آیا سرای سالمندان واشنگتن سرنوشتی مشابه هیأت حاکمه فرتوت و فاسد کرملین در سالهای آخر شوروی خواهد داشت؟
آیا انگیزه و وضعیت رهبران دموکرات برای اصلاحات ساختاری مورد نیاز حتی در داخل حزب خودشان، تفاوت چندانی با رهبران سالخورده و بیمار شوروی در واپسین سالهای منتهی به فروپاشیاش دارد؟
در حالی که جو بایدن خوابآلوی تقریبا 78 ساله با همان سبک دویدن نمایشیاش، سلانهسلانه از میان صندوقهای آرای مخدوش جورجیا، پنسیلوانیا و آریزونا و هرجومرج اجتماعی و سیاسیای که ترامپ همچنان در روزهای آخر به آن دامن میزند به سوی کاخ سفیدی راه باز میکند که خود در محاصره بحرانهایی بهمراتب جدیتر مثل همهگیری کرونا، سقوط اقتصاد دلار و انزوای هژمونی آمریکایی در جهان است، این پرسش مطرح میشود که آیا او واقعا رهبری هست که قابلیت فیزیکی، ذهنی و حتی جایگاه سیاسی لازم را برای مواجهه با سختترین روزهای داخلی و خارجی آمریکا داشته باشد و تازه اگر توانش را هم داشته باشد، انگیزهای برای برگرداندن ورق دارد؟
یک محقق انگلیسی- فرانسوی با ریشهای خاورمیانهای و با سابقه تحلیل روندهای جهانی قدرت شرق و غرب در یکی دو دهه اخیر بویژه در مورد افول کلانشهر لندن (به عنوان مرکزیت بقایای امپراتوری فروپاشیده بریتانیا) و همچنین ظهور و سقوط امپراتوری جدید روسیه به رهبری پوتین، حال تلاش دارد به پرسش حیاتی بالا درباره آمریکا پاسخ دهد. پاسخ بن یوداه، به اینکه جدیدترین رئیسجمهور جدید ایالاتمتحده ممکن است چقدر شبیه باثباتترین رئیس شورای عالی اتحاد جماهیر شوروی و همچنین آخرین نسل رهبران مقتدر حزب کمونیست باشد، تلویحا مثبت است. ضمن اینکه نباید از یاد برد که اعتبار پیشبینی او وقتی دوچندان میشود که بدانیم نقد او درباره رئیسجمهور بعدی آمریکا خود در قالب یک پیشبینی بوده است؛ در حقیقت او حدود 9 ماه پیش و در حالی که هنوز بحران کرونا مثل امروز گلوی پروژه آمریکای بزرگ ترامپ را نفشرده بود، در مقاله «آیا بایدن، برژنف آمریکایی است؟» برای روزنامه گاردین دست به ۲ پیشبینی طلایی تو در تو زد.
یوداه مقالهاش را چنین آغاز کرده بود:
«او با وجود ناخوشاحوالی و گیجی، اعتماد حزب الیگارشی «نومن کلاتورا»
- اعضای حزب کمونیست در مصدر پستهای کلیدی سیاسی و صنعتی دولت اتحاد جماهیر شوروی- را در یک ابرقدرت رو به زوال به دست آورد؛ با قول عدم اصلاحات ساختاری، محدودیت ایجاد نکردن در منافع خاص و عدم تغییر در یک سیاست خارجی مداخلهجویانه، سلطهطلبانه و بیش از حد ممتد.
این چکیدهای کاملا شفاف از چگونگی به قدرت رسیدن لئونید برژنف بیمار در اتحاد جماهیر شوروی در دهه 70 میلادی بود یا همان ترفندی که توسط کنستانتین چرننکو، نامزد مخالف گورباچف به هر قیمت ممکن، یک سال قبل از مرگش برای دبیر کل شدن در حزب کمونیست در سال 1984 به کار بست. اما اینکه این واقعیت میتواند به عنوان دستور کار جو بایدن برای تشکیلات حزب دموکرات در نظر گرفته شود جای تأمل دارد.
