printlogo


کد خبر: 280993تاریخ: 1403/2/8 00:00
در هشتمین برنامه سلسله جلسات نمایش فیلم‌تئاترهای شاخص مطرح شد
بی‌معنایی هملت!

گروه فرهنگ و هنر: هشتمین برنامه سلسله جلسات نمایش فیلم‌تئاترهای شاخص با همکاری مشترک انجمن صنفی منتقدان، نویسندگان و پژوهشگران خانه تئاتر و سینماتک خانه هنرمندان ایران با اکران فیلم‌تئاتر «رزنکرانتز و گیلدنسترن مرده‌اند» به نویسندگی تام استوپارد و کارگردانی دیوید لواکس و تیم‌ون سامرن (محصول سال ۲۰۱۷) با حضور عباس غفاری و محسن خیمه‌دوز برگزار شد. 
عباس غفاری در ابتدای این برنامه گفت: فیلم‌تئاتر یکی از نمایشنامه‌های بسیار خوب تام استوپارد را دیدیم که در همان سال‌های اولیه نگارشش، با سر و صدای بسیار زیادی همراه بود. همانطور که می‌دانید، تام استوپارد یکی از بهترین نمایشنامه‌نویسان چند سال اخیر بوده که در زمینه داستان‌نویسی نیز فعال است. او در اروپا و کل جهان آدم مهمی به شمار می‌آید، بنابراین این نمایشنامه نیز اثر مهمی محسوب می‌شود. در واقع ما در این اثر، «هملت» را از نگاه رزنکرانتز و گیلدنسترن می‌بینیم که به نوعی در نمایشنامه شکسپیر آنچنان به آنها پرداخته نشده است. «رزنکرانتز و گیلدنسترن مرده‌اند»، یک نمایش کاملا عبث‌گراست که سعی می‌کند تقدیرگرایی داشته باشد. در ادامه این نشست محسن خیمه‌دوز گفت: در ادامه صحبت‌های آقای غفاری، سعی می‌کنم به نکاتی اشاره کنم. ابتدا می‌خواهم درباره سابقه نگارش این متن توسط استوپارد و ویژگی‌های زمانه‌ای که سبب شد این متن نوشته شود، صحبت کنم. در ادامه درباره نقدهایی که استوپارد نسبت به «هملت» داشته نیز صحبت‌هایی را بیان می‌کنم. زمانه نگارش این متن، اساسا زمانه تحول نقد بوده است. اساسا خود این فیلم و نمایشنامه نیز زاییده جریان نقد است. تا پیش از مه ‌سال ۱۹۶۸ که هنوز این نمایشنامه نوشته نشده بود، 2 جریان نقد وجود داشت؛ جریان نقد نو و جریان ساختارگرایی. این دو جریان با یکدیگر متفاوت بودند اما نگاه به درون و ساختار متن و همین‌طور نگاه تاریخی به متن (در هر دوی آنها) امکان‌پذیر نبود. در نتیجه تعدادی از دانشجویان در جنبش ۱۹۶۸ به این نتیجه رسیدند باید آن ساختار را بشکنند. در واقع از آن نقد کلاسیک عبور کنند.
این منتقد تئاتر در ادامه صحبت‌هایش بیان کرد: از میان این 3 جریان، جریان پست‌مدرنیسم انتقادی بیرون آمد. در حین این جریان، نقدهایی نسبت به اسطوره‌های حوزه ادبیات صورت گرفت و نقد به دین، ایدئولوژی‌ها، همچنین چهره‌های شاخص ادبی چون شکسپیر مطرح شد. منتقدان زیادی بر اساس چند نحله نقد آمدند و چهره‌های اسطوره شده ادبیات و نمایشنامه‌نویسی را نقد کردند. 2 نفر از آنها خیلی مطرح بودند؛ ادوارد باند و تام استوپارد. هر دو از منظر نقد جدید به شکسپیر گیر دادند و شروع به شکست اسطوره او کردند. هر دو پس از نقدهای مفصلی که نوشتند، به این نتیجه رسیدند اولا شکسپیر، شاعر ملی نبوده و این باوری ایدئولوژیک است که به او چسبانده‌اند. دوم اینکه شکسپیر یک فاشیست انگلیسی است که از منظر قدرت علیه افراد حاشیه‌ای اقدام و کشتار افراد حاشیه‌ای به نفع قدرت را توجیه کرده است. این توجیه در نمایشنامه‌های شکسپیر حالت زیبایی‌‌شناختی دارد. 
