printlogo


کد خبر: 231720تاریخ: 1399/12/28 00:00
روایت یک جانباز
گفت‌وگو با حمیدرضا لطفی بدیع، جانباز 70 درصد دوران دفاع‌مقدس

فرزانه غلامی‌تبار: چهارم شعبان، سالروز ولادت حضرت عباس‌(ع) برای ما ایرانیان بهانه‌ای است تا قدردان جانبازان انقلاب اسلامی، دفاع‌مقدس و مدافعان حرم باشند. به همین بهانه با حمیدرضا لطفی بدیع، جانباز 70 درصد دوران دفاع‌مقدس گفت‌وگویی کردیم. حمیدرضا لطفی بدیع که دبیری انجمن مجروحان دفاع‌مقدس غرب تهران را عهده‌دار بوده، یکی از اعضای فعال انجمن سروقامتان (اعضای آن را جانبازان قطع دوپا تشکیل می‌دهند) است. وی که برادر شهید غلامرضا لطفی بدیع نیز هست در عملیات کربلای 5 به درجه رفیع جانبازی نائل آمد و ۲ پا و یک دست خود را بر اثر این جانبازی از دست داد. وی پس از جانباز شدن با پشتکار فراوان ادامه تحصیل داد و علاوه بر اخذ دیپلم، توانست مدارکی چون فوق‌دیپلم مدیریت، لیسانس امور اقتصادی و دارایی و فوق‌لیسانس مدیریت بیمه را از مراکز علمی و دانشگاهی اخذ کند و در ادامه توانست دوره‌های مختلف عکاسی را با موفقیت پشت سر بگذارد و موفق به اخذ مدرک حرفه‌ای عکاسی هنری نیز شود.
حمیدرضا لطفی بدیع در گفت‌وگو با «وطن‌امروز» درباره آغاز دوران دفاع‌مقدس گفت: قاعدتا با آغاز جنگ تحمیلی و تجاوز دشمن بعثی به مناطق مرزی جنوب کشور، در ابتدا ترس و دلهره در دل خانواده‌های ساکن در آن مناطق افتاده بود. از سویی همه به فکر دفاع از خاک کشور و مقاومت در مقابل تجاوز رژیم بعثی بودند و از سوی دیگر هم به فکر انتقال زنان و کودکان به مناطق امن و حتی شهرهای همجوار بودند و همین مساله در روزهای ابتدایی کار را برای همه دشوار کرده بود اما با توجه به اینکه در آن زمان روحیه از خودگذشتگی و همدلی در مردم بشدت موج می‌زد و مردم نقاط مختلف کشور با یک بسیج فراگیر به مردم جنوب کشور کمک می‌کردند، همه دشواری‌ها در کمترین زمان ممکن به فراموشی سپرده شد و همه برای یک دفاع و مقاومت جانانه آماده و بسیج شدند. 
وی افزود: به همراه خانواده خود تا پایان دوران دفاع‌مقدس در همان دزفول ماندیم، زیرا پدرم معتقد بود زندگی و کاشانه ما همین جا خواهد بود و برای نگه داشتن این زندگی باید بمانیم و با تمام وجود مقاومت کنیم که البته همین‌طور هم شد و مردم صبور جنوب کشور پس از 8 سال پایداری مزد مقاومت خود را گرفتند. 
وی ادامه داد: زمانی که جنگ تحمیلی شروع شد بنده تنها 9 سالم بود و به رغم میل باطنی خود تا 15 سالگی اجازه حضور در جبهه‌های نبرد پیدا نکردم و در این سال‌ها با حضور در بسیج محله زندگی‌مان کارهای فرهنگی، تبلیغاتی و بعضا خدماتی پشت جبهه‌های نبرد را انجام می‌دادم. البته در همان دوران 9 تا 14 سالگی خیلی شوق حضور در جبهه‌های نبرد را داشتم اما متاسفانه به خاطر شرایط برادرم، مادرم از نظر روحی در شرایط مناسبی نبود و آنچنان که باید مادرم رضایت قلبی برای اعزام بنده به جبهه‌ها نداشت. به همین خاطر تا قبل از 15 سالگی نتوانستم در مناطق عملیاتی حضور یابم و همان‌طور که قبلا گفتم با شرکت در فعالیت‌های فرهنگی و تبلیغاتی مساجد خودم را دلگرم می‌کردم.
