printlogo


کد خبر: 231607تاریخ: 1399/12/25 00:00
یادداشتی بر مجموعه شعر «شاید گناه از عینک من باشد» سروده علیرضا طبایی
تازگی‌‌هایی در غزل

 وارش گیلانی: علیرضا طبایی را نسل‌های پیش از انقلاب و طبعا بسیاری از شاعران و مخاطبان شعر امروز می‌شناسند؛ چه در ۲ دهه‌ 40 و 50 که مسؤول صفحه‌ شعر مجله‌ «جوانان امروز» بود و در آن مجله‌ غیرادبی و معمولی، حرکتی نسبتا درخور شعر امروز ایجاد کرده بود و چه اینکه خود در سن بالا در دهه‌ 80 با غزل خود، طرحی از تازگی کشید؛ اگر چه مدت کوتاهی هم پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مسؤول صفحات شعر فصلنامه‌ هنر بود که آنجا گویا میدان چندانی برای گسترش شعر امروز نداشت. 

مجموعه ‌شعر «شاید گناه از عینک من باشد» علیرضا طبایی سال 1385 منتشر شد و جایزه‌ کتاب شعر سال خبرنگاران را از آن خود کرد. 
طبایی بی‌شک از جمله شاعرانی است که می‌توان او را در ردیف شاعرانی قرار داد که غزل نو می‌گویند. به یقین غزل او در پیش و بعد از انقلاب آنقدر شاخص و برجسته نبود که بتوان او را در کنار شاعران برجسته‌ غزل نو قرار داد اما بعد از انقلاب در سرودن غزل‌های نو موفق‌تر بود و طبعا از ارج و قرب بالایی برخوردار شد. 
مجموعه‌شعر «شاید گناه از عینک من باشد» علیرضا طبایی در 265 صفحه تنظیم شده است که 166 صفحه‌ آن به غزل و 75 صفحه‌ آن نیز به شعرهای نیمایی طبایی اختصاص دارد. ظاهرا طبایی علاقه و شاید هم اعتقادی به شعر سپید ندارد. اگر چه اعتقاد داشتن و نداشتن من و شما تاثیری در اصل قضیه ندارد. 
 یکی از ویژگی‌های غزل علیرضا طبایی در این مجموعه، مصراع‌های بلند غزل‌های اوست؛ امری که بعد از انقلاب در غزل‌سرایی بسیار رواج داشته و دارد (اگر چه چند سالی است که کمی این تب نزول کرده است). این اتفاق در هر حال تغییراتی در احوالات غزل به وجود آورده است و نه‌تنها صورت کار غزل را، بلکه سیرت کار غزل را نیز دچار خود کرده است، زیرا تغییر در صورت هر کاری، بی‌تاثیر در باطن و محتوا و سیرت آن کار نیست. البته علیرضا طبایی وزن‌های دوری را بهانه‌ ورود به وزن‌های جدید نکرد؛ امری که در غزل دیروز فارسی و بویژه در بخشی از غزلیات مولانا دیده می‌شود. 3-2 نمونه از این مصراع‌های بلند که طبعا برآمده از وزن‌های بلند است، در ذیل می‌آید: 
«ما را زمان از نیمه هم بگذشت، پس کی رام خواهی شد
این نیمه‌راه مانده را، با پای من، همگام خواهی شد»
نمونه‌ بالا البته کمی نزدیک به وزن دوری است؛ وزنی که در پایان یک «هی شد» اضافی بر وزن دوری دارد. یعنی به صورت ذیل قابل تقسیم است:
این نیمه راه مانده را/ با پای من، همگام خواه
علیرضا طبایی در هر حال در این کار افراط نمی‌کند؛ نه در وزن دوری، نه در وزن‌های بلند و ردیف‌های بلند که در وزن‌های بلند نیز بدعت تازه‌ای بود؛ بدعت تازه‌ای که سبب تغییرات و نوگرایی‌هایی می‌شد اما ضررش بیش از استفاده‌اش بود و هست. چون غزل‌سرایی که ذهنش مشغول وزنی تازه است، وزنی که تازه است و غیرمألوف، طبعا سراینده را دچار پراکنده‌گویی نکند، حداقل در حواس جمعش خلل ایجاد خواهد کرد. یعنی همان عادی و طبیعی و آشنا نبودن وزن جدید که اتفاقا بلند هم هست. یعنی این بلندی مصراع‌ها خود معضلی برای سرایش می‌شود و سبب آگاهانه برخورد کردن با وزن به دلیل تسلط ‌نداشتن بر آن. 
