محمدعلی صمدی*: 11 تیر 61، آیتالله «محمد صدوقی» نماینده امام در استان یزد و امام جمعه شهر یزد توسط محمدرضا ابراهیمزاده، از اعضای سازمان منافقین، در مسجد جامع این شهر، با عملیات انتحاری به شهادت رسید. آیتالله صدوقی از محبوبترین شخصیتهای انقلاب بود که توده مردم، او را از روز بازگشت حضرت امام به کشور و تلاشهایش در کمیته استقبال، میشناختند. به نظر میآمد شهادت این مجتهد 73 ساله که در میان جوانان پاسدار و رزمنده، نفوذ چشمگیری داشت، بیشتر از آنکه ارزش سیاسی و نظامی داشته باشد، انتقام دردناک سازمان بابت ضربات بهمن و اردیبهشت گذشته بود. شاید به همین علت بود که برای نخستینبار، عملیات بزرگ بعدی علیه دار و دسته رجوی، «نامگذاری» شد.
یک ماه پس از شهادت آیتالله صدوقی و ۲ روز پس از آنکه دهها هزار رزمنده در جبهه خوزستان، از مرحله پنجم عملیات رمضان فارغ شده بودند، بیش از 20 خانه تیمی سازمان در تهران، به تاریخ 10 مرداد، طی عملیاتی به نام «شهید صدوقی» زیر ضربه رفت. این بار، هدف عملیات که 70 ساعت به طول انجامید، مراکز وابسته به بخشهای «روابط» و «شهرستانها» بود. به این ترتیب، در همان زمان که «بخش ویژه نظامی سازمان نفاق» مشغول شکنجه، قتل و زنده به گور کردن پاسداران کمیته انقلاب اسلامی بود، خبر انهدام کامل آخرین ستون بهجامانده از ساختار تشکیلاتی سازمان منافقین، راس این باند تروریستی، از «علی زرکش» (جانشین «موسی خیابانی») در تهران تا «مسعود رجوی» در پاریس را دچار شوکی سنگین کرد. رجوی به نیروهای اصلی و ردهبالای باقیمانده در ایران دستور داد از کشور خارج شوند. حالا دیگر به جز هزاران عضو و هوادار سرگردان، چیز زیادی از رهبری سازمان در داخل کشور باقی نمانده بود که نیروهای عملیاتی مامور به «تداوم خط ترور» شدند. 500-400 نفر از اعضا هم از تیرماه، به دنبال یک ایده مالیخولیایی دیگر از مسعود رجوی (موسوم به «خط منطقه»)، به کوهها و جنگلهای شمال کشور و ارتفاعات استان فارس گسیل شده بودند تا به سبک «انقلابیون چینی» (مائوئیستها)، چیزی را که «ماشین انقلاب» مینامیدند، از روستاها به سمت شهرها راهاندازی کنند(!)- پروژهای که امروز به نظر بیشتر برای سرکارگذاشتن تعدادی از اعضای بیمصرف مانده به نظر میآید- در حالی که بنیصدر اوقاتش را به ژست گرفتن جلوی دوربین رسانههای بینالمللی میگذراند، رجوی مشغول سر و کله زدن با دیگر گروههای شورشی بود که سابقا تحویلشان نمیگرفت (دموکرات و کومله) تا بلکه بتواند پناهگاهی برای اعضای سازمان در مناطق کردنشین ایران و عراق دست و پا کند. همزمان ترورهای کور نیز در شهرهای کشور انجام میشد. در همین احوال، کشف اجساد پاسداران شکنجه و زنده به گورشده در 23 مردادماه و انتشار تصاویر آنان در رسانهها، بر نفرت عمومی از سازمان منافقین دامن زد و عزمی ملی برای پایان دادن به این توحش خونبار، در افکار عمومی شکل گرفت. حدود ۲ ماه بعد، دادستانی انقلاب اسلامی با هدایت شهید «سیداسدالله لاجوردی»، با همکاری کمیتههای انقلاب، عملیاتی امنیتی موسوم به «مالک و مستاجر» را طراحی کرده و به اجرا گذاشتند. طبق این برنامه، تمام شهروندانی که خانهای به اجاره داده یا قصد آن را داشتند، باید به همراه مستاجر خود، به کمیته انقلاب محل (مستقر در اکثر مساجد شهر) مراجعه کرده و ضمن معرفی خود، فرمهایی را پر میکردند. هر گونه اسبابکشی و فروش یکجای لوازم منزل نیز باید با اطلاع کمیتهها صورت میگرفت. این عملیات که به مدت ۳ ماه در سراسر کشور، با قاطعیت اجرا شد، شناسایی صدها خانه تیمی باقیمانده منافقین را هدفگذاری کرده بود که غالبا اجارهای بود. نتایج این طرح نه چندان پیچیده، خیرهکننده بود. خانههای تیمی یک به یک شناسایی میشد. تعداد زیادی از اعضای سازمان که برای پرهیز از مواجهه با صاحبخانهها، شبها در خیابان تردد میکردند دستگیر شدند و عده زیادی نیز مطابق دستور سازمان، از محل استقرار خود متواری شده و راه فرار به پاکستان، کردستان عراق و ترکیه را در پیش گرفتند.
