محمدعلی صمدی*: فروردینماه 60، در حالی که قوای سیاسی کشور، در حال دست و پنجه نرم کردن با دستهگل جدید «بنیصدر» (غائله 14 اسفند) بودند و نیروی زمینی ارتش کماکان در شوک آخرین شکست خود (20 دی 59) به سر میبرد، نیروی هوایی ارتش با پیشنهاد یکی از افسران خلبان و عزم و همت فرمانده خود سرهنگ «جواد فکوری» در حال تدارک بزرگترین و پیچیدهترین عملیات تاریخ نیروی هوایی ایران بود. همزمان، یگانهایی از سپاه پاسداران، مقدمات عملیاتی خاص را علیه مواضع دشمن در منطقه شرق رودخانه کارون فراهم میکردند. برای این عملیات باید کانالی به طول 1750 متر به سمت مواضع دشمن حفر میشد. نیروی هوایی ارتش، عملیات خود را 15 فروردین 60 به اجرا درآورد و چشم جهان را خیره کرد. 8 فروند هواپیمای جنگی ایران، با حداکثر مهمات و تسلیحات، توانستند مسیری به طول 1400 کیلومتر را طی کرده و پس از بمباران پایگاههای هوایی عراق در مرز اردن (دورترین فاصله ممکن از مرز ایران و خارج از برد عادی هواپیماهای جنگی)، موسوم به «الولید»، همان مسیر را بازگردند. این هوانوردی 2800 کیلومتری که به قیمت انهدام نزدیک به 50 هواپیمای جنگی عراق تمام شد، هیچگونه تلفات و خسارتی برای ایران نداشت و با نام «عملیات اچ3» در تاریخ ماندگار شد. اما فروغ این عملیات تاریخی، در هیاهوی دعوای بنیصدر با رقبا، منتقدان و مخالفانش گم شد. از سوی دیگر، در جبهه جنوب، حفر کانال مورد نظر پاسداران انقلاب، آن هم زیر دید دشمن و با امکاناتی در حد «هیچ»، ۳ ماه به طول انجامید و از قضا یک روز مانده به آغاز عملیات، بنیصدر با فرمان 9 کلمهای حضرت امام خمینی، از فرماندهی نیروهای مسلح برکنار شد. فرماندهان سپاه به منظور اعلام بیعت با رهبر کبیر انقلاب به عنوان فرمانده کل قوا، عملیات خود را «فرمانده کل قوا، خمینی روح خدا» نام گذاشتند. ساعت ۳ و 40 دقیقه بامداد 21 خرداد، 350 نیروی سپاه و بسیج، با پشتیبانی یک آتشبار ارتش، عملیات را آغاز و طی ۳ ساعت موفق شدند 6 کیلومتر پیشروی کنند. واکنش دشمن بسیار شدید بود و ۴ روز تمام تلاش کرد رخنهای را که در خط مستحکم پدافندیاش ایجاد شده بود برطرف کند اما موفق نشد. اگر چه این عملیات تغییر عمدهای در وضعیت کلی جبههها ایجاد نکرد اما چنین دستاوردی، آن هم از سوی تنها یک گردان سپاه در نوع خود درخششی خیرهکننده به شمار میرفت.
سپاه بهرغم جایگاه تثبیتشدهاش در قانون اساسی، طی 15 ماه فرماندهی بنیصدر بر نیروهای مسلح، از ورود موثر به جنگ محروم بود و بنیصدر نه تنها آن را جدی نمیگرفت، بلکه با دامن زدن به اختلاف میان ارتش و سپاه، اندک استطاعت دفاعی کشور در آن زمان را عملا فلج کرده بود. اینک همین عملیات فقیرانه اما پیروز، آن هم در اوج بحران سیاسی کشور، برای نیروهای مسلح بسیار روحیهبخش و امیدوارکننده بود. در این عملیات، علاوه بر چندین نفربر زرهی، یک دستگاه تانک عراقی هم توسط سپاه به غنیمت گرفته شد و هسته نخستین یگان زرهی سپاه با همین بضاعت اندک تشکیل شد.