این جانباز به خاطره‌اش درباره نحوه حضورش در جبهه‌ها پرداخت و گفت: درست خاطرم هست، آبان‌ماه سال 65 که سال اول دبیرستان بودم، واقعا دیگر تاب و تحمل خود را از دست داده بودم و با هر ترفندی بود رضایت قلبی پدر و مادرم را برای اعزام به جبهه گرفتم، سپس طی یک دوره 45 روزه در دوره آموزشی شرکت کردم. در همان دوره، عملیات کربلای 4 هم در شرف آغاز بود که من هم می‌خواستم هر طور شده در این عملیات حضور پیدا کنم اما چون هنوز دوره آموزشی‌ام به طور کامل به اتمام نرسیده بود به‌رغم تلاش بسیاری که داشتم، اجازه اعزام به عملیات کربلای 4 را پیدا نکردم. البته با وجود اینکه موفق به حضور در این عملیات نشده بودم بشدت پیگیر نتیجه و اتفاقات این عملیات بودم. وقتی متوجه شدم بسیاری به شکل دردناکی لو رفته و متاسفانه رزمندگان با افتادن در رودخانه اروند به شهات رسیدند، حس و حال عجیبی داشتم، چون خاطرم هست در دقیقه آخر از اعزام من به این عملیات جلوگیری به عمل آمد و تمام فکرم و ذکر مشغول این عملیات بود. صادقانه بگویم، مدام به این فکر می‌کردم که شاید من در آن زمان توفیق به شهادت رسیدن را نداشته‌ام که در این عملیات حضور نیافتم. به هر حال شرایط سختی را تجربه می‌کردم.
وی درباره اینکه با توجه به لو رفتن عملیات کربلای 4، رزمندگان عملیات کربلای 5 از شرایط روحی مناسبی برخوردار نبودند، درباره حضورش در عملیات کربلای 5 گفت: درست چند ماه بعد از عملیات کربلای 4، عملیات کربلای 5 باید مقدماتش شروع می‌شد و من آن دوران در جبهه‌ها بیسیم‌چی توپخانه جنگ بودم؛ در واقع «گرا» را به من اعلام می‌کردند و من از طریق بیسیم، پشتیبانی خط مقدم را انجام می‌دادم. به جرات می‌توان گفت با توجه به سن و سال کمی که داشتم این مسؤولیتی که به من سپرده شده بود، کاملا مسؤولیت حساس و نفسگیری برایم محسوب می‌شد اما برای من نوجوان یک فرصت ایده‌آل ‌برای نشان دادن توانایی‌هایم به حساب می‌آمد، تا اینکه کم‌کم به آغاز عملیات کربلای 5 نزدیک می‌شدیم. من می‌خواهم قبل از ورود به داستان این عملیات کمی از حال و هوای دورانی که در توپخانه منطقه شلمچه حضور داشتم بگویم. 
لطفی بدیعی گفت: در آن زمان 15ساله بودم. در قسمت توپخانه منطقه شلمچه به جز بنده، چند نوجوان هم سن و سال دیگر هم بودند، آن هم در شرایطی که قسمت توپخانه‌ای شملچه به واسطه منطقه خاص خود یکی از حساس‌ترین قسمت‌های جنگی جنوب کشور در آن زمان بود. پس از اینکه «گراها» را دیده‌بان‌ها به ما می‌گفتند و ما هم با بیسیم به توپخانه اعلام می‌کردیم. در مواقع استراحت، مهمات سوخته را از اطراف جمع‌آوری می‌کردیم و موقع بیکاری با بچه‌‌ها فشنگ‌بازی می‌کردیم که این کار موجب شده بود چندین‌بار به طور جدی به ما تذکر بدهند، حتی یک بار هم خیلی جدی توبیخ شدیم و دیگر از ترس اخراج از منطقه این بازی‌های خطرناک را انجام ندادیم. با گفتن این خاطره قصد داشتم به نسل امروز بگویم تصور نکند نوجوانان آن زمان وقتی به جنگ با دشمن بعثی در جبهه‌های نبرد می‌رفتند، دیگر عواطف و شیطنت‌های دوره کودکی و نوجوانی خود را در نطفه خفه می‌کردند بلکه این شیطنت‌ها در دوران دفاع‌مقدس به شکل و شمایل دیگری خود را بروز می‌داد. به این مساله توجه کنید که بنده از یک سو از آن شیطنت‌ها و بازیگوشی‌های دوران خاص نوجوانی در جبهه‌ها می‌گویم که حتی شاید در برخی موارد موجب ناراحتی رزمنده‌های بزرگ‌تر هم می‌شد، البته در اغلب موارد موجب شاد شدن سایر رزمندگان می‌شدیم اما از سوی دیگر می‌خواهم به نکته‌ای دیگر اشاره کنم و آن اینکه همین نوجوانان به واسطه انرژی بالایی که خاص سن و سال‌شان بود، گاه کارهای فراتر از وظایف تعیین‌شده خود در جبهه‌ها انجام می‌دادند. به عنوان مثال خود ما نیز در مواقع بیکاری و استراحت سعی می‌کردیم با کارهایی چون تمیز کردن لوله‌های تفنگ و سایر ادوات جنگی به نوعی تا می‌توانیم در پشت خط مقدم مثمرثمر باشیم.
