کد خبر: 227340تاریخ: 1399/9/9 00:00
آنچه مهاجم سابق آرژانتین درباره اسطوره گفت
مارادونا؛ خدای فوتبال، قربانی زندگی
«خورخه والدانو» در یادداشتی برای روزنامه اسپانیایی الپائیس درباره دیگو مارادونا، اسطوره بزرگ فوتبال دنیا و آرژانتین میگوید مارادونا چهره بزرگی است که در ۲ حوزه مجزا باید به او پرداخت؛ مارادونای فوتبالیست که اسطورهای است بیعیب و نقص و مارادونا به عنوان یک انسان که به قربانی زندگیاش تبدیل میشود. کسانی که وقتی مارادونا در ماههای اخیر در آرژانتین تاجگذاری کرد یا وقتی نیکلاس مادورو، رئیسجمهور ونزوئلا را به آغوش کشید، در صحبت کردن یا راه رفتن دچار مشکل شده بود به تمسخر او دست زدند، حالا که بدرقه باشکوه او توسط کل دنیا را میبینند بهتر است کنار ایستاده و از همراه شدن با موج شیفتگان و تحسینکنندگان دیگو خودداری کنند. مارادونا را نمیتوان تقبیح کرد؛ چرا؟ چون او به عنوان فوتبالیست بیعیب و نقص بود و به عنوان یک انسان، یک قربانی. زندگیای که یک نفر را به همه رویاهایش میرساند بدون شک برای او دردسرهایی خواهد داشت و دیگو از این قاعده مستثنا نبود. ماجرای تبدیل شدن از انسان به اسطوره، شخصیت دیگو را به ۲ بخش مجزا تقسیم کرده بود. او ۲ شخصیت داشت: دیگو و مارادونا. «فرناندو سینیورینی» مربی بدنسازی او یک بار دربارهاش گفته بود: «من با دیگو تا آن سر دنیا هم خواهم رفت ولی با مارادونا تا سر کوچه هم نمیروم». مارادونا محصول دیگری از محله متواضع و فقیری بود که در آن به دنیا آمده بود. او خیلی زود با شهرت آشنا شد و این برایش تبعاتی داشت. اگر فوتبال جهانی است، دیگو هم جهانی است، چرا که فوتبال و مارادونا کلماتی مترادفند. اما او در عین حال بدون کوچکترین تردیدی یک آرژانتینی بود. با توجه به این واقعیت میتوان قدرت احساسی او در کشورش را که باعث شده بود در آرژانتین مصونیتی آهنین داشته باشد توضیح داد. مارادونا به خاطر نبوغش به محدودیتها بیتوجه بود و به خاطر طبقهای که از آن برخاسته بود و به آن افتخار میکرد، میخواست به همه محدودیتها پشت پا بزند. قدرت نمادین و احساسی مارادونا این را القا میکرد که فقرا با مارادونا توانستهاند بر ثروتمندان پیروز شوند. حمایت بیقید و شرط طبقات پایین از او و بیاعتمادی طبقات بالا را میتوان اینطور توضیح داد. ثروتمندان شکست را اصلا دوست ندارند اما حتی بزرگترین دشمنان مارادونا سرانجام چارهای جز تعظیم مقابل او نداشتند. آنها چاره دیگری نداشتند. مارادونا هنوز 15 ساله بود که برای به دست آوردن شغل خدایی فوتبال اقدام کرد؛ در کشوری که با احساس و عاطفه او را به عنوان یک منجی در آغوش گرفت، چرا که در آرژانتین فوتبال بیشتر با قلب ارتباط دارد تا مغز. شگفتی ناشی از هنر او که از خیابانها به استادیومها منتقل شده بود، باعث شد همه طرفدارش شوند. مهم نبود دیگو پیراهن کدام باشگاه را به تن میکند. او آرژانتینی بود و همین برای اینکه همه مردم به او افتخار کنند کافی بود. توپ و مارادونا زندگی مشترک خود را آغاز کرده بودند. زندگی توپ و اربابی که کنترلش میکرد و با ارادهاش آن را در اختیار میگرفت. دقت، اعتماد به نفس و اطمینان مارادونا به توپ نشان میداد خدای جدید فوتبال میداند برای مهار کردن همراه