کارها که برایت مقابلم کرده ا‌ست»
در پایان، می‌توان گفت شعر سیدسعید صاحب‌علم در مقایسه با تعدادی از غزل‌های نو و نابی که امروز از جوانان و غیرجوانان منتشر می‌شود، غزل‌های خوب و تقریباً خوبی به حساب می‌آید، نه بیشتر. از این رو است که برای پایان این متن نتوانستیم یک شعر درخشان انتخاب کنیم، چرا که غزل‌ها معمولا در یک سطح است و من هم شعر آخر این دفتر را انتخاب کرده‌ام که البته شعر خوبی است:
«تنها عذاب همنشینی آخر آن است
وقتی وداع اینچنینی آخر آن است
قلب  تو را مردم درو کردند بی‌انصاف!
شاید امید خو‌شه‌چینی آخر آن است
اول  بخوانم، بعد فکر اسم و رسمم باش
فهرست قرآن هم ببینی آخر آن است
رد کن مرا با مهر، آن نقدی اثر دارد
که حرف خوبی، آفرینی آخر آن است
از شوق تا دلخستگی راه درازی است
آغاز یک عشق زمینی آخر آن است».

Page Generated in 0/0254 sec