printlogo


کد خبر: 226587تاریخ: 1399/8/21 00:00
نقدی بر مجموعه ‌شعر «فرشته‌ای اگر کوچک شود» اثر عبدالعظیم صاعدی
کار را باید از نزدیک دید!

وارش گیلانی: عبدالعظیم صاعدی را شاید بسیاری از مخاطبان شعر نشناسند. بالطبع این کمتر شناخته ‌شدن، هر چند بی‌دلیل نیست اما بسیار شناخته‌ شدن هم همیشه دلیل خوبی نمی‌تواند باشد! به هر حال، جامعه ادبی هم زاییده همین دنیاست و بالطبع چیزهایی هم که می‌زاید، چیزهایی است شبیه خودش! یعنی ممکن است بسیاری از شاعران مشهور، شعرشان بسیار خوب باشد یا بد؛ یا در صورت شهرت کمنامی و گمنامی، دارای اشعار خوب یا متوسط باشند. یعنی هر چیزی در هر حالی ممکن است. از این ‌رو کمتر شناخته ‌شدن عبدالعظیم صاعدی نیز می‌تواند ساخته و پرداخته یکی از همین مقوله‌های به‌ ظاهر معمول و مرسوم دنیا باشد که البته در باطن خیلی هم غیرمعمول است؛ گاهی هم غیرمعقول!
 کارنامه صاعدی نشان می‌دهد او در دهه‌های 40 و 50، دو کتاب و در دهه‌های بعد، با چاپ کتاب‌ها و دفترهای شعرش، حضوری آهسته اما پیوسته داشته است. اخیرا هم حدود 10 دفتر شعر با جلدهای چشمگیر و یکدست همچون دفتر «فرشته‌ای اگر کوچک شود» را توسط انتشارات «نخل دانش» منتشر کرده؛ دفترهایی که هرکدام‌شان به یک قالب یا شیوه شعری اختصاص دارد؛ مثلا به رباعیات، غزلیات، نیمایی‌ها و... و دفتر «فرشته‌ای اگر کوچک شود» نیز دفتر اشعار سپید او است که نمی‌دانم چرا وسطش یک غزل سبز شده است!
ظاهر شعرهای «فرشته‌ای اگر کوچک شود»، نشان از سادگی و آراستگی دارد و این نشانه‌ها را واژه‌های شاعرانه برق انداخته و لطیف و تلطیف‌شان می‌کند؛ قافیه‌پردازی‌های مکرر نیز در ظاهر، به مثبت و تمیز بودن کار می‌افزاید. بله! اینها ظاهر کار است و از دور چنین به ‌نظر می‌آید. در صورتی که کار را باید از نزدیک دید و... و من بسیاری از کارهای صاعدی را در قالب‌های شعری دیده‌ام و او در کسوت همه قالب‌های شعری، تقریبا بر یک سکو ایستاده است.   مجموعه ‌شعر «فرشته‌ای اگر کوچک شود» حدود 110 صفحه و 75 شعر سپید کوتاه و تقریبا کوتاه و نه‌چندان بلند دارد؛ شعرهایی با واژه‌هایی اغلب شاعرانه و رمانتیک نظیر: عطر، آب، آفتاب، ابر، گنجشک، بهار و... هر چند واژه‌هایی نظیر چاقو، خرخره ‌جان، تیغ و مقتول در این دفتر، حمل بر غیررمانتیک‌ بودن شعرها نیست:
 «همیشه/ با هر رفاقت/ با هر دوستی تازه/ مقتولی دیگرم/ ساده‌گی‌هام/ در مساحت ساعتی/ حتی کمتر/ تیغ می‌شود/ چاقو/ به دست هر تازه‌ آشنا/ بی‌امان/ بر گلوی روحم!/ بر خرخره جانم»
 البته به‌ زعم من، همه آثار بزرگ ادبی سرشار از رمانتیک هستند و آثار فاقد آن، فاقد عشق، شور، انگیزه و جان‌مایه کارهای ادبی بوده و در واقع آثار خشک و بی‌روح‌اند. منظور من هم از رمانتیک‌ بودن، فعلا و پیش از دیدن و بررسی اشعار، یک رمانتیک تقریبا ناآشناست که تنها کلماتش نشانه‌هایی از رمانتیک صرف دارند و نه نشان از رمانتیک حقیقی یا آبکی. یعنی در واقع مثال بالا، آنقدر امیدوارکننده نیست که قطعیت و قاطعیت رای مرا برانگیزد... باید شعرها را از نزدیک دید. 
