نگاهی متفاوت به فیلم سینمایی اوپنهایمر شمایل «نظم جهانی» چگونه در اسکار 2024 به نمایش درآمد
علیرضا حجتی: اسکار نودوشش، روابط بینالمللیترین اسکار تاریخ بود! آنچه دوشنبه در «دالبی تئاتر» لسآنجلس رخ داد، برای دیسیپلین روابط بینالملل نشانههای آشنا و معناداری در خود داشت. اسکار 2024 حتما ارتباطی ارگانیک با مساله «نظم جهانی» دارد.
«اوپنهایمر» کریستوفر نولان که اقتباسی از کتاب زندگینامه او با نام «پرومته آمریکایی» نوشته کای بِرد و مارتین جی شروین است، در اسکار 2024 در حالی که در ۱۳ رشته نامزد شده بود، توانست ۷ جایزه اسکار بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اصلی مرد، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد، فیلمبرداری، تدوین و موسیقی فیلم را از آن خود کرد.
اینکه «اوپنهایمر» جوایز امسال را درو کرد، فرامتنی بسیار مهمتر از متن این رویداد هنری در 2024 داشت. آکادمی علوم و هنرهای سینمایی (اسکار) به عنوان پیچیدهترین و مهمترین ابزار قدرت نرم ایالات متحده و بازوی اجرایی این ابرقدرت در جهانشمول کردن «رویای آمریکایی» اگرچه همواره با انتخابهای ایدئولوژیک به تحولات جهانی وابسته به مداخلات واشنگتن واکنش نشان داده است اما هیات انتخاب اسکار امسال فراتر رفت و پیام قدرتمندتری صادر کرد.
طی 2 دهه اخیر کم نبودهاند فیلمهای برگزیدهای که اسکار با انتخاب آنها پیام سیاسی مطلوب خود را ارسال میکرد؛ از محفظه رنج (Hurt Locker) گرفته تا آرگو (Argo) و سخنرانی پادشاه (King’s Speech) همه در «عصر آسودگی» آمریکا در یک جهان تکقطبی ارائه شدند اما انتخاب «اوپنهایمر» یک انتخاب «هراسانگیز» در یک «عصر آشفته» حاکم بر جهان است؛ در عصر «عدم قطعیتها». درست مانند سال 1942 که جی. رابرت اوپنهایمر «پروژه منهتن» را در لسآلاموس برای ساخت بمب اتم با اسم رمز «ترینیتی» (تثلیث) کلید زد تا عقربههای ساعت «آخرالزمان جهان» را به حرکت درآورد؛ دورانی که سرنوشت جنگ دوم جهانی معلوم نبود و به تبع آن نظمی که قرار بود فاتحان جنگ رقم بزنند، مشخص نبود در کدام جبهه نهایی خواهد شد.
در سالهایی که بندهای سلطه آمریکا بر ساختار بینالملل گسسته شده، ساختارهای نهادینهکننده برتری ایالات متحده در نظام بینالملل بیاثر شده و هنجارهای آمریکایی حاکم بر دنیا با کشتار سیستماتیک مردم در جنگ غزه توسط جهانیان به سخره گرفته میشود، آکادمی اسکار با انتخاب سوژه «پدر بمب اتم» و در واکنش به تغییرات تجدیدنظرطلبانه نسبت به نظم آمریکایی احتمالا میخواهد بگوید هنوز شکست نخورده است و حتی برای انتخابهای سخت نظیر کاری که رابرت اوپنهایمر، سرهنگ لزلی گرووز و هری ترومن (رئیسجمهور وقت آمریکا) در سال 1945 کردند، آماده است. در حقیقت پیام اسکار - به عنوان بازوی فرهنگی دولتمردان آمریکایی - به کسانی که خواهان گذار از نظم ناعادلانه فعلی جهانی هستند، همان بود که کیلیان مورفی پس از دریافت تندیس بهترین بازیگر نقش اول روی سن گفت: چه خوب، چه بد، همه در دنیایی که رابرت اوپنهایمر ساخت زندگی میکنیم! یا به عبارت دقیقتر کریستوفر نولان میخواهد بگوید همه محکوم به زندگی در دنیای اوپنهایمر هستیم؛ این همان جبری است که یک پروتئوس آمریکایی بشریت را در آن قرار داده است.
