الف. میم. نیساری: محمدرضا مهدیزاده را زمانی که فقط 20 سال داشتم، میشناختم. او آن زمان 22 ساله بود و بر مسند مسؤولیت صفحات شعر مجله «اطلاعات هفتگی» تکیه زده بود و حالا هم که مردی 56 ساله است، همچنان این مسؤولیت را دارد؛ علاوه بر اینکه سردبیر 2 هفتهنامه پرتیراژ خانوادگی «روزهای زندگی» هم هست؛ نشریهای که حاجآقا فتحاللهزاده (سرپرست سالهای سابق تیم فوتبال استقلال تهران) صاحب امتیاز آن است. یعنی مهدیزاده رفته دکترای خبرنگاری گرفته و در کار سردبیری هم خبره است اما پای شاعران را حتی به عنوان مشاور هم به نشریه خانوادگی خود باز نمیکند تا هم ایشان مردم عادی و خانوادهها را حداقل کمی به ادبیات نزدیک کنند و هم خردک نان حلالی به ایشان رسیده، برای خانوادههای خود ببرند!
او دوست نزدیک مرحومان قیصر امینپور و سیدحسن حسینی و شاید سلمان هراتی هم بود؛ دوست گرمابه و گلستان شاعرانی که در شبهای شعر جبههها و حوزه هنری نیز با ایشان دمخور بوده است؛ دوست و دمخور 3 شاعر درخشان انقلاب که با زبان شعر انقلاب (زبان برآمده از انقلاب!) در خدمت انقلاب بودهاند؛ 3 تن از شاعرانی که معیارهای زبانی و زیباییشناختی شعر ایشان در تبیین و تدوین شعر انقلاب نقشی اساسی و بنیادی دارد؛ آنگونه که میتوان این 3 شاعر را 3 رکن از ارکان شعر انقلاب دانست.
شعر محمدرضا مهدیزاده نیز دستکمی از دوستان شاعر خود نداشت اما شعرش بسیار نادیده گرفته شد؛ بویژه اشعار سپیدش. هر چند او هرگز پشتکار، جدیت و مراقبتی که آن 3 شاعر از خود و شعرهایشان نشان میدادند، از خود نشان نمیداد و حتی با اندکی کاهلی، به آن نیازهای شاعرانه پاسخ نمیداد. یادم هست او خیلی تر و تمیز و فانتزی کار میکرد؛ یعنی کم شعر میگفت اما خوب میگفت و شعرش از سادگی لازم و سلامت زبانی برخوردار بود. سرودن شعر سپید و دوبیتی را خیلی دوست داشت و بیشتر آثارش در این 2 شیوه بود. غزل هم خوب و تر و تمیز میگفت. البته او در قالبهای دیگر هم شعر دارد؛ قالبهایی نظیر رباعی، نیمایی و... اینک نیز خوراکش شعر سپید است و دوبیتی و البته نثرهای ادبی؛ نثرهایی که گاهی پارههایی از آن جوهره شعری دارند و به شعر پهلو میزنند و نیز گاهی در حد نثرهای معمولی است و حتی ادبی هم نیست!
محمدرضا مهدیزاده نزدیک به 10 دفتر شعر دارد و نباید کمتر از 10 کتاب نثر ادبی داشته باشد. از میان دفترهای شعرش، حداقل 2 دفتر باید دوبیتی باشد؛ یکی از آنها همین کتاب «بدون واژه میآیم سراغت» است و این یعنی که اینک و امروز، ما باید درباره دوبیتی بنویسیم؛ درباره دوبیتیهای شاعری که بیشتر سپیدسرا و دوبیتیسراست.
این دوبیتی، همان «ترانه»هایی است که در پیش از اسلام در ایران رواج داشته و به آنها «فهلویات» یا «پهلویات» میگفتند و این یعنی، این وزن، این قالب و این شیوه ربطی به «وزن عروضی» عربها ندارد.
