مریم حاجیعلی: اگر برایت بگویم چقدر این چند ماه در قرنطینه را حسرت خوردم، به تو هم ثابت میشود که من تا چه اندازه حسودم! هر چقدر هم برایم دلیل و برهان بیاوری که غبطه خوردی و حسادت نکردی، من قبول نمیکنم! حسود بودم وقتی میدیدم برنامه دورهمی و حتی عصر جدید آن هم با رعایت کامل پروتکلهای بهداشتی برگزار میشوند اما مراسم عزاداری امام حسین(ع) قرار است تعطیل باشد! تبسنج و اسپری و توزیع ماسک را که میدیدم، حسودیام میشد.
این همه نظم و ترتیب! این همه دغدغه داشتن برای سرگرم کردن مردم و استعدادیابی من حسود را میکشاند به آه حسرت کشیدن... ای خدا خوش به حال همت اینها... نگو از این طرف من مشغول آه حسرت و حسادت هستم! از آن طرف عدهای در تکاپوی چنین طرحی برای برگزاری عزای امام حسین هستند! آخ خدایا شکرت...کور از خدا چه میخواهد جز 2 چشم بینا؟!
آری! 2 ساعت مراسم جمعوجور و شستهورفته برای امام حسین داشتن، برای سخنرانی، برای ذکر مصیبت و سینهزنی، بدون سفره اطعام حسینی سال پیش همین موقع برایمان دور از باور بود اما امسال تو بگو 10 دقیقه! برایمان غنیمت است...
دیشب مسیر 10 دقیقهای تا دانشکده افسری امام علی را 40 دقیقهای طی کردیم. با دخترها و یک ساک پر از خوراکی، عروسک، اسباببازی، اسپری و ژل ضدعفونی، ماسک اضافه ایضا آب و دفتر و مدادرنگی، جلوی در پیاده شدیم.
خیل عزاداران سیاهپوش حسینی بود که پیاده و سواره خود را از اقصی نقاط تهران رسانده بودند به این مراسم! آخر دیشب، شب خانه نشستن نبود. بویژه برای ما بچهدارها... خاصه برای دختردارها! چقدر دختربچه در مراسم بود اللهاعلم! همه هم با ماسک البته! سالهای پیش در چنین شبی حتما دختردارها در هیات با یک بغل خوراکی یا هدیه ریز و درشت میآمدند. کتابی، گلسری، جورابی یا هر چیزی که دخترکی را شاد کند.
بعد از مدتها با فاصله اجتماعی مناسب و تذکر مدام خادمان هیات مبنی بر رعایت پروتکلها، وارد مجلسی میشدیم که با تبسنج، اسپری، لبها و چشمهای حتی از پشت ماسک و شیلد خندان از ما استقبال میشد! خدایا شکرت... یعنی واقعا وارد مجلس اماممان شدیم!؟ صندلیها با فاصله 2 متر از هم در فضای باز محوطه دانشکده چیده شده بودند. بیشتر مادرها برای بچهها روی زمین کنار خودشان زیرانداز کوچکی انداخته بودند و پیسپیس اسپری ضدعفونیکننده بود که هرازگاهی در فضا میپیچید...
مراسم رأس ساعت 9 آغاز شد. حاجآقا پناهیان را که میشناسید؛ سرباز بیار پای منبرش، تکاور تحویل بگیر!
چنان انگیزشی سخنرانی میکند برای مخاطبی که 5/99 درصدش جوانان هستند، حظ میکنی... داشت میگفت: «دنیا همین است دیگر... یک چیز را که به تو بدهند، یک چیز دیگر را از تو میگیرند. خیلی سرگرم اسباببازیهای این دنیا نباشید! مثل بچهها نگویید همه را با هم میخواهم! با زبان خوش بده و با رضایت بگیر آنچه خدا برایت خواسته! دنیا محل بدهبستان است! تا تو آماده باشی برای لحظه جان دادن! یک وقت میبینی حضرت عزرائیل آمد و گفت: بفرما! تحویل بده جانت را...».
البته صوت کامل سخنرانی حاجآقا را میتوانید در کانال ایشان پیدا کنید. هر شب ساعتی بعد از مراسم بارگذاری میشود! راستی حاجآقا دیشب اختصاصی به احترام حضرت رقیه، دردانه امام حسین، دقایق کوتاهی روضهاش را باز کرد و از روز عاشورا هم گفت: «مردم! امام حسین خیلی این دختر را دوست داشت! حتی ظهر عاشورا موقع خداحافظی به همه که نگاه میکرد، به رقیه نگاه خاصتری کرد! حتی وقتی رقیه جان گفت: بابا میخواهی بروی برو ولی قبل از رفتن ما را به مدینه برگردان؛ امام حسین دلش لرزید! امام هم آدم است دیگر! به شمر ملعون گفت تا زنده هستم به خیام حرم هتک حرمت نکنید! طاقت امام تا این اندازه بود! امتحان خدا تا همین جا بود. امام نگاهی کرد به رقیه جانش! از جنس همان نگاهی که پیامبر در لحظه مرگ به فاطمه پاره تنش انداخته بود! همان لحظه دانست که رقیه نخستین نفر از خیام است که به او خواهد پیوست! حالا امام حسین! تو که رقیه را اینقدر دوست داشتی و اینقدر میخواستی با خودت او را ببری، چرا دیر کردی این همه؟! گذاشتی این همه کتک بخورد!؟ سیلی بخورد، در بیابان پای پیاده، تشنهلب، دلتنگ، دلشکسته، زیر نگاه حرامی تازیانه بخورد و موی پریشان کند... چرا او را تا خرابه کشاندی...؟! خسته شد رقیه... یا حسین!»
تمام شد... حاجآقا روضه بازش را بست و جمعیت را سپرد به مداحی و سینهزنی پایان مراسم...
چون بابای بچهها، بنده خدا بعد از پیاده کردن ما جای پارک پیدا نکرده بود، تا جلوی در دفتر روزنامه دیواری #حق رفته بود و همان جا در میدان پاستور در10 قدمی دفتر روزنامه پارک کرده و برگشته بود!
بچهها شاد و شنگول بودند و یادشان رفت که اوایل مراسم با دیدن بچههای دیگر چشمشان برای دوست شدن با آنها دودو میزد و حتی بغضشان گرفته بود! تا میدان پاستور پیادهروی کردیم و در سکوت و خلسه شادی پس از گریه برای اماممان بودیم.