در این قیاس، به سبک واقعی اروپای شرقی، به عنوان یک «جوک جدی» تامل کنید. اول، بخش احمقانه (قیاس) را ببخشید: چندین لیگ فاصله میان دسیسههای یک حزب توتالیتر با انتخابات مقدماتی دموکراتها وجود دارد. بدیهی است در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی انتخابات آزاد و منصفانهای در کار نبود. اما یک شباهت اساسی وجود دارد. شوروی آن اواخر، سامانه پیچیدهای بود که تشکیلات حزب از اواخر دهه 1960 هم به سوءکارکردش واقف بودند.
با این وجود حاکمیت شوروی به جای بازنگری در نقش جهانی خود یا آغوش گشودن برای آنچه اصلاحات ساختاری رادیکال تلقی میشد که امکان تهدید منافع روسای حزب و شرکتهای دولتی را به وجود میآورد، راهبردی اجتنابی را برگزید؛ ابتدا بواسطه برژنف، سپس توسط چرننکو. هزینهای که در نهایت با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی پرداختند، در جهان تاریخی شد».
نویسنده گاردین در این مقاله ابتدا آینده کاخ سفید را به بایدن و دموکراتها گره زده و سپس چشمانداز زوال هیات حاکمه آمریکا به سبک پولیتبوروی شوروی را مورد بررسی قرار میدهد. او برای اینکه نشان دهد جو بایدن به عنوان محتملترین گزینه دموکراتها برای نامزدی در انتخابات ریاستجمهوری 2020 - اگرچه انصافا 9 ماه پیش، بایدن هنوز در انتخابات مقدماتی درونحزبی در تقلای بیرون آمدن از زیر سایه سندرز و وارن بود- چگونه رئیسی برای قوه مجریه خواهد بود، رویکردهای او در داخل ساختار حزب دموکرات را مورد مداقه قرار داده و مینویسد: «این چرخه انتخاباتی حزب دموکرات (آمریکا) به جای یکی، دو کارزار جذاب در رابطه با اصلاحات ساختاری در قامت الیزابت وارن (که زودتر از همه نامزدها کنار رفت) و برنی سندرز ارائه داد. هر ۲ نامزد انتقادات پایداری از مدل اقتصادی کشور داشتند و آن را مقصر خیزش دونالد ترامپ در داخل و عامل تشدید کلپتوکراسی (فسادسالاری) اقتدارگرایانه در خارج برمیشمردند. کارزارهای این ۲ به طور مستمر طبیعت ناپایدار خط سیر فعلی را برجسته میکرد؛ نه فقط در زمینه تامین مالی اقتصاد ایالاتمتحده، بلکه روندهای شکستخورده سامانه سلامتی (هلثکر)، بدهیهای تحصیلی و فروپاشی اقلیمی و دفاعی. آنها نشان دادهاند که موضوع به موضوع، پیشبرد تشخیص و درمان برای چنین بیماریهایی بشدت محبوب واقع شده است. بایدن اما به شکلی موثر در ضدیت با کارزار اصلاحات ساختاری بوده است؛ او به جای تشریح تفصیلی این موضوع که به گمان او کجای کار تحلیلهای جناح چپ اشکال دارد، ترجیح میدهد راهحلهای آنها را غیرکاربردی و غیرانتخاباتی برشمارد. او آنقدر صادق بود که به حمایتکنندگان مالی ثروتمند حزب بگوید اگر رئیسجمهور شود «هیچ تغییر بنیادینی صورت نمیگیرد».
این اما چیزی بیش از صرف چشمپوشی از مالیات پیشنهادی بر ثروت است. برخلاف تشکیلات اوباما، دولت او(بایدن) میتواند بدون نقشه راه سیاسی، برنامهای برای اصلاحطلبان و چهبسا فاقد انرژی اجرایی باشد. ذهن به وضوح سست بایدن در صندلی رانندگی نشسته و همراه با نوستالژی او برای روزهای مدنیت و سیاستهای مشارکتی در کپیتول هیل (کنگره و مرکز حاکمیت ایالاتمتحده) است که به طور آشکار دموکراتها را طی دههها ناکام گذاشته است. با وجود اینکه این کشور 9/5 تریلیون دلار برای درگیریها در خاورمیانه و آسیا هزینه کرده بیآنکه بتوان ایمنتر شدن این مناطق را به اثبات رساند اما هیچ بازبینیای درباره نقش ایالاتمتحده در جهان انجام نخواهد شد.
