ثمانه اکوان: زمانیکه آمریکا، استرالیا و انگلستان اعلام کردند به توافق امنیتی جدیدی برای همکاری در منطقه شرق آسیا رسیدهاند، بسیاری از تحلیلگران بر این عقیده بودند این اقدام آمریکا و تجهیز استرالیا به زیردریایی هستهای و همچنین همکاریهای امنیتی بیشتر در حوزه سایبری و اطلاعاتی به احتمال زیاد نشاندهنده نظم جدیدی در فضای بینالمللی است. این تحلیلگران بر این عقیده بودند نظم جدیدی که قرار است با پیمان امنیتی ۳ کشور ایجاد شود، باعث ایجاد نگرانی در بسیاری از کشورهای دنیا شده است. از فرانسه که بشدت از این مساله عصبانی است گرفته تا نگرانیهایی که ترزا می، نخستوزیر سابق بریتانیا در این باره داشت و همچنین نگرانیهای امنیتی دیگری که نیوزیلند به عنوان همسایه استرالیا داشته و عنوان میکند این کار ممکن است استرالیا را به هدفی برای جنگهای هستهای تبدیل کند؛ نمونههایی از نگرانیهایی بود که نشان میداد ژئوپلیتیک دنیا در حال تغییر است.
* زیردریایی هستهای تا چه حد اهمیت دارد؟
حامیان این تفکر، بر این عقیدهاند اتفاق جدیدی که با قرارداد امنیتی آمریکا، استرالیا و انگلستان افتاد نه دستیابی استرالیا به زیردریاییهای هستهای، بلکه فاش شدن روابط و خصوصیات ویژه این ۳ کشور در حوزه شرق آسیا و چگونگی رویاروییشان با چین است. برخی تحلیلگران، این معامله و توافق را توافقی هستهای میدانند اما بسیاری بر این عقیدهاند زیردریایی هستهای به معنی سلاح هستهای نیست و نباید از دیدگاه هستهای به اینموضوع نگاه کرد. این افراد معتقدند برای غرب توافق «اوکاس» (AUKUS) نشاندهنده میزان واقعی بودن ترس از چین است و همین مساله نظم جهانی را دستخوش تغییر و تحول زیادی میکند. بوریس جانسون نیز معتقد است این توافق برای دههها میتواند پابرجا باقی بماند و ایالاتمتحده را صرفنظر از اینکه چه کسی رئیسجمهور آن است، برای مدت زیادی در شرق آسیا درگیر مسائل امنیتی کند. از سوی دیگر ساختار این توافق نشان داده است تفاوت زیادی با ساختار رویارویی آمریکا و روسیه در جنگ سرد دارد و این ساختار در واقع ساختاری سخت و باینری (دوطرفه) نیست، بلکه پیشنهاد میکند کشورهایی که خود را لیبرال- دموکرات میدانند، میتوانند به صورت توافقهای چندجانبه اما کوچک، ساختار قدرت در منطقه را بشدت تحت تاثیر قرار داده و متفاوت کنند. توافقهای دیگری مانند توافق ایالاتمتحده، هندوستان، استرالیا و ژاپن برای مقابله با تهدیدات چین در همین راستا ارزیابی میشود و اتفاقاً میتواند بدون توجه به مسائل مرتبط با زیردریاییهای هستهای، از طریق مباحث عام تجاری و سیاسی میزان قدرت خود در برابر چین را به نمایش بگذارد.
این نوع توافقها ممکن است موجب خشم و عصبانیت کوتاهمدت در بین متحدان آمریکا نیز شود، مانند آنچه برای فرانسه رخ داد یا حتی عصبانیت انگلستان در ماجرای خروج از افغانستان اما در هر صورت تحلیلگرانی که معتقدند توافق اوکاس نظم بینالمللی را دچار تغییر میکند، معتقدند این نوع عصبانیتها و سروصداها مقطعی است و بعد از جدی شدن ماجرای رویارویی غرب و شرق بویژه چین، صدای خود را در عرصه رسانه از دست خواهد داد.
آنها در عین حال به واکنشهای منطقهای و همسایگان چین به این مساله نیز اشاره میکنند و به طور مثال مطرح کردهاند سنگاپور به عنوان کشوری که نقش ایجاد توازن بین ایالاتمتحده و چین را در منطقه عهدهدار بود، ابراز امیدواری کرده است این قرارداد بتواند معماری منطقهای را تکمیل کرده و آن را تغییر دهد. از این منظر میتوان گفت شکست چین در این ماجرا تنها به این مساله مربوط نبوده که نتوانسته آمریکا را از منطقه شرق آسیا بیرون کند، بلکه مربوط به این بوده که نتوانسته کشورهای همسایه خود را متقاعد کند خروج آمریکا از منطقه ایدهای خوب و به نفع آنهاست.