دیگر اینکه همه میدانیم که بزرگترین دوبیتیسرای زبان فارسی باباطاهر است که هم از شاعران و هم از عارفان بزرگ ایران است. یعنی او با همین دوبیتیهای 4 مصراعی که به زبان عامیانه و محلی و در کمال سادگی گفته، توانسته خود را در حد و اندازههای شاعران بزرگ ایران نشان دهد و بشناساند. درست است که فائز دشتستانی به لحاظ شهرت، دومین دوبیتیسرای ایران است اما فاصله معرفتی و شعری او با باباطاهر بسیار است. نکته بعدی، وضعیت و موقعیت دوبیتی در ایران است. بعد از انقلاب ادبی نیما یوشیج و به وجود آمدن «شعر نیمایی» و رواج «چهارپاره» و خلق «شعر سپید» و نیز به وجود آمدن جریانهای ادبی تاثیرگذار و... قالبهای کلاسیک نیز تحت تاثیر زبان و نوگراییها و جریانی که شعر نیمایی ایجاد کرده بود، قرار گرفتند؛ تاثیری که پس از پیروزی انقلاب شدت و جدیت بیشتری گرفت. یعنی میتوان گفت در پیش از انقلاب ما با «دوبیتیهای نو» روبهرو شدیم؛ همانگونه که با «غزل نو». دوبیتیهای نویی که بیشتر توسط شاعران نئوکلاسیکی مثل فریدون مشیری، سیاوش کسرایی، هوشنگ ابتهاج و دیگران گفته میشد و در بین ایشان، دوبیتیهای کسرایی جانانهتر و نوتر و بالطبع تازهتر بود:
«کنار برکهای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی مه از آن آب
چو نوشیدیم از آن آب گوارا
تو نیلوفر شدی، من اشک مهتاب»
دوبیتیهایی که تلفیق نوگرایی و سادگی، آنها را بسیار شیرین و خواستنی میکرد. شاید بهترین مرجع و منبع برای بهتر شناختن دوبیتیهای امروز، کتابی باشد با عنوان «دوبیتیهای شاعران امروز» به کوشش مجید شفق که بارها نیز تجدید چاپ شده است. در این کتاب از نوگراترین شاعران روزگار ما تا دیگران، دوبیتی هست؛ دوبیتیهای پیش از انقلاب و بعد از آن.
با این همه، قالب و شیوه دوبیتی، پس از پیروزی انقلاب نسبت به غزل، مثنوی و رباعی رشد چندانی نکرد، اگر چه سردمدارانش کسانی همچون قیصر امینپور و محمدرضا مهدیزاده بوده و هستند.
دوبیتیهای مهدیزاده به 2 زبان محاوره و کتابی(رسمی) گفته میشود اما به واسطه طبع و منشی که باید دوبیتی داشته باشد، در هر حال ساده و عاطفی است. یعنی همانقدر که گفتهاند رباعی باید از بار اندیشگی بالایی برخوردار باشد، همانقدر نیز دوبیتی باید زبان عاطفی قدرتمند و تاثیرگذاری داشته باشد. هر چند که این معیار کلی در بعد از انقلاب تا حدی تغییر کرد. علاوه بر این، قالب و زبانی شد در خدمت دوران دفاعمقدس، تا مضامین تازهای از جنگ، شهادت، شهید، انقلاب، ظلم، برادری و دهها مضمون و موضوع دیگر بیافریند؛ مضامین و موضوعاتی که در کنار مضامین و موضوعات آیینی و مذهبی، در دوبیتیهای مهدیزاده نیز فراوان یافت میشود؛ همانگونه که در سایر اشعارش اما دوبیتیهای این دفتر دارای مضامین و موضوعاتی دیگر است؛ همان چیزهایی که در زندگی جاری است؛ از مرگ و زندگی گرفته تا عشق، نفرت، حسرت، غفلت، دل، خدا، شعر، هجران، لحظهها، بیوفایی، شکست، نان، جوانی و... هر چند شاعری که اعتقادات مذهبی و ایمان انقلابی داشته باشد، این اعتقاد و ایمان همچون نخ مرئی و نامرئی از میان اشعار دیگرش عبور خواهد کرد؛ از میان همین مضامین و موضوعاتی مثل عشق، نفرت، حسرت، غفلت، دل و...:
اگر دل لاله پرپر نمیشد
لب از نام زلالت تر نمیشد
نمیکردی اگر گاهی نگاهی
شب و روزم چنین محشر نمیشد
زبان دوبیتیهای مهدیزاده، یک زبان مدرن و کاملا امروزی ندارد. شاید شاعر بر این اعتقاد است که نباید هم داشته باشد، چون داشتن آن، این قالب را از ماهیت دوبیتی بودن خالی میکند اما با این وصف، هر کس دوبیتیهای مهدیزاده را بخواند، براحتی پی خواهد برد که اینها را شاعری امروزی و همروزگار ما گفته است؛ هر چند که هیچ از مظاهر شاخص تجدد در آنها یافت نشود؛ آن چیزها و واژههایی که در اشعار نو بسیار و حتی در پارهای از غزلها و مثنویها و رباعیات شاعران امروز کموبیش حضوری پررنگ دارند. یعنی در واقع هر پدیده متعلق به عصر تجدد، وقتی وارد شعر میشود، به واسطه تازگی بسیار، پررنگتر از سایر واژهها خودنمایی میکند و حتی مضمون و موضوع را نیز تحت تاثیر معنا و فلسفه وجودی خود قرار میدهد. به فرض شما تصور کنید وجود واژههایی نظیر تلفن، اتومبیل، مترو، پارک و هزاران واژه امروزی از این دست را در دوبیتیهای باباطاهر، معلوم است که آن وقت دوبیتیهای باباطاهر سر از کجا درخواهد آورد. میخواهم بگویم اینگونه واژهها در دوبیتیهای مهدیزاده نیز یافت نمیشود، اگر هم بشود در حد «محشر کردی» و «گل یا پوچ»... است اما با نبودن این واژهها نیز دوبیتیهای مهدیزاده در حال و هوای امروزی تنفس میکند:
«به جز تو هیچ کس در قلب من نیست
کسی دیگر؟ کسی دیگر، بگو کیست!
بدون آفتاب چشمهایت
بگو، روشن، بگو تکلیف من چیست؟»
***
«دلم را مثل گل یا پوچ بازی
به بازی میگرفتی تا نبازی
جدایی سرنوشت عشقمان بود
دو خط بودیم، خطهای موازی»
با این همه، دوبیتیهایی نیز در این دفتر هست که اگر امضا را از زیرشان بردارید، معلوم نمیکند اینها از آن شاعر قرن هفتم و هشتم و نهم است یا شاعران دوره بازگشت و اوایل مشروطه که البته دست بر قضا، کمی نزدیکی به اشعار معاصر و روزگار ما نیز دارند. در این باره، دوبیتی ذیل از مهدیزاده را میتوان مثال زد:
«تو فریادی ولی من سوت و کورم
تو خورشیدی، من از نور تو دورم
قیامت میشود، از جای خیزم
اگر بوسه زنی بر سنگ گورم»
بدون در نظر گرفتن دوبیتیهای سست و ضعیف و نیز فارغ از تازه و کهنه بودن دوبیتیهای این دفتر، دوبیتیهایی نیز در این دفتر یافت میشود که در عین قدرت کلامی، حرف و توصیف صرف نیست و دارای ویژگیهای قابل تامل، اندیشه یا حرفهای شاعرانه است:
«همه زردی، همه خاری، کویری
همه جنگی، همه سنگی، حقیری
ولی میخواهمت ای تلخ شیرین
الهی زندگی، هرگز نمیری»
(هر چند واژه «حقیر»، ناقض سخن و معنای کلی شعر است و ناشیانه آمده است.)
«مرا هر چند سوزاندی به ناحق
به شمع و گل شود پروانه ملحق
بدون واژه میآیم سراغت
تتق تق تق، تتق تق تق، تتق تق».