printlogo


کد خبر: 261890تاریخ: 1402/1/31 00:00
گزارشی درباره کتاب «پروانه‌ای که نخل شد» زندگینامه شهید عباس شعف، فرمانده گردان میثم تمار لشکر 27 محمد رسول‌الله(ص)
نخل ضدگلوله

شیما ناصری: آلبوم خاطرات جنگ را ورق می‌زنیم. مرحله سوم عملیات آزادسازی خرمشهر است. عباس همراه دوستانش در ورودی شهر خرمشهر به کمین نیروهای بعثی می‌خورند و بعد از درگیری شدید، عباس به شهادت می‌رسد. عملیات اول بازی‌دراز چشمش مجروح می‌شود، به عقب بازمی‌گردد و مداوا می‌شود اما چشم راست خود را از دست می‌دهد. دوباره به بازی‌دراز بازمی‌گردد و در عملیات شناسایی دیگری به کمین دشمن می‌خورد. مدارک شناسایی‌ شده در دستش را به وسیله بی‌سیم‌چی که همراهش بوده به سرعت به عقب بازمی‌گرداند تا اطلاعات به‌ دست دشمن نیفتد. به سمتش تیراندازی می‌شود. یکی از نیروهای عراقی بالای سرش می‌رسد و  به او 2 تیر خلاص می‌زند. یکی به سرش که کمانه می‌کند و فکش را از بین می‌برد و تیرخلاص دیگر به سمت چپ سینه‌ا‌ش اصابت می‌کند. بعدا مشخص می‌شود عباس قلبش در سمت راست بدنش بوده و تیر خلاص کارساز نبوده و جان سالم از معرکه به در می‌برد. 
این بخش‌هایی از دلاورمردی «شهید عباس شعف» فرمانده گردان میثم تمار لشکر 27 محمد رسول‌الله(ص) است؛ متولد دوم اردیبهشت سال ۱۳۳۸ در تهران. وی پس از دوران ابتدایی و نیمی از دوران متوسطه به ‌دلیل اینکه پدرش فوت می‌کند، درس و مشق را رها می‌کند و برای کمک به تأمین مخارج زندگی در یک کارخانه تولید چای مشغول به کار می‌شود. عباس در دوران مدرسه تا فرصتی پیدا می‌کرد، به چاپ و پخش اعلامیه‌هایی علیه رژیم پهلوی می‌پرداخت. همین موضوع و دیگر اقدامات انقلابی‌اش منجر شده بود معلمان و مدیران مدرسه بارها وی را بازخواست کنند. شعف بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وارد سپاه می‌شود. بعد از گذراندن دوره مقدماتی آموزشی، برای گذراندن دوره‌های پیشرفته وارد فرودگاه مهرآباد می‌شود. پایان دوره آموزشی پیشرفته عباس همزمان می‌شود با آغاز جنگ تحمیلی. بر همین اساس عباس با اینکه هنوز سن چندانی نداشته، همراه دوستانش به منطقه قصرشیرین و محدوده سرپل‌ذهاب می‌رود. عباس شعف در دوران دفاع‌مقدس چندین‌بار مجروح می‌شود. مجروحیتی که به آن اشاره شد، زمانی رخ داده بود که وی به‌ عنوان فرمانده گردان میثم تمار تیپ ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) ایفای نقش می‌کرد. وضعیت وی طوری بود که همرزمانش در آن عملیات از پشت بی‌سیم خبر شهادت عباس را به احمد متوسلیان اعلام می‌کنند، اما سرنوشت ایشان طوری رقم خورده بود که به صورت معجزه‌آسایی نجات یابد.
کتاب «پروانه‌ای که نخل شد؛ روایت زندگی شهید عباس، شعف فرمانده گردان میثم تمار لشکر 27 محمدرسول‌الله»، سی‌ودومین جلد از مجموعه بیست‌وهفتی‌های انتشارات 27 بعثت است که توسط این انتشارات در 248 صفحه چاپ و روانه بازار نشر شده است. «زهرا آقازاده» نویسنده این اثر در این باره در گفت‌وگو با «وطن امروز» می‌گوید: بنده قبلاً در مجلات و روزنامه‌های مختلف قلم می‌زدم و داستان می‌نوشتم. قبل از نگارش کتاب شهید شعف، یک کتاب با عنوان «نجمه پلاره» از بنده به چاپ رسیده است که پیرامون زندگینامه داستانی شهید افتخار حسین از پاراچنار پاکستان بود که از زبان دختر شهید، نجمه روایت شده بود و کتاب دیگرم هم «اهالی اینجا» بود؛ خاطرات روزنوشت یک خادم از یک موکب زنانه در اربعین. 
