حمیدرضا شکارسری: عاشقانهسرایی کاری ساده نیست، زیرا پیش از تو عاشقان زیادی شعر گفتهاند و بخش اعظمی از گنجینه شعر باقیمانده در دست بشر و اساسا قسمت مهمی از تراوشات هنری فرهنگ بشری، تغزلی است. تو چه تجربهای از عشق داری که این همه شاعر و هنرمند نداشتهاند و بر آن اساس خلق اثر نکردهاند؟
تو میتوانی بگویی شاید همه آنها تجربه عاشقانه داشته باشند اما تجربه تکتک ما آدمها با هم متفاوت است، چرا که به رغم اشتراکات فراوان، هر کدام از ما فقط خودمان هستیم. ظهور و بروز این «من» شخصی و فردی در اثر هنری از آرمانهای مدرنیسم هنری است، همان منی که در هنر و ادبیات پیشامدرن بروز نمییابد و به همین دلیل برای قرنهای متمادی، مضامین عاشقانه در واقع بازتولید همان تجربههای هنرمندان و شعرای قبلی است؛ تجربیاتی که وقتی کمی نسیم تازگی بر آن میوزد، چشمهای مخاطبان را گرد میکند؛ نمونهاش شعرهای عاشقانه دوره واسوخت و مکتب وقوع.
تلاش «یاور مهدیپور» در مجموعه شعر «چشمهای تو روشن بود» نمایش همین «من» فردی است؛ تجربیاتی که نمیتواند مال «سعدی شیرازی» یا «صائب تبریزی» باشد.
«خیابانها را چون خوابهایم/ دوست دارم/ زیرا/ از این همه دور/ که نزدیک میشوند/ احتمال دارد/ یکی/ تو باشی»
این تمایز البته تمایزی واژگانی است که وقتی رعایت نمیشود، اثر کاملا شکل و ماهیتی کهنه میگیرد و حتی واژهها هم نمیتوانند ظاهری نو و تازه به اثر بدهند:
«بیرون/ همین درون/ تهی شده از توست»
که نه تقطیع درستی دارد و نه حتی بیان پالوده و پیراستهای.
اصلا هر جا دایره واژگانی مهدیپور سر به اشیا میگذارد و شعر او به اصطلاح شیءنگار میشود، متن جان میگیرد و انگار تجارب شخصی به نمایش درمیآیند. آنگاه شعر اگرچه احساساتی مشترک را منتقل میکند اما شکل و ابزار انتقال ویژه و خاص است. این به این معنی نیست که کس دیگری با این اشیا عاشقی نکرده است، بلکه به این معنی است که مهدیپور نخستین نفر یا از نخستین نفراتی است که این تجربه را به رشته کلام درآورده است. اینجاست که تازگی مضمون و تصویر در شعر عاشقانه امروز بسیار بسیار مهم میشود.
«تو را اگر در من نمیریخت/ شاید لیوانی بودم خالی/ گاهی رها شده بر میز کافهای/ گاهی در تقلای پاک کردن رنگ رژی/ از روی لبهام»
چنانچه از شعر بالا برمیآید، زاویه دید هم در القای حس تازگی، همچون تازگی مضمون عامل مهمی در انتقال تجربههای خاص فردی دارد. شعری از دهان لیوانی در کافهای یا حتی مردهای زیر برف:
«... من/ در برگها/ بارانها/ حتی زیر برف هم/ دوست داشتن تو را/ ادامه خواهم داد/ مرگ/ از پس این دل تنگ برنمیآید»
این همان عشق ازلی و ابدی است که به کرات در شعرهای عاشقانه خواندهایم اما حالا در فرمی تازه انگار از نو میشنویم. با این تفاوت که در شعر سنتی تاویل مخاطب از این تعبیر، تاویلی ماورایی و عارفانه است اما در این شعر ما تنها با مبالغهای شاعرانه روبهرو میشویم و مسیر تاویلمان به خوانشهای عارفانه از متن، چندان هموار نیست. خواه ناخواه این امر نتیجه فردی و شخصینویسی است. حالا مخاطب حس میکند با یاور مهدیپور، شاعری در این روزگار روبهرو است و نه با نسخه دست چندم شاعران سنت تغزلیسرای ادب فارسی.
***
تنها معدود شعرهایی از این مجموعه شعر ماهیتی غیرتغزلی دارند؛ شعرهایی که اتفاقا شعرهای خوبی هم هستند اما انگار جایشان در این کتاب نیست و بیموقع لای شعرهای دیگر بُر خوردهاند.
«به هر آسمان زلالی مشکوک است/ گنجشکی/ که سر به شیشه پنجره کوفته بود»
گویا در روزگار ما همانقدر که شاعر باید در ویرایش متن شعرهایش اقدام کند باید به ویرایش کلیت کتاب خود نیز بیندیشد؛ نوعی هرس کردن و گزینش و چینش همگن اشعار آنگونه که مجموعه شعر را از حالت جُنگ شعری به کتاب شعر متمایل کند.