زندگیاش یعنی توپ چه باید بکند. یک بار که در برلین بودیم «کارلوس بیلاردو» سرمربی آرژانتین اصرار داشت باید تکنیکمان را تقویت کنیم. او میگفت یک بازیکن آرژانتینی باید صبح و ظهر و شب با توپ باشد و زندگیاش بدون توپ نباید معنا پیدا کند. او این را آنقدر تکرار کرد که یک روز دیدیم مارادونا در حالی که روپایی میزد و توپ را روی هوا نگه داشته بود از اتاقش در هتل بیرون آمد، در همان حالت سوار آسانسور شد، به غذاخوری وارد شد، روی صندلی نشست و شروع به خوردن نان صبحانه کرد. بیلاردو وقتی آمد و او را دید لبخندی روی صورتش نقش بست و با حالتی غرورآمیز گفت میبینید؟ به این خاطر است که او مارادوناست. مارادونا در زمین فوتبال همیشه خوشحال بود، چرا که انگار به ملاقات عشق ابدیاش رفته بود: توپ. او در زمین چمن بیشتر شبیه یک ستاره موسیقی راک بود تا یک فوتبالیست. این اعتماد به نفس او در کار با توپ و بهتر بگوییم برتری مطلقش بر توپ به ذهنیت دیگو تبدیل شد و تا روزهای سیاهی که شخصیت او بزرگتر از شخص دیگو شد همراهش بود. مارادونا متفاوت بود، احساس متفاوتی داشت و متفاوت رفتار میکرد. وقتی میگویم مارادونا بیشتر ستاره راک بود تا فوتبالیست، این نباید باعث ایجاد سوءتفاهم شود. منظور این است که زمین چمن برای او حکم صحنه را داشت و مارادونا مثل یک ستاره راک همه نگاهها را به خود جلب میکرد و یک تنه میدرخشید. با این حال مارادونا هرگز خودخواه نبود و یادش نمیرفت در یک تیم بازی میکند. دیگو همیشه سخاوتمندانه به همبازیهایش کمک میکرد و آنها را در توجهی که به او جلب شده بود شریک میکرد. اما اگر بخواهیم به افراطهای مارادونا در زندگی اشاره کنیم باید به ناپل برگردیم. فوتبال مارادونا ناپل را به موفقیتهایی رساند که در تاریخ باشگاه بیسابقه بود. افتخاراتی که ناپولی با دیگو به دست آورد هرگز در آن شهر تجربه نشده بود اما در همین زمان بود که زندگی شخصی او از مسیر خود خارج شد. او در فوتبال سلامت بود اما در زندگی شخصی بیمار شده بود. مارادونا در زمین چمن نماد فقر جنوب بود که در مقابل قدرتهای شمال یعنی میلان «آریگو ساکی» ایستاده بود و پیروز بود. در جامجهانی 1986 با پیروزی آرژانتین مقابل انگلیس نبوغ دیگو به اوج رسید. مارادونا همچون قهرمان ادیسه با یک حس ملیگرایی درونی ۲ گلی را به ثمر رساند که هرگز از خاطره جمعی فوتبال حذف نخواهد شد؛ یک گل استثنایی و تاریخی و یک گل که با تقلب به ثمر رسید ولی تاریخی شد.
مارادونا در زندگی شخصیاش هم سوپرمن بود و ۳ بار از قعر برخاست و این اصلا ساده نیست. قدرت بدنی او را تنها میتوان با نبوغ فوتبالیاش مقایسه کرد. با اینکه همه افراطهای دیگو روی فوتبالش تاثیر منفی میگذاشت ولی مارادونا اجازه نداد استعداد فوتبالی و درخشش او در زمین چمن تحت تاثیر قرار بگیرد. وقتی اسم مارادونا میآید، ۲ احساس همزمان قلب دوستداران فوتبال را میفشارد: تحسین و ستایش؛ حسرت و اندوه. حتی توپ فوتبال که امروز صاحب اصلیاش را از دست داده در غم او ملول است. کسانی مثل ما که او را از نزدیک میشناسیم، بیشتر از همه برای دیگو گریه میکنیم؛ دیگوی بزرگی که این اواخر زیر بار سنگین اسطوره مارادونا و افراطهای زندگی شخصیاش پشت خم کرده بود. خداحافظ کاپیتان بزرگ.