printlogo


کد خبر: 234573تاریخ: 1400/3/24 00:00
فلسطین از گذشته تا امروز/ بخش7
بیمار بزرگ و خنجر بُرّان

محمدعلی صمدی*: نمی‌توان با قطعیت ادعا کرد بریتانیا از اواسط قرن نوزدهم، در پی ایجاد یک حکومت یهودی تحت‌الحمایه خود در سرزمین فلسطین بوده. معادلات اروپا پس از شکست ناپلئون در سال 1815 تحت تاثیر مولفه‌های جدید قرار داشت که کمتر در تحلیل‌های صاحب نظران تاریخ مورد توجه قرار می‌گیرد. به نوشته دایره‌المعارف «بریتانیکا»، از سال 1793 که ناپلئون جنگ‌های خود را علیه انگلستان آغاز کرد، تا زمان «نبرد واترلو»، بریتانیا یک میلیارد و 650 میلیون پوند استرلینگ صرف جنگ با فرانسه کرد که 25 درصد آن از طریق استقراض به دست آمد. این سرمایه عظیم را صرافان لندن و سوداگران یهودی، به رهبری خاندان «روچیلد» فراهم آوردند. به این ترتیب، بریتانیا در حالی فاتح جنگی 22ساله شد که بزرگ‌ترین بدهکار به اصلی‌ترین کانون مالی زمان خود بود. شاید بتوان ادعا کرد خاندان «روچیلد» فاتح اصلی این آشوب قاره‌ای بود. پیش از پرداختن بیشتر به جایگاه «روچیلد»ها در این بازی‌های بین‌المللی، لازم است اطلاعات مختصری از وضعیت کلی اروپا در این سال‌های سرنوشت‌ساز داشته باشیم. 
 پس از سقوط ناپلئون، «کنگره وین» برگزار شد که در حقیقت تسویه‌حساب تاریخی رقبای قدیمی و زخم‌خورده با فرانسه (اصلی‌ترین و بزرگ‌ترین قدرت اروپا تا آن زمان) به شمار می‌رفت. تصور این بود با تضعیف و محدود کردن فرانسه شکست خورده، اروپا به عنوان مرکز ثقل اقتصاد جهانی در قرن 19، به رهبری اطریش و انگلستان و تا حدودی روسیه، به ایجاد نظمی نوین در جهان، بر اساس منافع استعماری خود خواهد پرداخت. این به اصطلاح نظم نوین، تنها 15 سال دوام آورد و توفان انقلاب، کشورهای جنگ‌زده اروپا را فرا گرفت. آرامش پس از این انقلاب‌ها نیز چندان طولانی نشد و 18 سال آتش انقلاب یک بار دیگر به جان اروپا افتاد که باعث سقوط حکومت‌های وقت اطریش و فرانسه شد. حالا انگلستان و روسیه به عنوان تنها کشورهای اروپایی در امان مانده از امواج انقلاب، تک‌سواران اروپا بودند. این بار آرامش نسبی کمی بیشتر طول کشید و این تک‌سواران، سراغ دشمن دیرینه و قسم‌خورده خود در شرق رفتند. در این مقطع، امپراتوری عثمانی به درجه‌ای از فساد و اضمحلال رسیده بود که بدون زحمت چندانی فرو بریزد اما دشمنی و رقابت اسلاوهای ارتدکس و آنگلوساکسون‌های پروتستان به دادش رسید. انگلستان می‌دانست تنها مانع سرازیر شدن ارتش میلیونی روس‌ها در دشت‌های اروپا و دریای سیاه، همین امپراتوری نیمه‌جان است. به این ترتیب طی قرن نوزدهم انگلستان به مهم‌ترین متحد «عثمانی» تبدیل شد؛ متحدی که از طرفی راضی به تقویت و زورمندی عثمانی نبود و از سوی دیگر مرگ او را به زیان خود می‌دید. اینگونه بود که انگلستان، حفظ عثمانی به صورت یک دولت در هم شکسته اما برقرار را در دستور کار خود قرار داد. عنوانِ تاریخی «بیمار بزرگ» برای عثمانی، از همین مقطع بر سر زبان‌ها افتاد. «سرزمین مقدس» بخشی از این امپراتوری در حال احتضار بود. 
