printlogo


کد خبر: 226995تاریخ: 1399/9/1 00:00
بیماری‌های مشابهی‌که ایالات متحده و اتحاد شوروی را رو به زوال برد
روزی روزگاری اتحاد جماهیر آمریکا

روزی که اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی فروپاشید و پهناورترین کشور جهان به 15 تکه بزرگ و کوچک تقسیم شد، مسکو مرکز یکی از ۲ ابرقدرت آخرین سال‌های قرن بیستم میلادی بود. بزرگ‌ترین نیروی مسلح (30 میلیون نفر) و مخوف‌ترین زرادخانه هسته‌ای (‌45 هزار کلاهک هسته‌ای- 1986) روی کره خاکی که از بالا نیز توسط مسلط‌ترین قدرت بر فضای پیرامون زمین، به واسطه ایستگاه فضایی «میر» و مجموعه‌ای از ماهواره‌ها همراه با جولان مداوم شاتل‌های فراجوی روس حمایت می‌شدند نیز نتوانستند جلوی فروپاشی این ابرقدرت را از درون بگیرند. زمانی که گورباچف الغای نخستین نظام متحد سوسیالیستی دنیا را با آن حالت مستاصل اعلام می‌کرد، هر روبل معادل 8/1 دلار بود و اقتصاد شوروی بیشترین تولید ناخالص ملی را با 66/2 تریلیون دلار (1989) پس از آمریکا و ژاپن برخوردار بود به طوری که GDP چهارمین کشور دنیا یعنی آلمان غربی به نصف این رقم می‌رسید. این غول سوسیالیستی، بزرگ‌ترین تولید‌کننده انرژی در جهان از همه نوع فسیلی، هسته‌ای، آبی و بادی‌اش و همچنین قطب اول تولید فلزات و کانی‌های ارزشمند بویژه فولاد و طلا محسوب می‌شد. بزرگ‌ترین جامعه صنعتی بشری آن زمان با نزدیک به 287 میلیون نفر جمعیت (1990)، در زمینه نیروی کار متخصص و سطح تحصیلات شهروندان نیز با ایالات متحده رقابتی تنگاتنگ داشت. شوروی مدعی بود بهشت کارگران دنیاست و تنها نظامی است که عدالت را در میان شهروندانش برقرار کرده است. با همه اینها این نظام عریض و طویل حوالی هفتادمین سالگرد تاسیسش از درون پاشید چون در امور داخلی‌اش درمانده بود. آنها حتی مصداقی مدرن از ضرب‌المثل معروف ایرانی «بیرون‌مان مردم را کشته و درون‌مان خودمان را» را هم ساخته بودند.
جالب اینکه طبقه حاکم یک درصدی موسوم به نومن کلاتورا در همان حال که پشت دیوارهای کاخ کرملین برای خود یک جامعه سرمایه‌داری محدود اما بشدت فاسد ساخته بودند، در ۲ دهه آخر عمر نظام بشدت ناکارآمدشان همچنان خود را الگوی عدالت اقتصادی و اجتماعی برای کشورهای بلوک شرق معرفی می‌کردند. الیگارش‌های کمونیست در ۲ دهه آخر عمر نظا‌م‌شان در حالی به تقلای جمهوری خلق چین برای رسیدن به رهیافتی تازه از نظام مارکسیستی قهقهه می‌زدند که خود در تامین غذا و اقلام مصرفی کافی برای شهروندان شوروی مشکلاتی جدی داشتند و رو به واردات از کشورهای غربی آورده بودند. 
با وجود افول آشکار شوروی بویژه در دهه پایانی، غول سرخ هنوز در نظر ناظران شرقی و غربی چنان هیبتی داشت که افراد بسیار کمی حتی از طیف مخالفان حزب کمونیست در مسکو یا ناراضیان جمهوری‌های اقماری حاضر بودند امکان سقوط و فروپاشی کل این مجموعه سیاسی را به عنوان یک واقعیت اجتناب‌ناپذیر بررسی کنند. 