تابستان داغ 60، تجربهای ماندگار برای ملت ایران بود. از یک سو عرصه سیاسی کشور باید با تبعات یک تحول سرنوشتساز، یعنی حذف بنیصدر و پیروان و متحدانش مواجه میشد و از سوی دیگر نظامیان باید ماهها رکود در جبههها را که عامل تحکیم مواضع دشمن در مناطق اشغالی شده بود، در هم میشکستند. ارتش که ماهها بود در برزخ میان خط امام به عنوان باور قلبی نیروهایش و فرماندهی تشکیلاتی بنیصدر دست و پا میزد، برخلاف تصور برخی صاحبنظران، از عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا بخوبی استقبال کرد و پایبندی خود به نظام و انقلاب را نشان داد. این ماجرا برای سپاه هم حکم رهایی از تعریف شدن دائم به عنوان رقیبی برای ارتش را داشت؛ موقعیتی که مانند زنجیر به دست و پای پاسداران جوان و پرانرژی بسته شده بود و مجالی برای عرض اندام به اصلیترین سرمایههای انقلاب را نمیداد. حالا ترکیبی از چریکهای سبک اسلحه سپاه و کادرهای آموزشدیده ارتش، باید طرحی نو درمیانداختند و بزنگاهی را که در چشم بسیاری از جهانیان، بنبستی نفوذناپذیر به نظر میآمد، پشت سر میگذاشتند. 100 روز لازم بود تا دوست و دشمن، شاهد نتایج وضعیت جدید باشند. در این روزهای پرحادثه آنچه به چشمان صدام و متحدانش میآمد، جوی خونی بود که در پشت جبههها جاری بود و صدها تابوت پیچیده در پرچم ایران که بر روی دستها تشییع میشد. دار و دسته رجوی تروریست که خود را ارتش وفادار به رئیسجمهور و مسؤول بازگرداندن او به کرسی غصبشدهاش(!) معرفی میکردند، هزاران تروریست مسلح را به جان دولت و مردم انداختند. نتیجه به راه افتادن این ماشین ترور، کشتار صدها تن از نیروهای فعال انقلاب در کوچه و خیابان و همچنین شهادت ۲ رئیس قوه، یک نخستوزیر، چندین وزیر و نماینده مجلس و دهها مدیر و مسؤول سیاسی و نظامی بود. این معرکه خون و آتش در پایتخت و شهرهای بزرگ دیگر، متجاوزان بعثی را از فعالیت متراکم و پرحرارتی که در جبهههای خوزستان جریان داشت غافل کرد (نباید از نقش تحلیلها و اطلاعات غلط رجوی و دارودستهاش مبنی بر سقوط قریبالوقوع نظام در ایجاد چنین غفلتی میان حکام بغداد چشمپوشی کرد). رزمندگان ایرانی، فارغ از غوغای سیاسی، عملیات شناسایی دقیق و بیهیاهویی را در جایجای خطوط دشمن آغاز کرده بودند. اتفاقی بزرگ در شرف وقوع بود.
در آن مقطع ماشین جنگی جمهوری اسلامی- که هنوز اعتماد به نفس آسیبدیده خود را به طور کامل بازیابی نکرده بود- برای آغاز حمله به خطوط دشمن، آمادگی پذیرش هیچ ریسکی را نداشت. ضربه باید در جایی و بهگونهای وارد میشد که هم حداقلی از پیروزی قطعی را به دنبال داشته باشد، هم آرایش کلی دشمن را بهگونهای موثر تهدید کند. اتاق فکر ارتش و سپاه در جستوجوی پاشنه آشیلی از دشمن که با حداقل امکانات بتواند آن را مورد حمله قرار داده و یک نتیجه چشمگیر را برای کشور به دست آورد، به همان نقطه مورد نظر حضرت امام در آبانماه سال گذشته رسید: «شکست حصر آبادان». اگر چه امروز، پس از گذشت دههها از آغاز و پایان جنگ، میتوان با اطمینان اظهار کرد عبور متجاوزان بعثی از کارون و نگاه داشتن آبادان در محاصرهای 320 درجه، از مهمترین اشتباهات نظامی صدام بود اما به هر حال آن زمان، محاصره آبادان برگ برندهای برای ارتش عراق به شمار میرفت تا در موقعیت مناسب بتواند اراده خود را به طرف مقابل تحمیل کند و در عین حال، ضعیفترین بخش از خطوط دفاعی دشمن. در حالی که کشور در تب و تاب انتخابات ریاستجمهوری و میاندورهای مجلس قرار داشت و تروریستها هر روز در شهرها آشوب و حادثه خلق میکردند، ساعت یک بامداد روز 5 مهرماه 60، عملیات «ثامنالائمه» با هدف شکستن محاصره آبادان و عقب راندن دشمن تا ساحل غربی رودخانه کارون آغاز شد. مواضعی که 10 ماه، توسط قدرتمندترین ارتش عربی، تحکیم و تثبیت شده بود، طی ۲ روز، با تقدیم 437 شهید، زیر و رو شد و 8 هزار نظامی عراقی، از شرق رودخانه کارون پاکسازی شدند (اعم از کشته، اسیر و فراری).
پیروزی در این عملیات نهچندان بزرگ، برای پاسداران و ارتشیان به منزله آب حیات بود و برای ژنرالهای صدام، حکم مشتی گیجکننده را داشت. آنها که خود میدانستند جبهه آبادان، ضعیفترین خط پدافندیشان بوده، در ابتدا این شکست را به حساب همان ضعف نوشتند اما زودتر از آنچه تصور میکردند، به اشتباه سختشان پی بردند. برگ جدیدی از تاریخ ورق خورده بود...
* پژوهشگر و تاریخنگار دفاعمقدس