وی در ادامه به عملیات کربلای 5 اشاره کرد و گفت: چند وقت مانده به عملیات کربلای 5 من هم طبق انتظار برای اعزام به این عملیات نام‌نویسی کردم اما به یکباره یکی از مسؤولان پایگاه بسیج محله‌مان که در جنوب شهر دزفول بود، من را شناخت و گفت از آنجا که برادرت بتازگی مفقودالاثر شده، بهتر است به این عملیات اعزام نشوی و در همان پشت خط مقدم خدمت کنی تا اینکه ببینیم در آینده شرایط به چه صورت خواهد شد، من هم دیدم اصرارهایم هیچ فایده‌ای ندارد، بلافاصله رفتم در یکی از پایگاه‌های بسیج شمال شهر دزفول ثبت‌نام کردم تا از این طریق و به واسطه اینکه کسی من و خانواده‌ام را نمی‌شناسد بتوانم به عملیات کربلای 5 اعزام شوم و پس از چند روز حضور مداوم در این پایگاه بسیج، بالاخره توانستم در عملیات کربلای 5 حضور یابم و به آرزوی دیرینه خود تحقق بخشم. 
وی درباره جزئیات عملیات کربلای 5 گفت: خیلی خوب در خاطرم هست که شب قبل از اعزام به خط، شب را در پادگان کرخه خوابیدیم و ساعت هشت‌ونیم صبح خط را تحویل گرفتیم و تازه داشتیم خودمان را برای مقدمات و آماده‌سازی‌های مسائل مربوط به عملیات مهیا می‌کردیم که دقیقا ساعت 8 شب به ما حمله شد و خیلی از همرزمان من به شهادت رسیدند و بنده هم بشدت مجروح شدم و وقتی چشم باز کردم دیدم از بیمارستان سر درآورده‌ام، در واقع پس از آن همه انتظار برای حضور در خط مقدم تنها کمتر از 12 ساعت در خط مقدم حضور داشتم و سپس مجروح شدم. لطفی همچنین به نخستین مواجهه‌اش با جانبازی‌اش در بیمارستان اشاره کرد و گفت: بتازگی وارد سن 16 سالگی شده بودم و برای من به عنوان یک نوجوان شرایط چندان خوبی هم نبود. فقط چند روز اولی که به هوش آمدم، از شرایط روحی بدی برخوردار بودم، آن هم بیشتر به خاطر اینکه مدت زیادی را در خط مقدم جبهه حضور نداشتم و با توجه به شرایط حاکم آن روزها، من هم به مانند اغلب رزمندگان هم سن و سالم برای دفاع از کشورمان اصلا به شرایط جسمانی خود اهمیت نمی‌دادم و فقط چند روز اول از شرایط روحی مناسبی برخوردار نبودم و کم‌کم طی روزهای آینده خیلی سریع خودم را با شرایط پیش‌آمده وفق دادم، البته یک نکته‌ای که نباید فراموش کرد اینکه در روزهای ابتدایی حضور در بیمارستان، تنها پای راست و دست چپ من قطع شده بود و پس از چند روز پزشکان گفتند برای جلوگیری از عفونت بیشتر مجبورند پای چپم را قطع هم کنند؛ ابتدا مخالفت کردم اما با توضیحات بیشتر پزشکان خیلی راحت قانع شدم تا هر ۲ پای خود را از دست بدهم. با وجود اینکه 16 سال بیشتر سن نداشتم اما این حس را متوجه می‌شدم که اطرافیام خیلی سعی می‌کردند به من روحیه بدهند و ناراحتی خود را نشان ندهند و اعضای خانواده من هم چنین شرایطی داشتند، بویژه پدر و مادرم که خرد شدن‌شان را با تمام وجود لمس ‌کردم اما به خاطر حفظ روحیه من هیچ‌گاه ناراحتی خود را به طور علنی بروز ندادند و از سوی دیگر من هم برای اینکه پدر و مادرم بیش از این غصه نخورند خود را بیش از اندازه شاد و با روحیه نشان می‌دادم. 