به عنوان مثال طیف ملی‌گرایان روس به رهبری چهره‌هایی مثل «بوریس یلتسین» که در سال‌های منتهی به فروپاشی در داخل هسته مرکزی حزب کمونیست جمهوری سوسیالیستی روسیه یعنی جناح قاهر در حزب کمونیست شوروی و محور سیاسی و جغرافیایی کل نظام سوسیالیستی قدرت می‌گرفت، تا آن لحظات واپسین هرگز به تجزیه جمهوری‌های اقماری فکر نمی‌کرد. آنها هم کمابیش همانند خود «میخائیل گورباچف» رئیس‌جمهور و رهبر اصلاحات شیشه‌ای گلاسنوست و پروسترویکا از مرکز، خوش‌خیالانه به دنبال حل مشکلات ساختاری و فرود آرام به وضعیتی باثبات بودند. تمرکز تصمیم‌گیری‌ها در قدرت طی دهه‌های متمادی، باعث شده بود اقتدارگرایان و اصلاح‌طلبان مسکو هیچ‌گاه نتوانند از زاویه نگاه ملت‌های پراکنده در وسیع‌ترین کشور دنیا به وقایع نگاه کنند. اگر زمینه واگرایی در اتحاد جماهیر شوروی، متشکل از بیش از 30 جمهوری و ملت با جغرافیا، ریشه‌های قومی و فرهنگی متفاوت نهادینه شده بود، در ایالات متحده با 50 ایالت و 14 جمهوری و منطقه ویژه، علاوه بر تکثر اقلیمی و فرهنگی، تکثر سیاسی نیز به پارادایم گریز از مرکز شتاب می‌بخشد. 
تابستان گذشته «ماشا گسن» نویسنده هفته‌نامه نخبه‌گرای «نیویورکر» مقاله‌ای نوشت با عنوان «چرا آمریکا حسی مانند یک دولت پساشوروی را دارد؟» این روزنامه‌نگار یهودی روس-آمریکایی و منتقد سرسخت پوتین که حالا به همان اندازه به حاکمیت واشنگتن بدبین شده است، بازخورد موفق مینی‌سریال آمریکایی چرنوبیل توسط شبکه اچ‌بی‌او در داخل جامعه ایالات متحده را نشانه‌ای از همزادپنداری آمریکایی‌ها با بحران ناکارآمدی نمایانده شده در این سریال از سال‌های پایانی شوروی برشمرد. از نگاه او اگر حادثه انفجار 1986 در نیروگاه هسته‌ای چرنوبیل نقاط ضعف ساختار بشدت تمرکزگرای مدیریتی و کنترل اطلاعاتی پولیتبورو را برای اهالی شوروی عریان کرد، در سال 2020 نیز سوء‌مدیریت دولت ترامپ در جریان همه‌گیری کرونا، بلایی مشابه بر سر حاکمیت ایالات متحده آورد. گسن می‌نویسد اگر چرنوبیل فرهنگ گزارش‌های دستگاهی یک طرفه و سانسور شده به مقامات بالای حزب کمونیست را زیر سوال برد، کرونا نیز به شکلی مشابه جامعه را نسبت به سامانه ارتباطاتی مسؤولان و کارمندان دولت آمریکا با مرکز واشنگتن بدبین کرد. در حقیقت هر کدام از اظهارنظرها و توئیت‌های احمقانه دونالد ترامپ درباره نحوه کنترل کرونا، از جمله دعوت مردم به خوردن وایتکس، به اندازه نشت یک رآکتور هسته‌ای، بدبینی و وحشت را به جامعه آمریکا القا می‌کرد؛ در کشوری که تا همین اواخر در نظر بسیاری جهانیان، سرزمین موعود، بهشتی برای زندگی و مرکز ثبات عالم جلوه می‌کرد. 