البته وزن‌هایی که تعداد افاعیل‌شان یکی است اما زیاد است و همین امر سبب بلندی مصراع‌های یک غزل شده، از وزن‌های دوری محسوب نمی‌شوند، همچون نمونه‌ ذیل که رکنش «فعولن» است:
«زمین زیر پایم، گلیمی قدیمی، فراز سرم چتری از کهکشان است
سحر می‌تپد، مثل خون در رگانم، و در دست من، جامی از شوکران است»
شاعران باتجربه و کارکشته‌هایی همچون علیرضا طبایی طبعا جوگیر بدعت‌های خوب هم نمی‌شوند، از این رو در آن کار به ‌جای افراط، تعادل را رعایت می‌کنند؛ کاری که طبایی برخلاف اغلب جوانان، در سرودن غزل‌هایی با مصراع‌های بلند رعایت اعتدال را کرده است. از این رو فقط چند غزل بلند در این کتاب از او چاپ شده است. با این‌ همه، آن مألوف ‌نبودن وزن که سبب آگاهانه ‌سرودن شاعر می‌شود، بر طبایی نیز تاثیر گذاشته است. تاثیر این امر بر او بیشتر در نزدیک ‌شدن غزلش به بحر طویل بوده است که این امر، حلاوت و مکث‌های شیرین غزل را در پایان هر مصراع از آن می‌گیرد، چنانکه اختیارات شاعری را ممکن است در غزل خنثی کند، همانطور که در غزل‌هایی از این دست کرده و غزل‌های اینچنینی طبایی را نیز از تاثیرات منفی خود بی‌نصیب نگذاشته است؛ حتی از تغزلی که باید سرشار از عاطفه و تخیل باشد، تغزلی اینگونه منظوم ساخته است:
«یک سوی ایمان بود و عشق و رادمردی، در صفی سُتوار
آن‌سو، ولی، قلب دنائت از لهیب آز و کین می‌سوخت
هنگامه‌ مردی و رویارویی بیداد بود و داد
بیم زوال روح دین می‌رفت، کم‌کم، داشت دین می‌سوخت»
با این‌ همه، مجموعه‌‌شعر «شاید گناه از عینک من باشد» علیرضا طبایی مجموعه‌ای نبود که اشکالاتی از این دست بتواند آن را بر زمین زند، خاصه اینکه تازگی و نوگرایی در غزل‌های طبایی از امتیازاتی است که بسیاری از جوانان بااستعداد در غزل‌سرایی نیز چندان به گردش نرسیدند، هر چند دست بالای دست بسیار بوده و هست و خواهد بود. 
تازگی و نوگرایی در غزل‌های علیرضا طبایی یکی از ویژگی‌ها، بلکه از جمله‌ امتیازاتی است که می‌توان برای آنها قائل شد، چرا که تازگی و نوگرایی فقط ویژگی نیست، بلکه وظیفه و رسالت هر شاعر اصیل است. طبعا این تازگی و نوگرایی بر حسب زمان و دوره‌ هر شاعر قابل بررسی است، مثلا تازگی و نوگرایی غزلیات مولانا نسبت به تازگی و نوگرایی حافظ و سعدی متفاوت است؛ چنانکه تازگی و نوگرایی فردوسی، خیام و عطار که پیش از ایشان بوده‌اند. همچنین تازگی و نوگرایی بیدل دهلوی، صائب تبریزی و کلیم کاشانی در سبک هندی که در عین حال غزل‌های‌شان تفاوت‌های بسیاری با هم دارد. و نیز تازگی و نوگرایی شاعران دوره‌ مشروطه در کل با پیش از خود، تا آنجا که در نهایت، نیما و پیروانش که تازگی و نوگرایی‌شان صورت و محتوای یک انقلاب ادبی را داشت و دامنه‌هایش را تاکنون گسترده است و سبب‌ساز انواع شعر شده است و بر هر یک از این انواع به ‌نوعی تاثیر گذاشته است؛ نه‌تنها بر انواع شعر نو، حتی بر اشعار کلاسیک؛ از قالب اشعار کلاسیک تا محتوای آن. 
یکی از تاثیرپذیرفتگان این عرصه، طبایی است:
«امشب کسی در من تو را می‌خواهد از من، همصدا با من
بی‌خواب‌تر، بی‌تاب‌تر، بیگانه‌ای دیرآشنا با من»
تازگی ابیات و کلیت این غزل در حد تازگی‌های معمول و متوسطی است که در دوران رهی معیری (بی‌توجه با مانیفست نیما و انقلابش) خود را نشان می‌داد. 