اهمیت پرداختن به زندگی و خاطرات شهدا خیلی زیاد است. بالاخره این 8 سال که گذشته بر مملکت ما، بر کشور ما و بر جوان‌های ما، 8 سال خیلی مغتنم و باارزشی است. خودتان واقفید و در سخنان رهبر یا بزرگان دیگر ما می‌بینیم. یک فرصت فوق‌العاده مغتنم بوده، حالا ما یک جورایی دورادور صحبت‌ها را می‌شنویم و مباحثی که درباره دفاع‌مقدس وجود دارد ولی واقعاً حیف است افرادی که آنجا حضور داشتند معرفی نشوند؛ ارزش‌هایی که وجود داشته. واقعاً یک دوره تربیتی خیلی مغتنم و باارزش است که اگر نویسنده نتواند خودش را به مباحث و به آن آدم‌ها نزدیک کند، مسلماً این پل را نمی‌تواند با خواننده خودش ایجاد کند. به نظر من ارزشش فوق‌العاده زیاد هست و شبیه یک دریای بی‌انتهاست. با وجود تمام این کارهایی که درباره رزمنده‌ها و خاطرات شهدا اتفاق افتاده، فکر می‌کنم هنوز هم جایی برای کارهای خیلی امروزی که مخاطب‌محور باشد و بتواند یک ذره خودش را به مخاطب جوان و نسل جدید نزدیک کند، خالی است. ما نویسنده زیاد داریم اما نویسنده‌ای که آن ارتباط درست را برقرار کند هنوز کم داریم و آنقدر هم ارزش دارد و آنقدر هم مطلب بالاست و مباحث عمیق است که جای کار کردن خیلی خیلی بیشتر از این هم وجود دارد.
آقازاده درباره محتوا و موضوع کتابش گفت: این اثر درباره شهید شعف است، فرمانده گردان میثم که به نظر من محتوای کتاب بیشتر از اینکه بخواهد به حواشی بپردازد، درباره شخصیت خود شهید است. شهیدشخصیت خیلی جذابی دارد، برای خود من حداقل بشدت علاقه ایجاد کرد وقتی که وارد فضای کار شدم و مصاحبه‌ها را خواندم؛ انسانی واقعاً دوست‌داشتنی و تلاشگر. حس می‌کنم یکسری ویژگی‌هایی را که گمشده جوان‌های امروز است عباس تماماً دارد. در واقع پرداختن به ایشان، برای خود من خیلی باارزش بود. خستگی‌ناپذیر، پرکار، آدمی بدون ادعا و بدون نام که علاقه‌مند است دست به هر کاری بزند و بشدت هم بااستعداد و باهوش است. این برای من خیلی ارزشمند بود؛ این بی‌ادعا بودن و تلاشگر بودن و اینکه دنبال هیچ نام و هیچ عنوانی نبود ولی بشدت کار راه‌انداز بود و هر چیزی را که روی زمین بود، دوست داشت بلندش کند و دنبال سخت‌ترین کارها هم می‌رفت، از انجام هیچ کاری هم ابا نداشت؛ از باربری و یک جورایی رساندن ارزاق و تدارکات به رزمنده‌ها تا کارهای شناسایی سخت و عجیب و غریب. به خاطر همین این شهید برای من جذابیت خاصی داشتند.