«هارولد جیمز» استاد تاریخ و امور بین‌المللی در دانشگاه پرینستون آمریکا مثالی جالب از بیماری سالمندی شوروی آورده است: «اتحاد جماهیر شوروی برای سال‌ها، عرصه‌ای بارور برای طنازی‌ها و لطیفه‌های سیاسی بود که در جامعه آمریکا به آنها اشاره می‌شد. یک داستان جالب در شوروی وجود دارد و آن این است که روزی یک جوان، در میدان سرخ مسکو با صدای بلند فریاد زد که رهبر شوروی «لئونید برژنف» احمق است. دولت شوروی وی را دستگیر و به 5/25 سال حبس محکوم کرد. 6 ماه از این حکم به توهین آن جوان به برژنف اختصاص داشت و 25 سال دیگر نیز به اتهام وی مبنی بر افشای اسرار محرمانه دولتی!»
دست‌کم می‌توان گفت در آمریکای امروز، حماقت و خرفت بودن حاکمانش جزو اسرار محرمانه دولتی محسوب نمی‌شود، چون طی ۲ انتخابات ریاست‌جمهوری اخیر، ۲ نامزد جمهوری‌خواه و دموکرات صریحا در پیشگاه رسانه‌های بین‌المللی یکدیگر را دقیقا با چنان صفاتی خطاب کرده‌اند. علاوه بر این افزایش معنادار سن نامزدهای ریاست‌جمهوری و شخص رئیس‌جمهور منتخب طی یک دوره 12 ساله، روندی آشکار است. سال 2016 دونالد ترامپ 70 ساله، هیلاری کلینتون 69 ساله را شکست داد و به کاخ سفید راه یافت و حالا جو بایدن 78 ساله با شکست ترامپ 74 ساله رئیس‌جمهور منتخب می‌شود. 
«فرانکلین فوئر» تحلیلگر نشریه آتلانتیک، اوایل سال 2020 در یک گزارش تطبیقی کم‌نظیر تلاش کرد این موضوع را ثابت کند که چگونه بیماری‌های کلپتوکراسی (دزدسالاری) و پیرسالاری اواخر عمر شوروی با فروپاشی دیوارهای آهنین از حاکمیت سیاسی آن، به واسطه یک جریان مالی آلوده و از آن مهم‌تر به عنوان یک الگوی جنون‌آمیز الیگارشیک به همتایان آمریکایی‌شان سرایت کرده است. این ویروس حالا کل ساختار قطب قدرت غربی را متاثر کرده و نسلی فاسد را در آمریکا به حاکمیت رسانده که صرفا به قدرت‌طلبی فردی و منفعت‌طلبی می‌اندیشند و علنا نظام ارزشی اسمی آمریکا یعنی دموکراسی را زیر پا می‌گذارد. مناظره‌های انتخاباتی 4 سال اخیر آمریکا، مشحون از اتهامات فساد اخلاقی، اختلاس مالی، سو‌ءاستفاده سیاسی و جاسوسی برای بیگانه بوده که نامزدهای رقیب در ملأ عام به هم نسبت داده‌اند. 
با این وصف آیا می‌توان گفت امروز ایالات متحده، قطب اول سرمایه‌داری ماتریالیستی دنیا طی 7 دهه اخیر (پس از جنگ دوم جهانی) به همان سندروم از خودبیگانگی هویتی دچار شده که بدیل کمونیستی‌اش نیز در 70 سالگی خود بدان دچار شده بود؟
شکی نیست که دوران 4 ساله ترامپ، فاجعه‌ای برای همگرایی ایالات متحده بوده است و شاید به اندازه یک جنگ داخلی ساختار نظام فدرالی آمریکا را در نظر افکار عمومی داخلی و خارجی مغشوش جلوه داده است. او نخستین ساکن کاخ سفید پس از 159 سال بود که به طور علنی از جایگاه رئیس قوه مجریه دستور نافرمانی مدنی شهروندان از فرمانداران ایالتی را که در حقیقت حاکمان دولت‌های محلی هستند صادر کرد. آخرین بار «آبراهام لینکلن» به دنبال اعلام جدایی کنفدراسیون ایالات جنوبی حامی برده‌داری مردم را علیه فرمانداران شورانده بود که به جنگ داخلی آمریکا (1865-1861) انجامید. 