ضیا موحد می‌گفت (نقل به‌ مضمون): «یک شعر در همان خط اول، ماهیت و ساختار خود را تعیین می‌کند...». تعدادی از سطرهای اول شعر صاعدی نیز جالبند و احساس می‌شود این شعر هستی خوبی را نقش خواهد زد و خواهد آفرید اما می‌بینیم چنین نمی‌شود و حرف زیبا، جالب و قابل تامل موحد به علاوه باور من نیز نقض می‌شود. البته من از این باور برنگشتم؛ چون فکر می‌کنم موحد فراموش کرده در ادامه بگوید: «...اما همیشه این اتفاق نمی‌افتد، حتی برای شاعران خوب...». با این ‌همه، به ‌نظر من، نقش سطرهای خاص و نه الزاما خوب، در اغلب مواقع، در خوب، برجسته و درخشان‌ شدن شعر تاثیر دارد و همیشه نوع ماهیت، ساختار، هستی و زیبایی یک شعر را تعیین می‌کند. حداقل در «شعر نو» این اتفاق بسیار افتاده و می‌افتد. اینکه شاعران دیروز ما می‌گفتند «مطلع و مقطع یک غزل، یعنی بیت اول و آخر آن، باید بهتر، برتر و زیباتر از دیگر ابیات آن باشد...» شاید با نظر موحد نزدیکی‌ها و مشابهت‌هایی داشته باشد. هر چند به‌ نظر می‌آ‌ید جمله بعدش که «یا حداقل باید در حد سایر ابیات باشد»، به‌ جهت محکم‌کاری و برای اینکه مو‌ لای درزش نرود، بیان شده، اگر نه باور و اصل حرف‌شان همانی بود که بی‌دنباله و ادامه گفته آمد. 
این هم نمونه‌هایی از سطرهای اول از چند شعر صاعدی که البته بعضی در کلیت شعر بی‌تاثیر بودند:
 «هیچ ‌یک/ از دروازه‌های هستی/ بسته نیست...»، «تو اما/ نفس می‌کشی/ عطری‌تر/ سبک‌تر از تنفس پروانه‌های تازه‌بال...»، «تلخی ایام/ با دانه‌های شکر چه کرده‌اند؟...»، «راهی/ برای رفتن نیست...»و...
 مضمون، موضوع و بالطبع انگیزه در صاعدی، شعرش را به سمت، شکل و نوعی از خود می‌برد؛ مثلا وقتی او شعری برای نوه‌اش می‌گوید، ابتدا سمتی از زلالی تخیل ناب کودکانه را نشانه می‌رود:
 «راه می‌روی/ آمیزه‌ای از روح کوچک‌ترین ابرها و/ کبک‌ها... به آشامیدن لب تر می‌کنی/ مثل غنچه‌ای نیم‌شکفته/ به قطره‌ای شبنم... و می‌خوابی/ انگار/ گوشه‌ای از چمنزار مهتاب‌ زده/ در خلوت نسیم...»
اگر چه شعر را با پایانی کاملا آگاهانه، صرف اینکه شعر بی‌دنبه و ابتر نباشد، با جمله‌ای از یک نثر سطحی می‌پوشاند تا بی‌ساختاری‌اش را بپوشاند؛ غافل از اینکه اینگونه پوشش‌ها دم بی‌ساختاری و ماست‌مالی‌کردن را بیرون می‌اندازند. آن ‌وقت است که مخاطب می‌فهمد شعر اگر پوشش نداشت، آبرومندانه‌تر بود و نیز بهتر آن بود شاعر زرنگ‌بازی‌اش را با ساده‌لوح‌ پنداشتن مخاطب جواب نمی‌داد! در اینگونه موارد می‌توان گفت حیف از تخیلات ناب، پاک، زلال، تازه و عمیقی که در شعر شاعران، پایانی برای خودش متصور نباشد!
 صاعدی در شعر «آیا» هم ساختمان شعر را با پایانی آبکی خراب می‌کند. در صورتی که این شعر، پایان بسیار درخشانی را با خود همراه دارد:
 «پیرمرد/ زیر پیرترین درخت پارک پیر/ بر نیمکتی سرد و سیمانی نشسته/ زمزمه‌اش/ ناموزون‌ترین آوای تنهایی/ مبهوت/ از جوانی‌های بخارشده سوخته/ از خاطره‌های لزج کهنه‌پوش/ آه... / در چهار دیوار قصه زندگی/ آیا/ نیش کدام بود؟ کدام نوش؟»
 یعنی صاعدی با این پایان‌بندی، شعرش را شعاری و تبدیل به یک نثر معمولی کرد. در صورتی که کافی بود «آیا/ نیش کدام بود؟ کدام نوش؟» را برمی‌داشت، آن‌وقت خودبه‌خود نه تنها شعر با یک پایان شاعرانه به پایان می‌رسید، بلکه کل و کلیت اثر تبدیل‌شده به یک نثر معمولی را نیز به شعر می‌رساند. حتی به نظر می‌رسد کلمه «آیا»، جمله‌ها و سطرهای پایانی را به لحاظ دستوری و به ‌دنبال آن، بالطبع به ‌لحاظ معنایی دچار مشکل کرده یا حداقل آن را از کیفیت جملات معمولی نیز انداخته است! 