خیمه‌دوز در ادامه گفت: هرکدام از این دو منتقد، نمایشنامه‌ای نوشتند؛ باند نمایشنامه لیر را در نقد «شاه‌لیر» نوشت و استوپارد نمایشنامه «رزنکرانتز و گیلدنسترن مرده‌اند» را نوشت که امروز آن را دیدیم. بعد از نگارش این دو اثر، سر و صدای زیادی به پا شد. در واقع نوعی ساخت‌شکنی واقعی و زیربنایی علیه نمایشنامه‌های شکسپیر نوشته شد که جریان آن تا امروز هم ادامه دارد. درباره ویژگی‌های نقدی که تام استوپارد در این اثر نوشته نیز باید بگویم تئوری در فلسفه به موازات جریان نقد مدرن و پست‌مدرن در فلسفه تحلیلی شکل گرفت که با عنوان تئوری جهان‌های ممکن شناخته می‌شود و در آن چهره‌های شاخصی حضور داشتند. آنها قصد داشتند منطقی با عنوان موجهات درست کنند، بنابراین به این نتیجه رسیدند که تئوری جهان‌های ممکن می‌تواند به آنها کمک کند. 
وی ادامه داد: در نهایت متوجه شدند گزاره‌هایی ضرورتا صادق هستند که در همه جهان‌های ممکن صادق باشند. همچنین گزاره‌هایی احتمالا صادق هستند که در برخی جهان‌های ممکن صادق باشند و گزاره‌هایی که اصلا نمی‌توانند صادق باشند در هیچ جهان ممکنی صادق نیستند. 
این بحث گسترده شد و بی‌آنکه خودشان بدانند، بحث وارد فضای حوزه ادبیات، هنر و زیست جهان هم شد به طوری که تعاریفی دادند که ممکن است اصلا به هم نزدیک نباشند اما تحت تاثیر یکدیگر به شمار می‌آیند. جهان ممکنی که فیلسوفان تحلیلی تعریف کردند، این بود: «جهان ممکن به مجموعه گزاره‌های سازگاری گفته می‌شود که به ازای هر گزاره در زبان، آن گزاره یا نقیض آن عضوی از آن مجموعه است». به موازات همین موضوع، تعریفی از جهان ممکن وارد زندگی روزمره شد. در واقع گفتند در کنار جهان ممکنی که ما در آن زندگی می‌کنیم و جهان واقعی است، بی‌نهایت جهان ممکن می‌تواند وجود داشته باشد. مثلا این نشستی که ما امروز داریم، یک جهان واقعی است اما می‌توان کنار آن جهان ممکنی هم متصور بود که در همین زمان اتفاق دیگری نیز رخ می‌دهد.
خیمه‌دوز در ادامه گفت: دوم اینکه در این نمایش، تام استوپارد، قهرمان را تبدیل به ضد قهرمان می‌کند. ما در «هملت» قهرمان داریم و اثر قهرمان‌محور است ولی در اینجا، متن ضد قهرمان‌ است و این برای نمایش‌های کلاسیک اساسا قابل پذیرش نیست، چون آنها همگی قهرمان‌محور هستند. همچنین تام استوپارد در این اثر ساخت قصر و قدرت را تبدیل به پارک و فضای عمومی می‌کند که نوازنده‌های دوره‌گرد به راحتی در آن رفت و آمد می‌کنند و آن اسطوره قصر را می‌شکند. در کنار این موارد، نکات دیگری نیز وجود دارد. بالاخره اینکه تام استوپارد معناداری هملت را تبدیل به بی‌معنایی می‌کند. این موضوع در دیالوگ‌های 2 کاراکتر اصلی مشهود است. 
حتی یکی از کاراکترها به این موضوع اشاره می‌کند که نصف حرف‌های هملت به چیز دیگری ربط داشت و نصف دیگر آن هم معنی نداشت. یعنی اساسا هملت معنی نداشته است.

Page Generated in 0/0050 sec