******
شرف جانبازی
حجت‌الاسلام سیدحسین موسوی‌انور*: جانباز و جانبازی از واژه‌های بسیار مقدس و ارزشمند در فرهنگ دینی ماست. این واژه منشأ ایثار و گذشت از ارزشمندترین دارایی انسان یعنی جان شیرین است که برای حفظ و نگهداری از ارزش‌های انسانی و دینی با نیت خالصانه تقدیم می‌شود و از همین رهگذر مورد تمجید عقلای عالم است و دین اسلام نیز برای چنین شخصی که به منظور حفظ و صیانت از دین و دنیا یا گاهی حمایت از مظلوم یا مبارزه‌ با ستمگر آماده جانفشانی است و در این راه عزیزترین دارایی خود را در طَبَق اخلاص گذاشته و تمام یا قسمتی از وجود خود را تقدیم می‌کند، ارزش فراوانی قائل بوده و او را لایق بهشت برین می‌داند. 
لذا جانبازی مرتبه‌ای بلند است که انسان متدین پس از طی طریق ایمانی و آمادگی کامل فداکاری و ایثار می‌تواند به آن رتبه مقدس دست یابد. 
لکن قداست و شرافت جانبازی در اسلام بویژه در فرهنگ غنی شیعه و علمدار جانباز مکتب عاشورا، حضرت اباالفضل‌العباس(ع) است، یعنی می‌توان مفهوم قداست و شرافت برای جانبازی را پس از مقاومت و جانبازی و سربازی حضرت در دفاع از حریم ولایت تبیین کرد، چراکه افتخار به‌ جانبازی و اشتیاق در فدا شدن برای مهم‌ترین ارزش دینی یعنی ولایت، در ایشان تحقق پیدا کرد. 
شاید به جرأت بتوان گفت که ثمره جانبازی با معرفت حقیقی حضرت اباالفضل(ع) در دفاع‌مقدس و دوران جنگ تحمیلی متجلی شد و عده زیادی از انسان‌های فرهیخته و عارف حقیقی با نیت جانبازی در دفاع از حریم دین و کشور عزیزمان در جبهه‌ها حضور پیدا کردند و به شرف جانبازی نائل شدند و به این امر شادمان شده و سالیان دراز به این درجه افتخار کردند و با وجود تمام دردها و سختی‌ها و کمبودها (البته از منظر ما و الا آنها اقتدا به جانباز کربلا حضرت زینب(س) داشته‌اند، لذا هر چه از دیدگاه ما درد و زجر و کمبود به نظر می‌رسد را با جمله معروف ما رایت الا جمیلا پاسخ می‌دهند)، هیچگاه از عمل خود نادم نبوده و نیستند و نشان آن هم حضور جانبازان عزیز در صف اول همه صحنه‌های انقلاب است. یقینا به دنبال سهم خود از انقلاب یا بیت‌‌المال نبوده‌‌اند و شاید به خاطر همین نیز عده‌ای از مسؤولان، آنان را به ورطه فراموشی سپرده‌اند و در خانه‌های محقرشان یا در بیمارستان‌ها و آسایشگاه‌های روانی و... آنها را رها ساخته‌اند و تنها به هنگام نیاز مانند انتخابات‌ها به یاد می‌آورند. اما چه مظلومند جانبازان انقلاب و دفاع‌مقدس، البته مظلوم‌تر از آنها خانواده‌های صبور آنها هستند که در تمام ثواب جانبازی با آنان شریکند. لازم است اشاره‌ای کنیم به اینکه شرف جانبازی مقوله‌ای است که به ایمان یعنی همان مرتبه قبل از جانبازی بازمی‌گردد. 
علاوه بر مقام جانبازی حضرت اباالفضل(ع)، اوج ایمان او است که موجب شرافت جانبازی‌اش شده والا خیلی‌ها در رکاب امام زمان‌شان یا امیرالمؤمنین(ع) در جنگ‌ها مجروح شدند و از او در کتب تاریخی مانند نصره الصفین به عنوان جانباز صفین یاد کرده‌اند و برخی گفته‌اند که حضرت علی(ع) خودشان جراحت آن شخص را بسته‌اند اما همان شخص به خاطر دنیاپرستی و ایمان ضعیف در اردوی خوارج قرار گرفت و در جریان کربلا هنگامی که از گودال قتلگاه خارج شد در یک دست خود خنجر و در دست دیگر راس مطهر حضرت سیدالشهدا(ع) را داشت، پس شرف جانبازی به شرافت ایمان و تأسی به حضرت اباالفضل(ع) است. 
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 
* نویسنده و پژوهشگر حوزه علمیه قم

Page Generated in 0/0055 sec