همانطور که سلاح هستهای یعنی مخلوق اوپنهایمر در صحرای نیومکزیکو که بر هیروشیما و ناگازاکی فرود آمد، در محاسبات آمریکاییها، نماد تولد نظم جدیدی بود که جهان ناچار بود آن را بپذیرد؛ برای حکام امروز آمریکا و گردانندگان اسکار، انتخاب اوپنهایمر در اسکار از همان وجه استعاری و آیکونیک برخوردار است.
نولان در اوپنهایمر حتی به کشمکش برخی اعضای جامعه علمی آمریکا با اوپنهایمر پرداخته است که چرا باید ژاپن مورد تهاجم اتمی قرار بگیرد، آن هم وقتی پروژه منهتن با هدف مقابله با آلمان نازی کلید خورد و با پایان پروژه، هیتلر شکست خورده بود؟!
رابرت اوپنهایمر سال 1953 در یادداشتی در فارنافرز مینویسد: در این مشغلهها به اتم نیز نقش سادهای داده شد و سیاستی که دنبال میشد، نسبتا ساده بود. نقش باید یکی از اجزای یک سپر باشد؛ سپری که در بخشی از قدرت صنعتی بزرگ آمریکا و در بخشی از ارتش و حتی بیشتر از آن، ضعفهای سیاسی اتحاد جماهیر شوروی تشکیل شده است. قاعده اتم این بود: «ما پیشتازیم، مطمئن باشیم که از دشمن پیشی گرفتهایم».
آنطور که برد و شروین در کتاب زندگینامه اوپنهایمر نوشتهاند، چند دقیقه پس از آزمایش موفق انفجار بمب در لسآلاموس، دوست و همکارش ایزیدور رابی از دور او را دید: «هرگز قدم برداشتنش را فراموش نمیکنم. هرگز فراموش نمیکنم که چگونه از ماشین پیاده شد... انگار از دوئلی بزرگ برگشته بود... با غرور قدم برمیداشت. کار خودش را کرده بود».
اینها لحظاتی است که سیاستمداران آمریکایی امروز دوست دارند شکوه آن را تجربه کنند، در روزهایی که دیگر همه از واگذاری ردای هژمون جهان توسط آمریکا مطمئن هستند، دولتمردان آمریکایی ناگزیر از ارسال پیام بصری تهدیدآمیز از تئاتر رویاهای خود به جهان هستند. این همان انگیزهای است که باعث شده هالیوود ماموریت یابد اوپنهایمر را از گور بیرون بکشد؛ از لسآلاموس به لسآنجلس، این تنها گزینه روی میز است.
جهان امروز اما آیا شبیه به جهان هری ترومن و رابرت اوپنهایمر است که در آن مشغول جشن گرفتن برتری جهانی آمریکا با بمب اتمی روی ویرانههای هیروشیما و ناگازاکی بودند؟ امروز زرادخانه اتمی روسیه گستردهتر از ایالات متحده است و به قابلیت «ضربه دوم» (ضربه دوم یا متقابل به این معناست که اگر کشوری با n عدد بمب هستهای هدف قرار گیرد با n+1 عدد ضربه دوم را به مهاجم وارد میآورد) رسیده است. چین هم با فاصلهای اندک، در حال رسیدن به این نقطه است. در کنار «اوپنهایمر»، انتخاب «منطقه مورد علاقه» (Zone Of Interest) برای فیلم بینالملل و «20 روز در ماریوپل» به عنوان مستند برگزیده اسکار 2024، آرایش هنری-جنگی ایالات متحده را در واکنش به تغییرات قدرت در جهان به نمایش گذاشت. پیش از این هم هالیوود با ساختن فیلمی درباره زندگی «ناپلئون بناپارت» ساخته ریدلی اسکات، به «گذار در نظم جهانی» واکنش نشان داده بود. فرمانده بزرگ فرانسویها در قرن نوزدهم خواستار بر هم زدن وضع موجود به واسطه فشارهایی بود که قدرتهای وقت نظیر انگلستان، امپراتوری اتریش و پروس در واکنش به انقلاب فرانسه در 1789 علیه کشورش اعمال کردند، جالب اینجاست که نخستین نظم جهانی پس از جنگهای ناپلئون در اروپا و شکست او، سال 1815 در وین متولد شد. ریدلی اسکات آنگلوساکسون اما چه تصویری از ناپلئون در فیلمش ارائه داد؟ یک تصویر اگزجزه و به غایت تباه، تحقیرآمیز و بیمصرف از کسی که هیچکس در اروپا تا همین امروز هم به فتوحات او نزدیک نشده است! اسکات نمایش کینهتوزانه خود را در نهایت با تقدیم آخرین ساخته خود به سگش «لولو» تکمیل کرد.