* نظم جهانی در حال تغییر است؟
در همین حال میتوان به این نکته که از چند هفته گذشته تاکنون مغفول مانده، اشاره کرد که پاشنه آشیل توافق سهجانبه آمریکا، استرالیا و انگلستان نه مسائل امنیتی، بلکه مسائلی مانند تجارت و سیاست برای مقابله با چین است. چین بزرگترین شریک اقتصادی همسایگانش است اما خروج استرالیا از این اتحاد تجاری در صورتی که موفقیتآمیز باشد، میتواند سایر کشورهای منطقه را نیز متقاعد کند از زیر چتر حمایتی و تجاری چین خارج شوند. تمام این مسائل میتواند نظم جهانی را بر هم زده و نظم نوینی را بر دنیا بویژه منطقه شرق آسیا حاکم کند.
با تمام این اوصاف همچنان سوال ابتدایی این بحث پابرجاست: آیا نظم جهانی در حال تغییر است؟ به نظر نمیرسد نظم جهانی چندان دستخوش تغییر و تحول مهمی قرار گرفته باشد اما نوع پایدار نگاه داشتن نظم کنونی، دچار تحولات گستردهای شده است. آمریکا در زمان ترامپ ایده جدیدی را به بوته آزمایش گذاشت. آن ایده این بود که آیا آمریکا واقعا به سازمانهای بینالمللی برای پیشبرد اهدافش نیاز دارد یا اینکه میتواند با اقدامات یکجانبه اهداف خود را به دست آورده و کشورهای دیگر و حتی متحدانش را وادار کند از او پیروی کنند؟ در دوره ریاستجمهوری ترامپ و اقدامات یکجانبهگرایانه او در عرصه بینالمللی، تا حد زیادی مشخص شد آمریکا چندان همنیاز به متحدانش در اروپا ندارد. اروپاییان در طول ۴ سال دوران ریاستجمهوری ترامپ نشان دادند اگرچه در برخی موارد در مقابل یکجانبهگرایی دولت آمریکا عصبانیشده یا سروصدا به راه میاندازند یا حتی مانند امانوئل مکرون، رئیسجمهور فرانسه خواستار تشکیل ناتوی اروپایی میشوند اما در نهایت چارهای جز پیروی از خواستههای آمریکا ندارند. ایالات متحده حالا حتی در دوران ریاستجمهوری یک رئیسجمهور دموکرات نیز به این نتیجه رسیده است که میتواند از همان مسیر قبلی پیش برود اما با تغییراتی، که این تغییرات میتواند تشکیل اتحادهای کوچک، مختصر و مفید در منطقهای باشد که به این اتحادها نیاز دارد؛ مانند پیمان امنیتی با استرالیا و انگلستان در شرق آسیا.
* مؤلفههای قدرت در قرن بیستویکم
البته تعداد دیگری از تحلیلگران روابط بینالملل بر این عقیدهاند توافق اوکاس به معنای نظم جدید در حوزه روابط بینالملل و جهان نیست، بلکه میتوان آن را با مواردی تاریخی مانند موضوع ناوگانهای نظامی کشورهای استعماری در قرن 18 و 19 مقایسه کرد.
بدون توجه به در نظر گرفتن همکاریهای فضایی، سایبری و امنیتی در بین ۳ کشوری که این توافق را امضا کردهاند، به نظر میرسد برخی تحلیلگران بینالمللی، بر این باورند ادامه رقابت یا رویارویی با چین میتواند در این حوزهها باشد. آنها اعتقاد دارند نگاهی به تجربه تاریخی در این زمینه و همچنین مساله ارائه شدن زیردریایی هستهای به استرالیا آن هم بدون اینکه حاوی تسلیحات هستهای باشد، نشان میدهد حوزه رقابت همچنان مانند دوران فراگیر شدن استعمار در دنیا، حوزه دریایی است. زمانی که قدرت کشورهای استعماری در انواع و اقسام کشتیهای تجاری و جنگی آنها خلاصه میشد، این عقیده وجود داشت که قدرت را میتوان با میزان افزایش کشتیهای جنگی و نوع مقاومت آنها تعریف کرد.
حال سوالی که در این میان به وجود میآید این است: آیا میتوان این نظریه را برای قرن بیستویکم نیز صحیح دانست و به آن اعتماد کرد؟ یعنی میتوان بر این باور بود که داشتن زیردریایی هستهای یا کنترل بر دریا میتواند یکی از مؤلفههای قدرت و رقابت بینالمللی باشد؟ نگاهی به مفاد این توافق و همچنین همکاریهایی که قرار است در تمام حوزهها بویژه سایبری، هوش مصنوعی و اطلاعاتی انجام شود، نشان میدهد چنین نظریهای از اساس غلط است. دنیا دیگر مانند قرن نوزدهم یا هجدهم میلادی نیست که قدرت تنها بر پایه یک مؤلفه بررسی شود. در بررسی میزان قدرت کشورها، غیر از مسائل مرتبط با تجارت، قدرت موجود در صنعت، قدرت دیپلماسی و قدرت نظامی، باید به مؤلفههای دیگری نیز توجه کرد که مهمترین مساله در این باره در نظر گرفتن تمام این محورهاست. بدین معنی که تنها یک مؤلفه نمیتواند میزان قدرت را مشخص کند، بلکه مجموعهای از تمام این مؤلفهها میتواند میزان قدرت و توان رویارویی با قدرت کشور مقابل را مشخص کند.