نگاهی به شعر اعظم سعادتمند، شاعر معاصر
پر از احساس زن بودن
عاطفه جوشقانیان: زنانگی، لطافت، ظرافت، دقت و سبک زندگی در اشعارش موج میزند. شاعری که شعر را زندگی میکند و تمام اتفاقات دور و برش را شعر میبیند، آنقدر که حتی حضور شاپرک بین بوته خار برایش جالب است:
«چقدر در نظرم بیدلیل زیبا بود
حضور شاپرکی لابهلای بوته خار»
از سادهترین اتفاقات زندگی شعر میسازد. از فکر اینکه شام چه بگذارم؟ از نشستن ظرفها و بیحوصلگی گهگاه خانهداریاش:
«خسته در فکر شام سادهایام، در هیاهوی آشپزخانه
روی میزی نشسته مانده هنوز، استکانهای چای صبحانه»
حضور خانواده و سبک زندگی در اشعارش نقش پررنگی دارد، بیآنکه شعار دهد:
«ای دهانت لانه گنجشکهای شاد پرچانه
کودک من! ای تمام حرفهایت فیلسوفانه»
«تکه نانی سرد، در میان سفرهام دارم
میکنم تقسیم، بین گنجشکان غذایم را»
«با من بیا عاشقانه، از کوچهها سوی خانه
یک دست در دست بابا یک دست در دست مامان»
«در خانه، خواهر، برادر، لبخند و گرمای کرسی
بیرون در، تک درختی زیر لحاف زمستان»
سعادتمند دستی پر از کلمه دارد و زبانی روان و گیرا. تنوع کلمات در شعرش نشان از گستره وسیع مطالعاتی شاعر و قدرت پردازش فوقالعاده او است و هر کلمهای به استخدام شاعرانگی او در میآید. کلماتی از قبیل: روزنامهدیواری، داروین، سرزمین نفتخیز، دروغ شاخدار، رب انار، دیوانه وضع و...
همچنین تنوع اوزان را در اشعارش میبینیم.
زبان روان و شیوای شاعر، منجر به عاطفه مضاعف اشعارش شده، آنقدر روان که همانگونه که حرف میزند، میسراید:
«گرچه در فرزانگی عقلی هم آوردم نبود
عشق آن چیزی که عمری فکر میکردم نبود»
«ببین! من زندهام دارم برایت شعر میخوانم
و تا اکنون نمیدانستم این حس اینقدر خوب است»
سعادتمند در اشعارش خودش هست؛ صداقت دارد؛ در هر موقعیتی که قرار میگیرد آن را بیروتوش، شعر میکند و از حرف و حدیث مردم ترسی ندارد؛ جسور و عاشقانه و عاطفی شعرش را میگوید. او شاعر عاشقانههاست و در خلوت خود شعر میگوید و اغلب اشعارش به زیستگاه خودش محدود میشود. اشعار سعادتمند کهنه نمیشوند، زیرا نو به نو زندگی کرده و تجربههای زیستی جدیدش را شعر میکند. در اشعارش اندیشه زنی اصیل، نجیب، عفیف و اهل خانواده را به وفور میتوان دید. حتی در عاشقانههایش، غرور ممدوح زنانه متبلور شده است. هرچند که در آنها روح زنی حساس جاری است، زنی تنها و رنجور.
(ابیاتی که به عنوان مثال آورده شده از کتاب لیلی آذر اعظم سعادتمند است).
***
نگاهی به شعر یاسین کیانی
برگی که زیر پای کسی نیست بیصداست
محمد توکلی: در حاشیه سفرهایی که به سیستانوبلوچستان غریب داشتهام، سعادت آشنایی با دوستان ادیب و صاحبفضلی را پیدا کردهام؛ از استاد عباس باقری پیشکسوت گرفته تا دکتر یاسین کیانی جوان. دکتر کیانی که هیچگاه به اندازه استعدادش دیده نشده، علاوه بر شعر، در ادبیات منثور، ناداستانها (به قول فرنگیها Nonfiction) و ترجمه هم دستی دارد. او متولد ۱۳۷۲ در زاهدان و تحصیلکرده در دانشگاه علومپزشکی زابل است. وقتی در شعر کیانی عمیق میشوی، شاید نخستین چیزی که به ذهن متبادر میشود، تاثیر جغرافیا، محیط و شرایط پیرامونی بر شعر او است. برای مثال او در شعری گفته:
«بد نیستیم ما، من و تنهایی و ملال
راضی به هر چه آمده بیحرف، بیسوال
روی نوار مرزی امکان و امتناع
تو، سرنوشت ناشدنی، حتمیِ محال
تنها گناه عشق همین یک سوال بود
آن نخستین نگاه، حرام است یا حلال؟»
در این ابیات نارضایتی شاعر از جبرگرایی سنتی عوام (در بیت اول)، استفاده تعمدی از کلماتی چون نوار مرزی و سرنوشت ناشدنی در کنار هم (در بیت دوم) و شکایت از تعصبات مذهبی (در بیت سوم) که همگی متاسفانه کماکان در زیستگاه شاعر، رنگ دارند، دیده میشود. نکته دیگری که به شعر کیانی وزن میدهد، جهانبینی است. او شعر- جهانش- را متوقف در وزن و قافیه و بازی و تفنن نمیداند، آنچنان که سروده است:
«نه، شعر این الفاظ موزون و مقفا نیست
این مهملات کهنه بیدرد و رویا نیست
رویای افلاطونیان گویی محقق شد
در شهر ما دیگر برای شاعران جا نیست»
یاسین کیانی اگر چه اعتراض دارد اما اهل طغیان نیست، از سر دردمندی نقد میکند، نقدش درونگفتمانی است و این یعنی بلوغ شاعر انقلابی؛ شاعری که شعر آزاد را هم ذیل تعهد میسراید:
«بعد از تو باز دلبر و دلدادههای شهر
تشبیه میشوند به گلها و خارها
این شاعران، جماعت بیغم، شبیه قبل
نان درمیآورند از ابروی یارها
یادت بخیر رونق بازار عاشقان...
دیگر عوض شدهست همه کسبوکارها
برگی که زیر پای کسی نیست با سکوت
فریاد میزند که کجا رهگذارها؟!»
باری در عصر تهران، سیستانوبلوچستان را جار باید زد، باید به شعر آن سامان، به شعر متعد آن سامان ضریب داد؛ به شعری که هم درد آنجا را خوب میشناسد و هم درمانش را. من نیز امیدوارانه با کیانی میگویم:
«ای برف سنگدل کمی آرامتر ببار
ای سرخ بازمانده کمی دیرتر بمیر».