printlogo


کد خبر: 227492تاریخ: 1399/9/12 00:00
نقدی بر کتاب شعر «لبخند تلخ مونالیزا» اثر حمیدرضا شکارسری
مونالیزای غمگین

فاطمه گیلانی:  مجموعه شعر «لبخند تلخ مونالیزا»، به قلم «حمیدرضا شکارسری» توسط انتشارات هزاره ققنوس چاپ شده است. این مجموعه شامل 53 شعر سپید با مضمون دیرآشنای شعرهای این شاعر یعنی جنگ است. 
 جنگ و هر آنچه به این حوزه مربوط است، یکی از موتیف‌های پرتکرار اشعار شکارسری است. گویا این شاعر خیال ندارد از پرداختن به شعرهای حوزه جنگ، از توصیف صحنه‌های دلخراش جنگ گرفته تا ترکش‌های به جا مانده در تن و روح آدمی دست بکشد. شاید هم جنگ است که خیال ندارد از این شاعر دست بردارد و مدام از ذهن و زبان او تراوش می‌کند. 
«باز را آرام بردارید/ باز را با احترام تشییع کنید/ باز را زیر سنگی بی‌نام بخوابانید/ بر گور باز شیون کنید... / باز تنی بی‌سر است/ سری که با ترکشی بزرگ گم شده است/ و باز را تنها گذاشته است»
 در این شعر که نهمین شعر این مجموعه است، شاعر گوشه چشمی دارد به یکی از دلخراش‌ترین صحنه‌های جنگ: تن بی‌سر یک سرباز که شاعر با استادی تمام جدا شدن «سر» از بدن را به نمایش می‌کشد. او این کار را در کلمه «سرباز» و جدا کردن بخش اول این اسم مرکب از بخش دومش به اجرا در می‌آورد. شعر با کلمه «باز» شروع می‌شود. ابتدا در خوانش اول مخاطب کلمه باز را در معنای پرنده‌ای شکاری در می‌یابد که البته از هنرمندی این شاعر است که وقتی شعر به پایان می‌رسد مشخص می‌شود وی «باز» را در واقع به صورت ایهام به کار برده است و این بر زیبایی این شعر می‌افزاید، زیرا شاعر در سطرهای بعدی مخاطب را آگاه می‌کند که این «باز» بخشی از «سرباز» است. اینجاست که اجرا در شعر با جدا کردن «باز» و «سر»ـ ۲ بخش کلمه سربازـ به نمایش در آمده است و الحق شاعر در تداعی تصویر جدا شدن سر یک سرباز موفق بوده است. ما علاوه بر کارکرد ایهامی «باز» شاهد استعاره در این کلمه هم هستیم. همان‌طور که گفته شد «باز» در یک معنا بخش دوم سرباز است و در معنای دیگر پرنده‌ای شکاری و دور پرواز است و در همین معناست که استعاره اتفاق می‌افتد. صد البته که این‌همانی سرباز شهید و باز بسیار دلنشین است. 
«ب/ سین/ ز/ ر/ الف/ بوی خون نمی‌شنوی؟/ بمبی درست کنار سرباز منفجر شده است»
 شعر شماره 7 این مجموعه هم نمونه دیگری است که شاعر از واژه سرباز بهره برده است تا منفجر شدن و تکه‌تکه شدن را در شعر اجرا کند. همان‌طور که دیدیم تک‌تک حروف واژه سرباز به صورت نامرتب و جداجدا از هم آمده‌اند و بعد از این تصویر، سطر «بمبی در کنار سرباز منفجر شده است» می‌آید که انفجار در سطرهای پیش از آن به نمایش در آمده است. 
«حالا سپیده‌ای نبود که تاریک باشد/ حالا آفتابی نبود که سیاه باشد/ حالا اصلا روزی نبود که شب باشد/ اگر آن ترکش‌های نادان/ کمی/ فقط کمی بالاتر از چشم‌هایم را بلد بودند» (شعر شماره 25)
 همان‌طور که از این شعر در می‌یابیم، شاعر به اجرا در شعر بسیار اهمیت می‌دهد. او در همین شعر هم سعی بر آن دارد نابینایی را به نمایش بگذارد و آن را به تصویر بکشد، بدون اینکه نامی از آن به میان آورد. 
 شکارسری همان‌طور که در ابتدا اشاره شد، درصدد است از جنگ بگوید و از روزگار پس از آن. شاید به همین دلیل است که در این مسیر اجرای زبانی را به خدمت می‌گیرد. 
«جنگ داد و فریادش را کرد و رفت/ اما هنوز هم حرف‌های ناگفته دارد/ که از دهان مین‌های گمشده شلیک می‌شود» (شعر شماره 22) 
 در این شعر هم می‌بینیم که شاعر همچنان به عوارض و عواقب جنگ اشاره دارد. جنگ تمام می‌شود اما پس از آن هنوز شاهد اتفاقات ناگوار هستیم، مثل منفجر شدن مین که به صورت حرف‌های ناگفته‌ای که از دهان مین شلیک می‌شود به نمایش درمی‌آید. 
 در تمام شعرهای این مجموعه، شاعر از زشتی‌های جنگ و عواقب آن در تقابل با عناصر زندگی می‌گوید. او روح و جانش از جنگ خسته است و زشتی چهره جنگ را حتی در زمان صلح می‌بیند و نشان می‌دهد و با آمال و آرزوهایش در برابر جنگ می‌ایستد. همان‌طور که در شعر پشت جلد کتاب می‌بینیم: «در خشابت شکلات بریز و به آن مدرسه شلیک کن/ در خشابت گل بریز و به آن خانه سالمندان شلیک کن/ با خشابی پر از آرام‌بخش/ به آن بیمارستان/ و با خشابی پر از کلمه به آن کتابخانه/ خشابت را از چه پر کرده‌ای/ حالا که مرا نشانه رفته‌ای؟»
 به جای شلیک گلوله به مدرسه، به بیمارستان و به خانه سالمندان شاعر پیشنهاد تازه‌ای ارائه می‌دهد؛ پیشنهادی از سر مهر و محبت نه از روی قهر و خشم و در پایان از مخاطب می‌پرسد که «خشابت را از چه پر می‌کنی/ حالا که به سمت من نشانه رفته‌ای؟» در جواب این سوال این شاعر مهربان چه می‌شود گفت جز بوسه... 

Page Generated in 0/0143 sec