میل بایدن و هوادارانش برای شکست دادن دونالد ترامپ ستودنی است. او به وضوح اعتماد رأیدهندگان آفریقایی- آمریکایی را جلب کرده اما این واقعیت که بایدن هیچ هدفی فراتر از اخراج ترامپ، برای کارزار انتخابات ریاستجمهوریاش برنگزیده، میتواند آزاردهنده باشد. او ترجیح داده چنین ایدهای را بپروراند که ترامپ یک استثنای وضع موجود است و نه محصول وضع موجود، بنابراین نمیتواند تشخیص دهد که شرایط تولید یک ترامپ دیگر هنوز وجود دارد».
باید بدانیم یوداه از تبار یهودیان مزراحی عراق است و بواسطه ریشهها و روابط خاورمیانهایاش بخوبی با روحیات دیکتاتورهای شرقی آشناست. اعتبار روزنامهنگاریاش را هم بواسطه مصاحبت با برخی رهبران اوراسیا از جمله عمرانخان به دست آورده است. از این جهت، قیاسی که میان حکمرانی فعلی واشنگتن با الیگارشیهای شرقی انجام میدهد، اعتباری ویژه پیدا میکند. او با نگاهی به حقایق دستگاه حکمرانی ایالاتمتحده ادامه میدهد:
«چیزی که عمدتا دستگاه حاکمه واشنگتن را به سوی بایدن جلب میکند این است که او تصویری در قالب رهبر افسانهای آمریکایی بازتاب میدهد. با این حال بیمایه است. آنچه مرا نگران میکند کمربستههای حاکمیت برای آن چیزی است که «قوانین مبتنی بر نظم بینالمللی» خوانده میشود که ترامپ آن را نادیده میگرفت. آنها دارد یادشان میرود که قدرت آمریکایی بر بنیادی از گسترده وسیعی از موفقیتهای بومی بنا شده که ثبات اجتماعی را ممکن میسازد. اگر چه وقتی درآمد طبقات متوسط و پایین برای چندین دهه با کسادی مواجه است - به طوری که 140 میلیون بزرگسال (شهروند آمریکا) هر سال گزارش «مشقت تامین مالی درمان» پر میکنند، سن امید به زندگی شخص در حال نزول است، وثیقه و بدهی دانشگاهی به رشد خود ادامه میدهد- چنین بنیادی شروع به فرو ریختن میکند. نظرسنجیها نشان میدهد احساس ملی خوشبختی افول کرده است. نمایههای کلیدی مثل اینهمانهایی بودند که رهبری شوروی، آن زمان که ترجیح داد برژنف را با وجود کهولت سن در قدرت نگه دارد یا چرننکو را چند ماه مانده به مرگ محتوم برگزیند تا با چالش اصلاحات داخلی مواجه نشود، تصمیم به نفیشان گرفت.
این همان جایی است که آن «جوک جدی» یادشده واقعا جدی میشود. بایدن اگر از دست رسانهها یا یورش تبلیغاتی جمهوریخواهان جان سالم به در ببرد، میتواند در انتخابات نوامبر پیروز شود... اما کسانی که برای یادگاری نوشتن روی دیوار او عجله دارند باید با خودشان صادق باشند که این چه جور ریاستجمهوری خواهد بود؛ نوعی دولت موقت که به افسانههای ابرقدرت (آمریکا) سوگند یاد میکند و مشکلات ساختاری بیحساب را که باعث تهی شدن قوت ملی از درون میشود نادیده میگیرد، چرا که مشکلات بیش از اندازه سخت هستند».