printlogo


کد خبر: 278055تاریخ: 1402/12/24 00:00
فال حافظ

آورده‌اند روزی مردی سراسیمه به مکتب خواجه‌حافظ وارد شد و در حالی‌که نفس‌نفس می‌زد فریاد برآورد: یا لسان‌الغیب! طاقتم طاق شده و زندگی به کامم زهرمار! همه‌چیز رنگ‌و‌بوی یکنواختی گرفته است. برعکسِ خانه مش ‌رجب، همسایه‌مان، که از صبح علی‌الطلوع تا شام صدای قهقهه خنده خودش و بچه‌هایش شنیده می‌شود؛ خانه ‌ما بسان خانه ماتم‌زده‌هاست. حتی پشه هم رغبت نمی‌کند وارد اندرونی ما بشود و از خودش وزوزی در‌کند! تو را به غزلیاتت قسم غزلی بخوان تا راهم را پیدا کنم. خواجه درجا پرسید: «آیا در شهر غریب هستی و فرزندانت در شهر دیگری هستند؟» مرد پاسخ داد: «بسیار شنیده بودیم فرزند کمتر زندگی بهتر، نباشد که چه بهتر. من و عیال هم دونفری داریم زندگی‌مان را می‌کنیم. بچه سیری چند؟ حوصله داری؟» لسان‌العرفا که از پاسخ مرد، خونش به جوش و لسانش بند آمده بود به خواندن دو بیت زیر اکتفا نمود و تفسیر غزل را به ناشی‌ترین مرشدش سپرد:
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم
از که می‌نالی و فریاد چرا می‌داری
حافظ از پادشهان پایه به خدمت طلبند
 سعی نابرده چه امید عطا می‌داری
تفسیر: ای صاحب فال! در یک کلام: حقته! مشکل بزرگی در زندگی‌ات داری. خودت را از نعمت فرزند بی‌بهره و محروم ساخته‌ای و حال به‌دنبال مقصر اصلی آن هستی. خداوکیلی خیلی رو داری! ای صاحبِ... ببخشید... ای فاقد اعصاب! صدایت را بیاور پایین و فریاد نزن در محضر خواجه حافظ عیب است. اصلا این‌جا زن و بچه زندگی می‌کند. هیس! فرزندنخواه‌ها فریاد نمی‌زنند! الکی ناله نکن که بی‌فایده است. اگر پیش خودت تصور کرده‌ای حافظ پایه است تا به خدمت همسایه‌ات، مش‌رجب،‌ بروید و یکی از فرزندانش را طلب می‌کند تا به زیر بغل گرفته و به خانه‌ات ببری، کور خوانده‌ای که از این خبرها نیست. ای مستأصل! نصیحت بزرگان را با کمال میل پذیرا باش. تا دیر نشده سعی کن فرزندی بیاوری و او را امید نام بنهی تا امید و روشنی زندگی‌ات باشد. و دومی را عطا نام‌گذاری کن. در مورد عطا هم دست بجنبان تا مبدل به زنگوله پای تابوت نشود. آخ... ای دوست! به سبب ضربتی که به وسیله عصای چوبی خواجه‌حافظ به فرق سرم اصابت کرد جمله آخر را پس می‌گیرم. به‌جای زنگوله برای عطا جغجغه بخر. آینده شما درخشان و خوب خواهد شد؛ حافظ برای شما آرزوی موفقیت می‌کند.

Page Generated in 0/0073 sec