از کاستی‌ها و برجستگی‌های این دفتر اگر بخواهیم موبه‌مو بگوییم، مثنوی صد دفتر صد برگ می‌شود. مثلا اگر به ‌صورت مصداقی از قافیه‌پردازی‌های بیرونی اغلب ‌مصنوعی و آگاهانه شاعر... در صورتی که این امر، درجه بالایی از درک و شناخت موسیقی را می‌طلبد که اتفاقا به‌ صورت فطری و ذاتی، هر انسانی در خود نهفته دارد؛ تنها کافی است آن را با عشق، مراقبه و چه و چه و چه پیدایش کرده و عطر مستش را در سخن و شعرت بپراکنی. شعر حافظ سرشار از موسیقی است که یک وجه آن خود را در قافیه بیرونی اشعار حافظ خود را نشان می‌دهد؛ آن هم در قافیه‌پردازی‌هایی که «خویش»، «درویش»، «بیش» و... را با «میش» هم‌قافیه می‌کند؛ آن هم در اوج زیبایی‌شناسی. 
در صورتی که صاعدی بعد از شعر گفتن، به خودش زحمت تصحیح یا حذف قاقیه‌پردازی‌هایی را هم که مصنوعی است و آگاهانه آورده شده وـ به‌قول معروف- تابلو است، نمی‌دهد:
«نهالکم!/ عجب گر گرفته‌ای/ ببین!/ چطور مژگان مرا/ در گرفته‌ای؟»
قاقیه‌بافی‌ها و ردیف‌پردازی‌های دیگر این دفتر نیز کم‌وبیش در همین حد و اندازه‌هاست؛ هر چند گاه کمی بهتر یا گاه جاافتاده و موثر؛ مثل: «پیش از آنکه نجیب باشد/ عجیب است...»
 شمار اندکی از اشعار سپید صاعدی از اصالت نوگرایی برخوردار است و امروزی است اما او از راه آوردن واژه‌های دوران تجدد و امروزی نتوانسته شعرهای سپیدش را امروزی و نو جلوه دهد و تنها به آنها رنگ و لعاب و زرق و برقی از امروز ‌زده است؛ کاری که محمدتقی بهار می‌خواست در روزگار خود و عصر تجدد و مشروطه با آوردن «هواپیما» و نظایر آن در شعرهایش، آنها را تبدیل به اشعار امروزی کند! در صورتی که شعر باید در ماهیت خود شعر باشد، نه با واژه‌های نو!
شعر ذیل مصداق سخن بالاست، درعین حالی که کلمات حشو و زایدش حذف شده: 
«ارثیه/ اگر چه هیچ/ کدام جوان/ در کجای این اقلیم موبایل‌زده/ نخواهد/ چند دقیقه‌ای/ زودتر وارث باشد/ آه... آدم!/ چرا طمع کردی؟/ و وارثان نسل «فیسبوک» را/ لحظه‌لحظه‌‌شماران/ منتظران مرگ ارث‌گذاران!»
یا با واژه‌هایی نظیر سیم‌کارت، دیجیتال و... 
اما بی‌انصافی است اگر شعرهای درخشان، نوگرایی‌ها و استقلال صاعدی شاعر را در چند شعر سپیدش نادیده بگیریم؛ شعری ساختارمند که در سادگی‌هایش غوطه‌ور است با تعابیر، تصاویر، تشبیهات و استعاره‌هایی که مشابهش را هم ندیده‌ایم:
«در نقشه زمین/ تمام کویرها و شنزارها/ اینک منم!/ سطلی شده‌ام/ لبالب از تمام گل‌های پژمرده جهان/ هوایی/ گمشده در گودال‌ها و/ حصار گورستان‌ها!/ امروز/ روز اول دوری‌ست/ آه/ زخمیان هجر!/ یک ‌ماه/ چند هزار سال نوری‌ست؟»

Page Generated in 0/0056 sec