۴ سال بعد از انقلاب 1848، جاه‌طلب ماجراجویی از نوادگان ناپلئون، فرمانروایی فرانسه را به دست گرفت. او سال 1871 با طمعِ اعاده غلبه سنتی فرانسه بر اروپا، به «پادشاهی پروس» (قدرتمندترین حاکمیت در محدوده آلمانی‌زبان اروپا) حمله برد. «پروس» (یکی از ۳ کانون مسیحیت پروتستان) که قدرت نظامی بزرگی بود، توانست بیش از 25 ایالت و امیرنشین آلمانی‌زبان دیگر را که قرن‌ها بود آب‌شان با هم در یک جوی نمی‌رفت، برابر دشمن مشترک (فرانسه‌ کاتولیک) وادار به اتحاد کند. پس از ۶ ماه جنگ، نه تنها فرانسه شکست خورد، بلکه امپراتور بلندپروازش به اسارت پروسی‌ها درآمد. کار تا آنجا پیش رفت که فاتحان، پاریس را اشغال کرده و در کاخ امپراتوری فرانسه، تشکیل یک کشور از اتحاد امیرنشین‌ها و ایالات آلمانی زبان را اعلام کردند. تحولی بزرگ در تاریخ و جغرافیای سیاسی اروپا رخ داده بود. هیچ کس تصور نمی‌کرد 55 سال بعد از سقوط ناپلئون، هیولایی هفت سر تحت عنوان «امپراتوری آلمان» در قلب اروپا سر بلند کرده و همه رقبای کهنه در این قاره را به دست و پا بیندازد. تاسیس «آلمان» با ماهیتی پروتستان، موهبتی الهی برای انگلستان به شمار می‌رفت. آلمانی‌زبان‌ها، دشمنی عمیق و ترسی باستانی در برابر روس‌ها داشتند و تولد قدرتی بزرگ، آن هم درست در غرب روسیه، سد دفاعی محکمی در برابر مطامع روسیه در اروپا بود. ضمن اینکه کشور جدید به لحاظ وسعت و جمعیت، می‌توانست با فرانسه رقابت کند و پروتستان هم بود. حالا فرانسه کاتولیک، از شمال و شرق، در فشارِ گازانبری قدرتمند قرار داشت و موازنه جدیدی در اروپا شکل گرفته بود که تا جنگ دوم جهانی، ادامه پیدا کرد. 
به دنبال برپایی «آلمان»، یهودیان اروپا که از کانون‌های کاتولیک به علت تمایلات ضدیهودی آنان گریزان بودند، پایگاه قدرتمند جدیدی (جز انگلستان) در کنار خود دیدند، البته طرح این مبحث به هیچ وجه معنای فراوانی جمعیت یهودیان در اروپا را نمی‌دهد بلکه تنها ناظر به ریشه‌یابی علت تمرکز فعالیت‌های نخبگانی منتسب به یهودیان در این ۲ کشور است. 
اینکه چه حوادثی منجر شد اروپای مسیحی به رهبری انگلستان، برای تسلط بر فلسطین، ایجاد یک «دولت یهودی» را مدنظر قرار دهد، دلایل متعددی دارد اما مهم‌ترین آنها، قطعا اتحاد استراتژیک نخبگان یهودی با طبقه حاکم در بریتانیاست؛ هر چند شاید بهتر باشد به جای عبارت «اتحاد استراتژیک»، از واژه «تسلط» استفاده شود. 
 بررسی ریشه‏های تاریخی روابط و پیوندهای نخبگان اقتصادی یهود با کانون‏های قدرت، چه در شرق و چه در غرب، در مجال اندک ما نمی‏گنجد. در این مقال تنها به بخشی از این پیوندها اشاره می‏کنم که در نهایت به سلطه صهیونیسم بر سرزمین مقدس فلسطین منجر شد و در این میان آنچه برای موضوع مورد بحث ما اهمیت دارد، روابط خاندان یهودی «روچیلد» با «استعمار بریتانیا» است. نام «روچیلد» اگر چه برای عامه مردم آسیایی و حتی توده‏های آمریکایی و اروپایی، تا میانه قرن بیستم هم، چندان آشنا نبود اما در جهان عرب یادآور خنجری بود که در پشت فروشده و باقی مانده و علاوه بر درد و رنج آن، از زخم عمیقش، خون و عفونت می‌تراود. 
*پژوهشگر تاریخ

Page Generated in 0/0133 sec