صادق فرامرزی*: ۲ سال پیش زمانی که پس از سالها انتظار برای تجربه آیین اعجابانگیز پیادهروی اربعین راهی عراق شدم، انتظار دیدن هیچ چیز جدیدی را نداشتم. آنقدر از تجربه دیگران شنیده بودم که مشاهداتم را نهایتا در سنجه «شنیدن کی بود مانند دیدن» میخواستم قرار دهم. با این حال از نخستین لحظه شرکت در این گردهمایی میلیونی، قدم به قدمی که طی کردم بیش از پیش با جلوههای نوینی از مفاهیم روبهرو شدم، تا جایی که یک لحظه احساس کردم نقطه کانونی تمام آرزوهای فلاسفه و مصلحانی که بعضا نسبتی با توحید نداشتند هم در این ظرف محدود زمانی و مکانی عینیت یافته است.
آرزوی هزار ساله اندیشمندان که در توصیف «جامعه نیکو» رسالهها نوشته بودند، همگی در امتداد جادهای با حداقلیترین امکانات و بهرهمندیهای مادی، رنگ واقعیت به خود گرفته بود. تجربه زیست جمعی انسانهایی که به سمت مقصدی واحد در حرکت بودند نشان از یک همسفری در بستری تاریخی داشت، گویی تمام آرمانهای بشری در مقصودی مشخص انباشته شده بود و تمام آنها که درد و رنج محرومیت از آن زیست مطلوب را به جان خریده بودند برای رسیدن به آن قیامی جمعی کرده بودند. در کنار اینها اما چیزی که به چشم میآمد حقارت و بیاعتباری تمام قوانینی بود که پایههای زیستن ما را تشکیل دادهاند. در پرتقاضاترین لحظه زمانی و نقطه مکانی، شاهد عرضه تمام داشتههای مردمی بودیم که برای همسفره کردن این همسفران با خود ساعتها تلاش میکردند؛ مردم ۲ کشوری که هنوز در میان اقوامشان قربانیان زخم یک جنگ 8 ساله را مشاهده میکردند، بسان برادرانی که قرنهاست یکدیگر را میشناسند روزها را میگذراندند و هزارها مورد مشابه که فصل مشترک تمام آنها نفی منفعت خود برای رستگاری دیگری بود.
پایان تجربه منحصربهفرد اربعین برایم آغاز سوالی جدیتر بود. حداقل پرسش از اینکه چگونه میتوان زیست جمعی اربعین را که در قالب آیینی نمادین جلوهگر شده بود به سمت زیست روزمره هم تعمیم داد و مطلوبیت جامعه حسینی را در دیگر ظرفهای زمانی و مکانی تجربه کرد، که اگر «کل یوم عاشورا» و «کل ارض کربلا» آرمان تاریخی شیعه در مواجهه با ظلم بوده است، چرا تجربه زیست اربعین را نتوان بهمثابه الگویی در مواجهه با زیست روزمره به حساب آورد.
حالا و در ایامی که شبح شوم میهمان ناخواندهای، زیست جمعی ما و میل به تجربه شیرین اربعین را تحتالشعاع قرار داده، صحبت از نسبت میان «ما» و «مقصر» که در راهپیمایی سالانه اربعین جلوهگر میشد را میتوان در قالب پرسشی کلانتر تکرار کرد: چگونه میتوان اربعین را در زیست روزمره احیا کرد؟
پاسخ به این پرسش هر چند میتواند به درازای عمر نسلها به طول انجامد اما بهمثابه یک گمشده مشترک میتواند به خالصسازی سبک زندگی هر شیعه از زواید و بدعتها بینجامد. احیای زیست اربعینی و تداوم آن در سایر شقوق زندگی، میتواند این آیین را مبدل به بخشی از زیست روزمره کند و آنچنان که گفته شد مسیری منتهی به مقصودی واحد را (آنچنان که در آیین اربعین تجربه میشود) به عنوان هدفی مشترک در راستای تحقق گامی تمدنی به حساب آورد.
با این همه تمرین زیست اربعینی در دورانی که از آیین آن محروم ماندهایم، میتواند بهمثابه بخشی از سختی راه مشترکمان به چشم آید. زیستی حسینی که شاید در گام تحققش محرومیت از زیارت سختترین آزمون خدا باشد.
قاصد تسلی دل عاشق نمیدهد
شوق حرم به قبلهنما کم نمیشود
«صائب تبریزی»
*روزنامهنگار