طی 3 فصل از سال میلادی جاری، از اواخر بهار تا اوایل پاییز، خیابان‌های بسیاری از شهرهای آمریکا شاهد رژه و زورآزمایی گروه‌های مسلح شبه‌نظامی موافق و مخالف دولت مستقر بوده‌ است و حتی شکست رئیس این دولت در انتخابات نیز نتوانست جلوی بزرگ‌تر شدن شکافی را بگیرد که سیاستمداران و تحلیلگران نزدیک به هسته حاکمیت واشنگتن نیز بر آن صحه می‌گذارند. «جان کری» نامزد ریاست‌جمهوری دموکرات‌ها و وزیر خارجه پیشین، قبل از انتخابات درباره ادامه این شکاف اجتماعی با تعبیر «وقوع یک انقلاب» در آمریکا هشدار داده بود و هم‌حزبی او «توماس فریدمن» برجسته‌ترین تحلیلگر سیاسی آمریکا پس از انتخابات، در نشریه اکونومیک‌تایمز نوشت: «آمریکا هرگز مثل امروز شاهد سیاست‌های دوقطبی و جدایی‌افکنانه نبوده است. مهم‌تر از برنده این انتخابات، بازنده آن است. ما قطعا می‌دانیم این بازنده کیست؛ ایالات متحده».
او دوره ترامپ را تجربه‌ای وحشتناک از حمله بی‌صداقتی و تفرقه‌افکنی به پایه‌های دموکراسی آمریکایی توصیف کرد و نوشت: «ترامپ قواعد را نقض و هنجار‌ها را بی‌اعتبار کرد، به شکلی که تاکنون هیچ رئیس‌جمهوری نکرده است... به دروغ مدعی تقلب انتخاباتی شد و دیوان عالی را فراخواند تا مانع از رأی دادن شود».
فریدمن همانند فوجی از متفکران و سیاستمداران آمریکایی دیگر معتقد است از رهاورد این دوره، گسل انشقاق برای همیشه در بطن ایالاتی که دیگر چندان متحد نیست، نهادینه شده است؛ پدیده‌ای که تقابل نژادی و جهان‌بینی ملت ترامپ با بقیه آمریکا خوانده است. 
با این حال نمی‌توان همه مشکلات آمریکا را به گردن ترامپ انداخت. وقتی گروه پراجکت سیندیکیت، حدود 5 ماه قبل پرونده زوال شوروی‌گونه ایالات متحده را منتشر می‌کرد، دلار و هژمونی را مقصران آمریکایی به مراتب بزرگ‌تر از ترامپ برشمرد. دلار و سلطه نظامی پنتاگون ۲ اهرمی بودند که پس از جنگ دوم جهانی، دنیا را در جهت حفظ تعادل داخلی آمریکا غارت می‌کردند و حالا هر ۲ افولی مشهود را تجربه می‌کنند. 
شباهت اقتصاد آمریکای کنونی به شوروی، در بحث اقتصادی است. اقتصاد شوروی، اقتصادی بزرگ و پیچیده با برنامه‌ریزی متمرکز بود که طیف عظیمی از انسان‌های باسواد را در کارهای غیرسازنده و پوچ به کار می‌گماشت. آمریکا، وال‌استریت دارد. سیستم اقتصادی آمریکا نیز بیش از آنکه ارزش تولید کند، آن را استخراج می‌کند. از این رو، باید آن را نیز همچون شوروی، غیرسازنده و غیرمولد دانست. 
بدین ترتیب اقتصاد آمریکا سوژه بحثی مشابه شده که اقتصاددانان غربی به پیشاهنگی «رابرت ماندل» در آستانه دهه 1970 میلادی باز کرده بودند، یعنی آغاز زوال شوروی با شروع افول اقتصادی بلوک شرق. اگر نیم قرن پیش اقتصاد تنبل سوسیالیستی با تغییر استاندارد طلا از سبقت شتابان اقتصاد کینزی و سپس انفجار مالی در بازارهای جهانی به رهبری وال‌استریت جا ماند، امروز رشد بی‌سابقه بهای طلا و هر چیز بها‌داری که بتواند جایگزین دلار شود، گواهی است بر جا ماندن اقتصاد آمریکا از قافله دنیای قرن بیست‌و‌یکم.

Page Generated in 0/0116 sec