آقازاده در ادامه افزود: عنوان کتاب را خودم انتخاب کردم. «پروانه‌ای که نخل شد» بر اساس متن کتاب و برگرفته از مطالبی که داخل کتاب مطرح شده بود، انتخاب شده است. مهم‌ترین هدف و پیام کتاب همان پرداختن به شخصیت‌های داستان کتاب بود که من تمام سعی‌ام را کردم که شخصیت‌ها ملموس باشد، یعنی خواننده ما حس نکند از این آدم‌ها فاصله‌ای دارد، فاصله زمانی که ما از دفاع‌مقدس گرفتیم، من خودم وقتی جنگ تمام شد 2، 3 ساله بودم، یعنی چیزی را از جنگ به یاد ندارم ولی حس نزدیکی با این آدم‌ها داشتم و حس می‌کردم می‌توانم درک‌شان کنم. هدف کتاب و پیام کتاب هم همین است، این آدم‌ها شاید از نظر زمانی یک مقداری با ما فاصله دارند ولی از نظر هدف، از نظر زندگی و شخصیتی با ما آنقدر فاصله ندارند و آنها هم در یک فضایی شاید شبیه فضای ما بزرگ شدند. آنقدر فاصله وجود ندارد که ما حس کنیم از این آدم‌ها دور شده‌ایم. فکر می‌کنم بهترین پیام کتاب همین است  که ما هم می‌توانیم زندگی شبیه عباس داشته باشیم یا ما هم توانایی داریم این مسیر را طی کنیم. عباس آدم عجیب و غریب دور از ذهنی نیست، فقط انگار یک تصمیم جدی در زندگی‌اش می‌گیرد و بر اساس آن فعالیت  و کار می‌کند و بی‌نهایت آدم دوست‌داشتنی و درجه یکی هست ولی دور از ذهن نیست و فاصله‌ای از ما ندارد و می‌شود حسش کرد.
وی در ادامه گفت: آشنایی با شهید برای من خیلی تجربه مغتنمی بود، هم شهید و هم شخصیت مادر ایشان که خیلی برای من جذاب بود. من هیچ ادعایی در این خانواده نمی‌دیدم و حس کردم خانواده شهید هم شبیه خود شهید آن بی‌ادعایی و آن خلوص را ادامه داده‌اند و این برای من خیلی جذاب بود. اگر بتوانم از این شهید و از این خانواده چیزی یاد بگیرم، برای خودم خیلی مغتنم و باارزش است. تعریف من از جنگ تحمیلی و 8 سال دفاع‌مقدس این است که واقعاً یک دانشگاه فراموش نشدنی و یک دریای بی‌کران و یک مخزن بی‌نهایتی برای یاد گرفتن است؛ چه از نظر فنون جنگی، چه از نظر علمی و چه از نظر اخلاقی و شخصیتی و انسان‌سازی. خیلی فضای عجیب و غریبی است. شاید اگر قضیه مدافعان حرم پیش نمی‌آمد، برای ما نسل بعد از جنگ، حس و درک فضای جبهه و جنگ خیلی فضای عجیب و غریبی بود و این آدم‌ها خیلی برای ما بیگانه می‌شدند. این همه فداکاری و این سطح از انسانیت برای ما عجیب بود ولی انگار خدا می‌خواست با حضور مدافعان حرم به ما نشان دهد این نسل از بین نرفتند و هستند.
آقازاده در پایان پیرامون ویژگی بارز این کتاب خاطرنشان کرد: شخصیت خود شهید؛ اینکه چه جور آدمی بود، این پله‌های ترقی که خیلی با تواضع طی کرد ولی با تلاش زیاد آنها را به دست آورد؛ زندگی خیلی کوتاه ولی خیلی باارزش. عباس در 22 سالگی شهید شد و من حس می‌کنم لحظه لحظه این 22 سال را زندگی کرد، به معنای واقعی زندگی کرد، یعنی شاید دوره زندگی‌اش خیلی کم بود ولی کیفیتش فوق‌العاده بالا بود؛ ویژگی‌ای که خیلی از رزمنده‌ها و شهدای جنگ دارند. این بالا بودن کیفیت زندگی این آدم‌ها برای من خیلی جذاب بود، ویژگی بارز این کتاب خود شهید است که انسان واقعاً باارزشی برای من بود. درباره اینکه چطور با حوزه دفاع‌مقدس آشنا شدم، راستش را بخواهید هیچ‌وقت نیت خاصی نداشتم که وارد حوزه دفاع‌مقدس شوم، من شروع کارم داستانی بود، یعنی دوره شرکت می‌کردم و داستان می‌نوشتم و اصلاً نزدیک این فضا نشده بودم، نمی‌دانم واقعاً چه اتفاقی افتاد، یک حسی به من می‌گوید انگار خداوند خودش من را در این مسیر قرار داد، اگرنه من انتخاب عجیب و غریبی برای این مساله نداشتم.

Page Generated in 0/0067 sec