الف.م.نیساری: «عاشقانههای شوکا» دفتر شعر یدالله گودرزی است در 147صفحه، دفتری شامل غزل، ترانه، مثنوی، 4 مصراعی و... گودرزی که گاه «شهاب» تخلص میکند (به این شکل: یدالله گودرزی «شهاب» یا شهاب گودرزی)، بیشتر غزلسراست که اخیرا در سرودن اشعار کوتاه سپید و نیمایی فعال شده است اما این دفتر را شعرهای کلاسیک او تشکیل میدهد و از غزل شروع میشود:
«آنک پرنده از قفسش بار بست و رفت
از چارچوب تنگ تعلق گسست و رفت
شرقیترین پرنده عاشق در آن غروب
با یک طلوع سرخ از این بند رست و رفت
حل شد میان آبی یکدست آسمان
طرفی از این هوای مکرر نبست و رفت
او از تبار مردم آن سوی آب بود
بر زورق زلال شهیدان نشست و رفت...»
غزلهای این دفتر از متوسط به بالاست؛ از غزلهای متوسط و تقریبا خوب و خوب اما غزل عالی و درجه یک در این دفتر دیده نمیشود؛ با اینکه انتظار من از گودرزی با توجه به اشعاری که از او خوانده بودم بیش از این بود، حتی بیش از این غزل خوب که در ذیل میآید:
«میآید صدا از خیابان شب
تو میآیی از سمت پنهان شب
تو میآیی و چتر روشن به دست
قدم میزنی زیر باران شب
در این ظلمت وحشتافزا بکار
گلِ ماه را توی گلدان شب...»
بسیاری از غزلها انگار با زبان آگاهی و به لطف زحمت و کوشش شاعر حاصل شده است؛ خیلی دلی و عاشقانه نیست، مثل آن دسته از غزلهایی که مخاطب را رها کند؛ پر دهد. اغلب غزلها در خود ساکنند:
«هلا که مینگری رازناک و پنهانی
منم شهیدِ نگاه تو، هیچ میدانی؟!
بیا عبور کن از کوچههای شهر و ببین
ز چلچراغ نگاهت شده چراغانی
هوای ابری چشمم همیشه بارانیست
دلت اگر که بخواهد هوای بارانی!»
مصرع دوم از بیت آخر که دیگر به مصراعی سست و دچار ضعف تالیف شده است. به ابیات ذیل توجه کنید؛ ضعف تالیف و سستی ابیات آنقدر هست که مصنوعی و کوششی بودن از آن به بیرون سرزده است و کوششی بودن خود را کاملا آشکار میکند. شاید تنها مصراع اول از بیت اول چنین نباشد:
«ای تمام شعرهایت مثل دریا خواندنی
خاطراتت در دلم مانند دریا ماندنی!
چهرهات در پرتو آیینهها بس دیدنی
گیسوانت در مسیر بادها رقصاندنی
در کمان ابروانت هر زمان تیری رها
آهوان چشمهایت ناگهان ترساندنی!...»
البته بیانصافی است اگر بگوییم این مجموعه خالی از غزلهای خوب است؛ غزلهایی از این دست که تعدادشان اندک است:
«ای آسمان که خستهام از هایهای تو
امشب پرنده میوزد از چشمهای تو
امشب دو بال سرزده از شانههای من
امشب گرفته دامن دل را هوای تو
حس عجیب پر زدن از گسترای خاک
دل را عبور میدهد از ناکجای تو...»
ترانههای این مجموعه نیز چندان سنگین و رنگین نیست و در واقع ساده بودن را با عوامزدگی اشتباه گرفته است. ترانه، باید ساده و همهکس فهم باشد، چون بیشتر با عموم مردم سر و کار دارد اما باید در سادگی خود و به موازات نوع زیباییشناسی و نوع زبان و کلمات و تعابیر و کلماتی که انتخاب میکند، به گونهای متفاوت باشد که بتواند میزان احساس و فهم و فرهنگ مردم را تغییر داده یا بالا ببرد، نه اینکه همان نوع زبان عامه را بیهیچ تمهیدی، دوباه تکرار کند:
«نام تو یه کهکشونه
توی غربت و سیاهی
نام تو یه جنگل سبز
روی این زمین کاهی
اسمتون یه پارچه نوره
روشن و پاک و مقدس
واسه دلهای عاشق
شادی نام مقدس...»
برعکس بسیاری از غزلها و ترانههای این مجموعه، ظاهرا وضع چهارمصراعیها که شامل دوبیتیها و رباعیات میشود، بهتر است و نه تنها لحظات شاعرانهاش خوشتر است، بلکه نگاه نوتر و مدرنتری هم دارد؛ طبعا توقع ما از این نوع اشعار کمتر بود:
«شب شرجی، شب شیدایی من
شب کابوسی و رویایی من
صدای گامهای خسته ماه
عبور از دره تنهایی من!»