این هرج و مرج سازمانی شاید به چشم مردم نمیآمد اما تحت رصد دقیق و مستمر واحدهای تعقیب و مراقبت سپاه قرار داشت که حدود یک سال بود در گوشهگوشه کشور، به کمین «رجویچی»ها نشسته بودند. به همین دلیل، بخش عمدهای از نیروهای امنیتی سپاه، خود را به گلوگاههای خروجی کشور رسانده و برای دستگیری هزاران تروریستی که به ناگهان قصد خروج از کشور را کرده بودند، وارد عمل شدند که دستاورد زیادی هم داشت. طلاییترین شکارِ این نیروها، مهران اصدقی، فرمانده نظامی اولِ سازمان در تهران بود که قصد فرار به ترکیه را داشت و در ارتفاعات مرند دستگیر شد (او که از مجریان اصلی «عملیات مهندسی» بود، پس از دستگیری، جزئیات کابوسوار این جنایات را افشا کرد). این گونه بود که طرح «مالک و مستاجر» حقیقتا حکم تیر خلاص را پیدا کرد و به این ترتیب یک سال بعد از ضربه 19 بهمن 61 به مرکزیت سازمان در کشور و پس از آنکه «علی زرکش»، خط «اگر روزی 30 ترور انجام دهیم، رژیم سقوط میکند» را به اعضا ابلاغ کرد، ماشین ترور تقریبا متوقف شد (به جز سالی چند عملیات انگشتشمار) و جولان مرگبار 30 هزار عضو مسلح سازمان مجاهدین خلق در داخل کشور، به پایان رسید. رقص قدرت بنیصدر و رجوی، علاوه بر شهادت مظلومانه هزاران تن از مردم و نیروهای فعال اجتماعی، سیاسی و نظامی در کوچه و خیابان و خانههایشان، یک نتیجه هولناک دیگر نیز به بار آورده بود. تعداد قابل توجهی از نیروهای فعال کشور در حدفاصل سنی 17 تا 25 سال، تحت تربیت مسعود رجوی و موسی خیابانی، یه توده متراکمی از عقده تبدیل شده بودند. جوانانی که با وعدهها و القائات مرکزیت سازمان، خود را بزرگترین مجاهدان و ایثارگران تاریخ خلق(!) میشمردند که بزودی روی دستهای مردم (نظیر آنچه در 12 بهمن 57 رخ داد) بر اریکه قدرت خواهند نشست اما علاوه بر آنکه چنین رویکردی را نمیدیدند، با عدم همراهی و تنفر عمومی مواجه بودند و ناگزیر باید ماهها از بیم دستگیری، خود را در خانههای تیمی یا جنگل و کوهستان حبس کرده و با هزاران ترفند و دروغ، از جلب توجه مردم اجتناب میکردند. همین تعارض حقیقت با افقنماییهای تخیلی سازمان و شکستهای پی در پی در جنگ با نظامی که دائما ادعا میشد تا چند ماه دیگر کارش تمام است، نیروهای سازمان را به جامعهستیزانی کینهتوز و جلادانی قهار تبدیل کرده بود که کشور در تاریخ ثبتشده خود، نمونه آنها را سراغ نداشت. برای مثال، در میان افراد دستگیرشده، امثال عضوی که بتازگی 20 سال خود را تمام کرده بود و سابقه 42 فقره عملیات ترور و خرابکاری در کارنامه خود داشت و 10 نفر را به قتل رسانده بود کم نبودند، یا پسری زیر 18 سال که به 4 عملیات ترور موفق اعتراف کرده بود یا مجریان «عملیات مهندسی» که همه جوان و کمسن و سال بودند. بخشی از این قبیل افراد خوشاقبال بودند و شناسایی نشدند و تعداد قابل توجهی از آنان هم موفق به گریز از کشور شدند.
* تاریخنگار و پژوهشگر