تناقضهای شخصیتی اوپنهایمر - ویژگیهایی که هم دوستان و هم نویسندگان زندگینامههای او را برای توصیفش با مشکل روبهرو کرده - امروز در سیاستهای جهانی آمریکا و نظم برآمده از پساجنگ سرد هم دیده میشود.
رابرت اوپنهایمر قبل از اینکه به یک «پرومتئوس» تبدیل شود، غرق در شعر و فلسفه بود؛ جوانی خجالتی و گوشهگیر که تا آستانه خودکشی پیش رفت اما با خواندن رمان «در جستوجوی زمان از دست رفته» مارسل پروست گویی آرامتر شد. او گفت درگیر این قسمت از کتاب پروست شده که بیتفاوتی نسبت به رنج بشر، میتواند شکلی ابدی از قساوت قلب باشد. اوپنهایمر اما با تایید حمله اتمی به هیروشیما در تحمیل بزرگترین رنج بشری تاریخ به مردم ژاپن نقش ایفا کرد!
وضعیتی شبیه جو بایدن، رئیسجمهور آمریکا که این روزها نمایشی از امداد هوایی در آسمان غزه راه انداخته و همزمان سلاحهای هوایی را به اسرائیل روانه میکند تا بر سر مردم فلسطین آوار شود. اوپنهایمر بعد از آزمایش بمب اتمی دچار حس غرور و افتخار شد اما بعدتر با مشاهده آثار مخلوقش دریافت شاید خود را گول میزده و تا زمان مرگ در اضطراب و عذاب بود. رئیسجمهور ترومن هم که فرمان حمله اتمی به ژاپن را صادر کرد، نوع دیگری خودفریبی میکرد. هنری کیسینجر میگوید: سال 1961 که مدرسی جوان بودم، در کانزاس به دیدار هری ترومن رفتم. از او پرسیدم به چه چیزی بیش از همه در دوران ریاستجمهوری خود افتخار میکند و او پاسخ داد: «اینکه ما کاملا بر دشمنان پیروز شدیم و سپس آنها را به جامعه ملتها بازگرداندیم. فقط آمریکاست که میتواند چنین کاری کند».
اوپنهایمر بعدها در مصاحبهای در سالهای ۱۹۶۰، ابعادی تازه را از احساساتش در زمان تولد بمب اتمی رو کرد. او گفت لحظاتی بعد از انفجار، سطری از متن هندوی بهاگاواد گیتا به ذهنش خطور کرد که میگفت «اکنون من خود مرگ شدهام، ویرانگر دنیاها». ۲ سال قبل از مرگش هم خطی حائل میان علم و شاعرانگی ترسیم کرد. او گفت بر خلاف شعر «علم راه و رسم آموختن آن است که چگونه یک اشتباه را دوباره تکرار نکنیم».
این پیامی است که رهبران آمریکا باید از گفتههای لحظه آخری اوپنهایمر بیاموزند؛ مردی که آلبرت انیشتین دربارهاش گفت: او چیزی را دوست دارد که آن چیز او را دوست ندارد: ایالات متحده آمریکا. آمریکا هرگز اوپنهایمر را دوست نداشت و امروز هم هیچکس نظم آمریکایی را دوست ندارد.