تازگی‌ها و نوگرایی‌هایی در اشعار آن دوره و زمانی که طبایی صفحات شعر مجله‌ جوانان را بر عهده داشت، بیشتر در آوردن کلماتی بود که پیش‌تر اجازه‌ ورود به شعر را نداشتند؛ کلماتی مثل انبساط، انجماد، سکون، تندر و... و حتی کلماتی نظیر وسعت، اوج، فراز و... که کمتر در شعر می‌آمدند، و نیز کاربرد و ایجاد تعابیر نو و تازه؛ نوعی غزل که در نشریاتی از این دست که هنوز در تب ترانه و غزل می‌سوختند وجود داشت؛ البته با اعتقاد به تازه ‌شدن؛ البته تازه‌شدنی در این حد و حدود:
«تو اوج سنگی و از آبگینه، بال مراست
به همسرایی تو، وحشت زوال مراست
تو انبساط شکفتن، من انجماد سکون
به وسعت شب تنهایی‌ام، ملال مراست»
تازه ‌شدن‌های طبایی در این مایه، گاه فراتر و وسیع‌تر هم می‌شود:
«مرداب در پیش است، راه دیگری بنما!
این جوی را، همبستر دریا توانی کرد؟
افراشته دیواری از تقدیر گرد من
با مهربانی، رخنه در خارا توانی کرد!
خاکسترم را منگر، آتش در نهان دارد
از آتش من، شعله‌ها برپا توانی کرد»
اما فرق است بین تازگی و نوگرایی. در واقع تازگی در کارهای طبایی بود و هست اما نوگرایی نه، اگر هم هست بسیار محدود است، مثل:
«می‌خواهم این میلاد را باور کنم، اما... 
تن‌پوشی از پندار را بر تن کنم، اما... 
با لحظه‌هایم حیرت بن‌بست ویرانی‌ست
دیر است دیگر، راه را دیگر کنم، اما...
 این آخرین‌ گل، آخرین ‌پیوند با فرداست
باید دگر این لحظه را پرپر کنم اما...»
شاید قالب غزل در هر حال این محدودیت‌ها را ایجاد می‌کند، البته محدودیت‌هایی در نوگرایی به‌ واسطه‌ قالبی که به هر حال ثابت است. باید دید در بخش نیمایی‌ها، این نوگرایی در شعر طبایی چقدر نقش داشته است: 
«فراسوی اندیشه، حس غریبی‌ست!/ بیگانه با واژه‌ها، فرصتی ناگهانی!/... / تو ‌ای فرصت ناگهان!/ ‌ای هبوط ‌نخستین عطش در گلوگاه ادراک آدم!/...»
زبان و نوع نگاه و لحن کلام و فکر و ذکر طبایی اگر یکسره «شفیعی‌کدکنی‌وار» نیست اما تاثیر بسیاری از او دارد. مثالی دیگر:
«صحرا، که از ولادت شب، برگشت/ یک کهکشان ستاره، به دامن داشت!/ هر جا رسید کاشت!/ ‌ای بوته‌های زخمی صحرایی!/ با آنکه از سلاله‌ خورشیدم/ من، سهمی از ستاره ندارم/ دستی، ستاره‌ام را، چیده‌ست و برده است!/ شاید، /- زبان نیچه و من لال!- / آن که هستی‌ام از اوست، مرده است!»
شاید اگر این شعر از استاد شفیعی کدکنی بود، سطر 7 را (دستی، ستاره‌ام را، چیده‌ست و برده است!) به‌ واسطه‌ حشو و زاید و اضافه ‌بودن حذف می‌کرد. اگر چه زبان و نگاه شفیعی کدکنی هم در شعر اغلب روایی است و موجز نیست. 
طبایی آن مقدار تازگی غزل را در شعر نو ندارد؛ ضمن اینکه زبان غزل و نیمایی طبایی بسیار از هم فاصله دارند. اگرچه گاه تخیل او در این روایت‌گونگی، اینچنین رنگین و سنگین می‌نشیند:
«آسمان، پیراهن شب را که بر تن کرد/ پولک‌افشان کرده بود از نقره، از آویز/ باز هم، از پله‌ تنهایی خود، رفته بود آهسته بالا، ماه/ تا شود لبریز/ بر سکوی جذبه/ از افسون روح آسمان آخر پاییز... .

Page Generated in 0/0161 sec